سخنرانى جلیل ضياءپور، با عنوان «حمله به مقالهی «سوررآليسم» و شعار «هنر براى مردم» و «هنر براى هنر»، انجمن هنرى خروس جنگى، مندرج در مجله خروس جنگى، آبان ماه سال 1328
مخالفين مردم دوست ما براى جلب نظر خلق به هم فشردهی خود در ايران، شعار هنر مردمى را به راه انداخته بودند و به كمك رسانههاى كافى خود، عوام فريبانه پاسخگویى و خوش خدمتى عالمانه مىكردند و هنر را چنان توجيه مىنمودند كه در اصل بايد فرد فرد مردم ما در هر سطح ادراكى كه باشند (از زحمتكشان پرتقال فروش و تله موش فروش گرفته تا آحاد تحصيل كرده – و هر طبقهی ديگر) به قدر فهم خود از آن بهرهور شوند!
خداى من، اين همان شاهكار بىرقيب آفريدگار بىهمتا است كه خود وجود دارد و ما، اندر آنيم. اينان مىخواهند كه هنرمند از آن سواد بر دارد كه چه بگويد؟! اين شعار ظاهر پسند آدم فريب چه مىخواهد بگويد؟
اما به هر حال مىدانيم كه هنر دست هنرمند، گويائى نمادينى بر گرفته از طبيعت آفريدگارى است و هنر تودهاى دلخواه طرفداران خلق به هم فشرده، نمادى ظاهرى در سطح درك عوام دارد و اين دو در اجتماع، فاصلهاى از نظر سلسله مراتب دارند و هر سطحى در كار خود بايد سطح درك اجتماعى را بالا ببرد و نبايد به ايستایى و عقبگرایى و عقبماندگى و ظاهر آرایى مجال بدهند.
از اين رو نوشتم:
(مطلب ساده و واحد هنرى را به صورت دو عقيده متضاد «هنر براى هنر» و هنر براى اجتماع در آوردن و آن را پيراهن عثمان كردن و نعره برآوردن، جز تفرقهی ذهن فراهم كردن كار ديگرى نيست).
این واقعيات به ظاهر مطلق كه همه امور آدمى را مىگردانند، حقايقى نيستند كه تا ابد به حالت خود باقى بمانند. زيرا سيل نياز و حوادث به تدريج ريشهی اين گونه واقعيات را دگرگون مىكند. اما هر واقعيتى تنها در نفس امر پايدار است. چون نيكى و بدى كه نفس عمل جاويد است. ولى به صورت و ظاهر بسته به تقاضا و زمان تغيير پذير و قابل تبديل است.
يك انسان متفكر به آسانى مىتواند با اين واقعيت تغيير پذير، به سرعت خود را در جريان يك نحوهی تفكر منطقى بگذارد و به سبكى از بالاى همهی پاىبنديهاى بىجا پرواز كند و خود را در منطقهی لازم (يعنى منطقهی عارى از قيود غير لازم) برساند. در اينجا تفكر است كه وظيفهی مهمى را عهدهدار است و ذهن هم در آن به صورت تداخل هم دوشى مىكند و به مقدار متنابهى خود را در خلال تفكر نفوذ مىدهد و نحوهی برداشتها را تغيير مىدهد.
اهميت ذهن در زندگى آدمى آن قدر اندك نيست كه كسى به ارزش آن پى نبرده باشد. وجودش عظيمترين انگيزه و با نفوذترين وسيلهی ايجاد است و همان است كه واقعيت عادى را پس از احساس نيازمندى پس مىزند و واقعيات تازه را (هر چند كه با تأخير باشد) مىقبولاند. در اين حال چون ادعاى مبتنى بر واقعيات تازه، غير عادى است و مردم عموما به علت عدم سرعت انتقال، نيازمنديهایى را كه در دوران زندگى در حال جوانه زدن است ديرتر از هنرمندان احساس مىكنند، از اينرو اين واقعيات تازه براى آنان مشكلپذير مىشود. در صورتى كه ذهن هنرمندان به وسيلهی سرعت انتقال و برخوردشان به نيازمنديهاى نارس، انگيخته مىشود و مانند غواصى در ژرفاى نيازمنديها، پى خواهشهاى لازم مىگردد.
«آندره برهتون» مىگويد: «براى كشف يك واقعيت تازه، بايد دنبال ذهنيات را گرفت و اعماق ذهن را كاويد. زيرا فقط با انگيختن ذهن، به وجود آوردن واقعيات تازهتر و لازمتر، مقدور مىشود».
با همين عقيده است كه هنرمندان سوررآليست در ظاهر بدون در نظر گرفتن مقصود و معنى مطلبى (در صورتى كه در باطن امر به خودى خود آن معنى و مقصودى متصور است) شروع به كار و كاوش كردهاند. اگر سوررآليست به عنوان افكار سوررآليستى در پى ارضاى خاطر مىگردد و از رآليسم فرار مىكند، براى اين است كه اين رآليسم يك واقعيت عادى، ناكافى و محدود است و فقط عدهی بسيارى از مردم پرورش نيافته را خشنود مىكند. از اين رو هنر رآليسم، هنرى معمولى است.
سوررآليست یا (سوپر نتورآليست) Super Naturalist مىكوشد تا ميدانهاى وسيعترى را پيش روى رآليستهاى محدود بگذارد. با اين روش، طبعا به رآليستها قدرت كافى براى درك قواى عاليهی طبيعت (يعنى مراحل سوپر ناتورآليستى) مىدهد و ذهن را متوجه واقعيات بيشتر و دامنهدارترى مىكند. به همين جهت است كه به وجود آوردن هر گونه شگفتى (كه هر حالش بزرگترين عامل تحريك ذهن است) از عوامل قابل ملاحظه سوررآليستها محسوب مىشود و از اين راه است كه بنياد يك نهضت بزرگ ذهنى را مىگذارند.
در پيش گفتهام كه براى به وجود آوردن يك اثر هنرى تازه، لازم نيست كه شخص كليهی قواى خود را صرف پىگيرى يك سلسله عمليات (به نام آزمودهها: كه بند پاى ابتكار و ابداعند) كند. همين پابنديها و قرار دادهاى تغيير ناپذير يا متغيير ولى بطئى، و همين اصرار منتقدان و هنر شناسان پاىبند در به كار بردن آنهاست كه سبب شده است تا سوررآليستها براى شكستن اين قبيل موانع عمليات لازم آنان، تصميم به يك نهضت هنرى مؤثر بگيرند و در اين مطلب همگى متّحد شوند كه ذهن هرگز نمىتواند به هيچ چيز زندگانى (كه ثابت، تغيير ناپذير و بنا به مقتضيات، مصلحتى و محدود به نظر مىآيد) پاىبند باشد.
از اين رو هنرمندان سوررآليست، موضوع واقعيات متغير را كه مورد قبول هر هوشيارى است براى استحكام مبانى خواستهاى هنرى خود (ضمن ساير مبانى اعتقادىشان) وثيقهاى قرار مىدهند و حق وسيعترى را براى تظاهرات هنرى خود در برابر محدويتهاى مصلحتى مخالفين، قایلند و در هر جا كه با انجماد فكرى و ذهنى و انتقاد توخالى منتقدين و معترضين برخورد مىكنند، با اين قبيل سلاح و نظريهها كه مىگويد اصولاً همه چيز تحّول مىپذيرد و هر چيز كه به وجود مىآيد به علت لزوم و نيازمندى است، و يا آن كه مىگويد: خواهش يك ذهن منطقى از نيازمنديهاى تاريك و فرم نگرفته يا نيازمندى در حال فرم گرفتن يك اجتماع نيازمند، به وجود مىآيد، و يا آن كه ذهن هم داراى يك سلسله تكامل تدريجى است كه ميدان تازى مىكند، از اينرو مىگويند: «هيچ فردى يا هيچ قانونى به هيچ وجه نمىتواند سوررآليست را از بُعد معنايى محدود كند».
با اين همه، اين هنرمندان موارد اعتراض فراوانى دارند و بارها با گروهاى مخالف به معارضه پرداختهاند.
«موريس نادو» Maurice Nadeau مؤلف كتاب «تاريخ سوررآليسم» مىگويد: نظريات سوررآليستها از لحاظ اوضاع عمومى رضايت بخش نيست و اين موضوع (چنانكه «برهتون» در كتاب «سوررآليسم چيست» خود نشان مىدهد). هنوز در ميان خود آنان مورد بحث است.
بارها پرسيدهاند كه اين هنرمندان از نظر اجتماعى چه كار مفيدى مىتوانند انجام دهند، (زيرا توجه مخالفين بيشتر در اين است كه هنرمندان كناره گرفته هم به گروه پيروان سياست نامطمئن تودهاى پيوندند، و وارد مبارزات سياسى و طبقاتى شوند و از اين راه مىخواهند ذهن و روحشان را مورد استفاده قرار دهند). از اين رو «پیير ناويل» Pierre Naville هر چند كه گاهى دو سويه سخن مىگويد و با جانبداریهايى از اين قبيل: «كه دورهی ما،دورهی نبوت نيست بلكه دورهاى است كه پيش بينى مىكند» و به اين طريق به نفع سوررآليستها قدمهايى بر مىدارد، ولى اصولاً از نظر روش مثبت اجتماعى نسبت به سوررآليستها آن قدر خوشبين نيست و از تظاهرات هنرىاي كه سوررآليستها در سال 26 – 1925 از خود نشان دادند، چنين نتيجه مىگيرد كه اينان بيشتر داراى تظاهرات ذهنى و متافيزيكى هستند تا عملى و قاطع، و در دنبالهی همين موضوع «موريس نادو» مىگويد: «به فرض محال: اگر اين هنرمندان از اين لحاظ خود را به نحوى بتوانند تبرئه كنند و بخواهند اثبات كنند كه مادى فكر مىكنند نه متافيزيكى، و اين كه در زمينههاى افكار تجريدى قدم بر نمىدارند، باز هم نمىتوانند آنگونه كه بايد به بيان اصل منظور خود بپردازند كه چه مىگويند و چه مىخواهند. علاوه بر اين، هنوز هم زير بار هنر در خدمت اجتماع نرفتهاند. معلوم نيست كه بالاخره مقصود نهایى آنان چيست و با اين غوغاى ذهنىاي كه براى مردم و اهل ذوق فراهم كردهاند چه در سر دارند؟!
از اينگونه موارد اعتراض البته فراوان است ولى مطلب اين جاست كه مخالفين سوررآليسم و مكاتب مترقى، چون بيش از همه عجالتاً متوجه اجتماع معينى هستند و منافع آنان را عجالتاً بيش از همه در نظر دارند، از اينرو به همهی وسایل براى رسيدن به اين منظور متوسل شده همه چيز و همه كس را كنترل مىكنند و سوررآليسم را از اين نظر كه نبايد بپذيرند و يا به قول خود، هدفشان آنگونه كه بايد مشخص نيست! منحرف مىدانند و چون گاهى در اين ميانه گويا از حقايق گفتار اين هنرمندان چيزى دستگيرشان شده است يا خود از پيش مىدانستهاند، قدرى آهستهتر و معقولانهتر به كنار آمده به تفكر مصلحتى مىپردازند! و هم در خلال مباحث منطقى، جسته گريخته بهانهجویى مىكنند! اينگونه استنباطات چنان كه خواهيم ديد از زمينههاى ادعاى طرفين به خوبى آشكار است.
«موريس نادو» مىگويد: «اين هنرمندان، توانایى بيان منظور خود را ندارند». (اما غافل از اينكه اين ادعا در هيچ موردى نمىتواند صادق باشد. زيرا اگر سوررآليستها نمىتوانند به دستهاى مطلبى را حالى كنند، از اين جهت نيست كه منطق و دليل كافى ندارند، بلكه از اين جهت است كه طرف، زمينههاى مساعد را براى درك مطالب ندارد يا دارد ولى به مصلحتى نمىخواهد آن را بپذيرد. اين است كه با در نظر گرفتن استثنائات، گاهگاهى خوش ذوقى به خرج مىدهند و بالاخره خود را براى درك مقاصد هنرمندان سوررآليست حاضر مىكنند. ولى چنانكه گذشت چون گمان دارند كه سوررآليست خود را كه هست و آنگونه كه بايد نمىتواند معرفى كند (همچنان كه رسم مخالفين است و براى ديگران هم فكر كرده و هم نتيجه گرفتهاند) در اينجا هم، براى اين هنرمندان هم فكر مى كنند و هم نتيجه مىگيرند.
«موريس نادو» مىگويد: خواست سوررآليستها براى ما معمایى شده است، با اين وصف مجموعه افكار اين دسته را چنين مىشود تحليل كرد كه: (سوررآليستها داراى دو گونه تفكرند يكى، جنبهی متافيزيكى آن است كه بنا به تعبير «پىير ناويل» آن، يك نوع نظريه است كه از مجموعهی حوادث و تجرّبيات انباشته در زمينههاى تأثراتى اين هنرمندان به طور متفرق و غير منظم ممكن است به وجود آمده باشد و ديگرى، جنبههاى منطقى و منظم آن است كه تظاهرات نوع دوم ممكن است يك نوع تكامل تدريجى باشد».
با اين توضيح، چنين نتيجهگيرى مىشود كه: مطلب اول بنا به تعبير مخالفين طبعاً قابل اعتنا نيست و دومى هم هر چند كه ظاهراً منطقى به نظر مىآيد و احساس مىكنند كه واقعاً ممكن است ادعاى اين هنرمندان مبتنى بر اساس و صحتى باشد ولى چون در هر حال با منظور آنان مخالفت دارد، از اينرو خيال پذيرفتن آن را ندارند و مىگويند «به فرض پذيرفتن ترقى تدريجى يك ذهن به سوى كمال، آيا به همين دليل كه چون ارتقاء تدريجى ذهن بشرى حتمى است بايد آزادى اذهان و عقايد و خواستهاى انفرادى را (بدون در نظر گرفتن موقعيت كنونى) پذيرفت و چنين اشخاصى را كه بدون در نظر گرفتن ديگران به اينگونه بهانهها به سرعت مىتازند بايد آزاد گذاشت و يا در صورت پذيرفتن، آزاد گذاشتن آنان دليل آزاد گذاشتن ذهن بشرى به سوى كمال و ارتقاء مىتواند باشد؟» و نتيجه مىگيرند: «كه نه، هيچ كدام اينها دليل نمىشود كه ذهن را بدون كنترل در مسير زندگانى به هواى سير صعودى آزاد بگذاريم. اگر آزادى ذهناي كه موجب ارتقاء و تكامل باشد مورد قبول واقع شود به طور حتم در يك طريق ديگر فكر كردن يعنى فقط موافق خواست و نظريهی ما فكر كردن است نه سوررآليستى و اگزيستانسياليستى».
باز مىگويند «آنجا هم كه «برهتون» در نوشتههاى خود چنين مىرساند كه ناراحتیهاى دقيقى ميانشان وجود دارد، خوب فهميده بوده است كه اگر در مباحثات خود رعايت لازم را نكند و آنگونه كه بايد منطقى و درست از عهدهی مباحثه برنيايد، طبعاً به خطر خواهد افتاد و از موقعيت مورد ادعاى خود بر كنار خواهد ماند. وى در سپتامبر 1926 در نشريهاى كه به نام دفاع قانونى منتشر كرد، بىآنكه به پرسش «پىير ناويل» جواب گويد چه خوب و ماهرانه مىخواست خود را از ميدان انتقادات شديد و كوبندهی ما بيرون بكشد. در اينجا «برهتون» از ما مخالفين شكايت مىكند و ما را متعصب و بد زبان مىنامد و ايرادهايمان را خصمانه و جاهلانه مىشمارد! آرى او روش ما را مغرضانه و جاهلانه مىپندارد. ولى فراموش نكند كه براى ما و در روش ما، هيچگونه ابهام هنرى تا از روى منطق صحيح تحليل نشود و كاملاً منظور آن مشخص نگردد، ارزش ندارد. ما نمىتوانيم بگذاريم اشخاص، تجارب و ذخاير باطنى و ذهنى خود را بىآنكه آنها را كنترل كرده باشيم به مورد عمل بگذارند. اين هنرمندان مىخواهند در يك آزادى كامل تجارب ذهنى خود را ظاهر سازند بىآنكه هدف خود را مشخص كنند. مىخواهند يك مشت ماليخولياى ذهنى را به نام ذخاير تجربى و لازم به تظاهر، در بازار اجتماع، اجتماعى كه به اندازهی كافى براى خود گرفتاريهاى ماليخولياآور دارد، بريزند! بعد اين همه صحبتها كه مفهوم خواستهاى اين دسته از هنرمندان است، «برهتون» شروع به حمله مىكند و عوالم درونى و برونى را وسيلهی ميدان تازى قرار مىدهد و يك وسيلهی ديگر حمله كردن به دست مىآورد و حواس را متوجه عوالم ذهنى و ارتقاء تدريجى آن مىكند و در آخر مىگويد: آرى در اينجا دو موضوع مشكل پيش مىآيد، يكى علم و اكتشافات و تكامل تدريجى آن كه خواه و ناخواه تحميل ما است و ديگرى عمليات غمانگيز فوج عظيم اجتماع بشرى است كه هيچ فردى نمىتواند خود را در اين باره، و مشترك نداند و اين دو مشكل، غريزى است و از هيچ يك نمىشود صرفنظر كرد. يعنى «برهتون» مىخواهد بگويد: كه عليرغم دانستن اين مطلب، با اين همه فقط به خاطر لزوم آزادى ذهن در پيشرفت و تكامل (كه عملى و منطقى است) بايد آنان را آزاد بگذارند! كه در هر حال به ايدهآل فردى خود يعنى ايجاد آثار غير اجتماعى و تجريدى برسند».
با اين زمينههاى مجمل در عين حال قابل ملاحظهاى كه براى ادراك كلى عقايد طرفين در هنر كافى بود، پيداست كه هر يك در چه نحوهی تفكر سير مىكنند.
نتيجهی كلى مطلب اين كه هنرمندان سوررآليست و مكاتب مترقى، بدون در نظر گرفتن عقايد دستههاى مختلف، به ادامهی عكسالعمل كه محيط براى آنان پيش آورده است و از بروز آن بىاختيارند مىپردازند و هم مىخواهند به وسيلهی اين عكسالعمل به نفع تكميل نظريات خود در هنر پيشروى كنند. ولى مخالفين، اينگونه تفكر و عمليات هنرى را تجريدى و غير اجتماعى مىخوانند و سخت با آن مخالفند. زيرا مىخواهند در هر حال هر كسی هر چه به وجود مىآورد به نفع عوام و به نحو قابل درك براى آنان باشد نه نوع ديگر! بنابراين، پيشرفت هر گونه خواست و تظاهرات هنرى كه براى عوام غير قابل درك باشد به كلى مردود و مستوجب اشّد تكفير است! آزادى عمل در هنر هم (كه هنرمند بايد آزاد باشد) به عقيدهی مخالفين، ظاهراً بسيار واجب و حتمى است (ولى آزادى لازم و تحت شرايطى كه آن شرايط در لفافه اجتماع دوستى، تماماً تحميلى است) زيرا نكند كه انحرافى پيش آيد!
اينگونه آزاديها و شرايط و اينگونه بهانه و بشر دوستيها چه دستاويز خوبى براى مخالفين و منتقدين است. شك نيست كه خواهناخواه همه كس روى جبر طبيعى زير تخميلات اجتماعى است. ولى حرف در اين است كه چگونه بايد تحميلات اجتماعى رإ (كه طبعاً روى مبانى جبر طبيعى قرار دارد) از زورگوِیى دستهاى تفكيك كرد، و چه كسى بايد اين جبر طبيعى را از جبر تحميلى مصلحتى تميز دهد؟ آيا كسى هست كه انحراف يا درستى اقدامى را تميز دهد؟ همهی اجتماع يا افرادى از آن اجتماع؟ آيا اين افراد همان متفكرينى نيستند كه با داشتن عقايدى خاص دربارهی «ذهن فردى» كه از چگونگى روش زندگانى آنان، بكار بردن آن عقايد را صلاح دانسته به خود حق رهبرى دادهاند؟ آيا ذخاير ذهن مجّرب و انفرادى اين متفكرين نيست كه آنان را موفق به انجام اين چنين كارهایى كرده است؟ اگر بگويند ذهن فردىاي كه نفع فردى را در نظر مىگيرد با ذهن فردىاي كه نفع عام را در نظر دارد دو ذهن مخالفند، وانگهى ذخاير ذهنى مجّرب است كه بايد دخالت در كار اجتماع كند نه ذخاير ذهنى خام و تا مجّرب، مسلّماً در اين اعتراض حرفى نيست و ذهن نامجّرب هرگز نبايد در امور دخالت كند. ولى آيا نبايد اين نظر را لااقل آزمايش كند و براى اين آزمايش هم آيا نبايد تجسس كند؟ پس شخص بايد آزادى كامل و بدون محدوديتى داشته باشد. از اين رو اعتراض بر وجود ذهن فردى و افكار تجريدى و به كار افتادنشان در اجتماع (اگر كسى نخواهد كه ذهن وارد مراحل تجسس آزاد شود تا مجّرب گردد) اصلاً بجا نيست، و اگر تراوشات ذهن فردى را كه در هر حال زایيدهی مجموعهی عوامل و تأثيرات اجتماعى است، عوام درك نمىكنند، دليل نمىشود كه آنان را بشورانند تا از يقهی هنرمند گرفته او را از صدر خود سقوط دهند و نعره بكشند كه چون ما هنرش را نمىفهميم پس بايد اثرى به وجود بياورد كه خوشآيند خاطر و ذوق ما باشد و تا زمانى كه ما نمىفهميم هنر مشكل فهم هم نبايد به وجودآيد.
در اين صورت هنرمند بايد پا به پاى عوام پيش برود؟ پس او، كِى و چگونه آثارى به وجود آورد كه ذوق و فهم مردم خود را بالا بكشاند؟ براى بالا بردن اين ذوق و فهم، آيا نبايد مراحل بالاترى را هميشه بنماياند و آيا طبيعتاً در اين نمودها مشكلاتى پيش نمىآيد؟ آيا اين مشكلات را از ناحيهی هنرمند بايد مرتفع كرد يا مردم؟ در همين جا است كه مخالفين هنر پيشرو به علّت عدم توجّه لازم، مطلب ساده و واحد هنرى را به صورت دو عقيدهی متضاد در آوردهاند و آن را وسيلهی نقادى و سخن پراكنى اغراض شخصى خود قرار دادهاند. غافل از اينكه اگر در اصل و ريشهی اين دو عقيدهی به ظاهر مخالف دقيق شوند هيچ گونه اختلافى نمىيابند. جز اينكه براى تظاهر به جانبدارى از حقوق اجتماعى، بحث نامعقولى را شروع كرده هنرمند اجتماعى و غير اجتماعى ساخته، مدعىاند كه «محصول هنرى» بايد عام فهم باشد و اگر هنرمند، پيشرو و مترقى است فاصلهاش از اجتماع خود نبايد به حدّى باشد كه نتوان رابطهاى ميانشان برقرار كرد.
بايد پرسيد كدام هنرمند است كه بتوان او را (هر چند پيشروترين فرد دنيا باشد) از اجتماع خود او به دور دانست؟ كدام هنرمند است كه واقعّيات زندگانى اطرافيان و محيط خود را كه با آن خو گرفته است و زمينههاى هنرى و دانش او را تشكيل دادهاند در نظر نگيرد و از چيزهايى كه نمىداند و متأثر نشده است آثارى به وجود آورد؟
مّدعيان هنر براى اجتماع فراموش مىكنند كه اگر عقيدهی هنر براى هنر (كه خود آن را وضع كردهاند) در پيش هنرمندان پيشرو مفهومى پيدا كند در هر حال معنىاش اين نمىتواند باشد كه: هنر براى هنر يعنى «جنبهی هنرمندى را پيش از همه چيز ديگر دارا بودن» اين چنين هنرى، در نقاشى به وجود مىآيد براى اينكه مشى هنر ايجاب مىكند. براى اين كه نيازمندى زمان براى هنرمند پيش مىآورد. براى اين كه هنرمند لبريز تأثرات شكل گرفته در زمينههاى تأثراتى خود است. خدمت به اجتماع خود به خودى در اين عمل مستتر است، نه اين كه به عمد براى خدمت به اجتماع به وجود آيد. دل كسى براى كسى نسوخته و نمىسوزد. همچنان كه دل اجتماع براى صدها امثال بتهونها، آناتولها، سزانها، رامبراندها و بسا هنرمندان بدبخت ايرانى كه طى تاريخ (شاهكارهاى جهانى به وجود آوردهاند) نسوخته است و در دوران زندگانى خود با مشكلات و مرگ دست بهگريبان بودهاند. آيا همانها امروزه پيشوايان و خدايان هنر محسوب نمىشوند؟ هم آنان نيستند كه آثارشان چون از حيطهی فهم و ادراك و خوشآيندى مردمان خود به دور بوده از اينرو به عناوينى از اين قبيل (هنر براى هنر و نظاير آن) مطرود بودهاند؟ آيا هم آنان نيستند كه امروزه تا به حد پرستش استقبال مىشوند؟ (هم آنان كه در زمان خود هنر غير اجتماعى به وجود آورده بودند؟)
آنان كه روى عقايد خاصى به عناوين مختلف خصمانه، هنرمندان پيشرو را تكفير مىكنند. فراموش مىكنند كه اينگونه بهانهجویيها هرگز نمىتواند وسيلهی از ميدان به در كردن هنرمندان واقعى و مطلع باشد. اين معترضين با تابعين «پىير ناويل و نادو و امثال آنان» آيا نمىدانند كه هنر براى هنر ساختن و به اين وسيله ميان هنرمندان و جامعه تفرقه انداختن، چه زيان بزرگى در راه بالا بردن فهم هنرى جامعه در بر خواهد داشت و چه خطاى بزرگى خواهدبود!
موضوع علم و اكتشاف و واقعيتهاى اعمال اجتماع بشرى كه «برهتون» آن را متذكر شده است: دو مطلب قابل توجه و غير قابل انكار است. كسى از نظر دور نمىدارد كه بشر در دوران زندگانى خود در دهان چه اژدهاهاى مظالمى فرو رفته و چه ناكاميها از هر حيث ديده است. در وجود اين اصل شكى نيست. هنرمندان واقعى رنج بشرى را هرگز انكار نمىكنند و تلاش غمانگيز آدمى را در طى قرنهاى بسيار از نظر دور نمىدارند، ولى در كار خود مطمئناند كه: به وجود آمدن يك واقعيت لازم هنرى، هميشه مرهون فرار از واقعيتهاى تحميلى دستور دهندگان و منتقدان دستور بگير است. اين همان دستورها و قراردادهاى گذشته است كه هنرمندان پيشرو از آن به حد افراط گريزانند. فراموش نبايد كرد كه وجود اين قراردادها و سفارشها و واقعيتهاى غير لازم بوده است كه هميشه روح مبتكر و خلاّق هنرمندان را جريحهدار مىكرده، سبب انقلاب هنرى و عكسالعمل پى عكسلالعمل مىشده است. كيست كه واقعيت اين مطلب را آنگونه كه بايد تشخيص دهد؟
سوررآليسم با روش لازم ذهنى خود (به فرض بد راه شدن و يا عكسالعمل نشان دادن) دريچهی وسيعى را براى كنجكاوان باز مىگذارد و راه فرارى به آنان مىنماياند تا از هر چه انجماد فكرى، محدوديت قوانين مصلحتى و قراردادهاى هنرى است بدر آيد. براى يك زندانى، هيچ چيز با ارزشتر از آزادى نيست. سوررآليست هم مانند يك زندانى عجالتاً اين آزادى را طالب است. مانند تشنهاى كه به هيچ چيز جز رفع عطش نمىانديشد، او هم به اين آزادى عمل مىانديشد. همه چيز را ديوانهوار زير و رو مىكند. همه گونه گفتنىها، ديدنىها و شنيدنيها را از خانهی تاريك – روشن ذهن خود به بيرون مىپراكند و تراوشات ذهنىاش، وى را به آزادى عمل و فرار و نجات از قيود، مطمئن مىكند. تنها در اين فرار يعنى در نمايش عكسالعملها است كه بالاخره به يك واقعيت ديگر و صحيحتر (منتها باز از راه ذهن) مىتوان برخورد و آن: از التهاب به سكون فرو نشستن و راه صحيح هنر سوررآليستى را شروع كردن است. اين همان است كه سوررآليستهاى با سكونتر و متفكرتر طى مىكنند.
سوررآليسم را نبايد مكتبى از مكاتب در عالم معنى، و متافيزيكى دانست، بايد آن را در واقع ذيحياتى دانست كه مىخواهد مانند ساير موجودات به زندگانى خود ادامه دهد. سوررآليست با روش ذهنى خود سراغ فرهنگ عاليتر را مىگيرد و چون گاهى درون گودالهاى تاريك ذهن را مىكاود، در اين كاوش به ذخايرى از تجربيات (كه لازم به نظر مىآيند) برمىخورد. از اينرو، گاهى به اكراه زير بار اين تجربيات هم مى رود (از تصادف هم غافل نمىماند).
سوررآليست در هر حال خود را يك پيشرو مىداند و به عمد و تنفر از ذوق و زيبایى معمولى فرار مىكند و از هر چه اراده و منطق و قانون هنرى است و از هر چه در لفافهی قرارداد و در تجارب هنرى پيچيده شده باشد، متنفر است. آثار اين وقت سوررآليست، ضجههاى ناهنجار از يك حنجرهی خراشيده است كه انعكاس آن دوباره به اعماق ذهن ناراحت و مشوب خود او برمىگردد و از اين كه اين ضجه، انعكاس صداى آزاد خود اوست احساس لّذت مىكند.
سوررآليست مىداند كه او را باز خود اوست كه از اين اضطراب و ناراحتى نجات مىدهد. از اينرو به تحسين مىپردازد تا خواست خود را بيابد. آيا اين ضجههاى چندشآور سوررآليستها كه به صورت اثر، انعكاس مىيابند، نمايندهی اضطرار اجتماع بشرى در اين دوران نيست؟ و آثار سوررآليستى نمايانگر اين روح پرتلاطم و آشوب نيست؟!