حمله به مقاله‌ی «سوررآليسم» و شعار «هنر براى مردم» و «هنر براى هنر»

سخنرانى جلیل ضياءپور، با عنوان «حمله به مقاله‌ی «سوررآليسم» و شعار «هنر براى مردم» و «هنر براى هنر»، انجمن هنرى خروس جنگى، مندرج در مجله خروس جنگى، آبان ماه سال 1328

مخالفين مردم دوست ما براى جلب نظر خلق به هم فشرده‌ی خود در ايران، شعار هنر مردمى را به راه انداخته‏ بودند و به كمك رسانه‏هاى كافى خود، عوام فريبانه پاسخگویى و خوش خدمتى عالمانه مى‏كردند و هنر را چنان توجيه مى‏نمودند كه در اصل بايد فرد فرد مردم ما در هر سطح ادراكى كه باشند (از زحمتكشان پرتقال فروش و تله موش فروش گرفته تا آحاد تحصيل كرده – و هر طبقه‌ی ديگر) به قدر فهم خود از آن بهره‏ور شوند!

خداى من، اين همان شاهكار بى‏رقيب آفريدگار بى‏همتا است كه خود وجود دارد و ما، اندر آنيم. اينان مى‏خواهند كه هنرمند از آن سواد بر دارد كه چه بگويد؟! اين شعار ظاهر پسند آدم فريب چه مى‏خواهد بگويد؟

اما به هر حال مى‏دانيم كه هنر دست هنرمند، گويائى نمادينى بر گرفته از طبيعت آفريدگارى است و هنر توده‏اى دلخواه طرفداران خلق به هم فشرده، نمادى ظاهرى در سطح درك عوام دارد و اين دو در اجتماع، فاصله‏اى از نظر سلسله مراتب دارند و هر سطحى در كار خود بايد سطح درك اجتماعى را بالا ببرد و نبايد به ايستایى و عقب‏گرایى و عقب‏ماندگى و ظاهر آرایى مجال بدهند.

از اين رو نوشتم:

(مطلب ساده و واحد هنرى را به صورت دو عقيده متضاد «هنر براى هنر» و هنر براى اجتماع در آوردن و آن را پيراهن عثمان كردن و نعره برآوردن، جز تفرقه‌ی ذهن فراهم كردن كار ديگرى نيست).

این واقعيات به ظاهر مطلق كه همه امور آدمى را مى‏گردانند، حقايقى نيستند كه تا ابد به حالت خود باقى بمانند. زيرا سيل نياز و حوادث به تدريج ريشه‌ی اين گونه واقعيات را دگرگون مى‏كند. اما هر واقعيتى تنها در نفس امر پايدار است. چون نيكى و بدى كه نفس عمل جاويد است. ولى به صورت و ظاهر بسته به تقاضا و زمان تغيير پذير و قابل تبديل است.

يك انسان متفكر به آسانى مى‏تواند با اين واقعيت تغيير پذير، به سرعت خود را در جريان يك نحوه‌ی تفكر منطقى بگذارد و به سبكى از بالاى همه‌ی پاى‏بندي‌هاى بى‏جا پرواز كند و خود را در منطقه‌ی لازم (يعنى منطقه‌ی عارى از قيود غير لازم) برساند. در اينجا تفكر است كه وظيفه‌ی مهمى را عهده‏دار است و ذهن هم در آن به صورت تداخل هم‌ دوشى مى‏كند و به مقدار متنابهى خود را در خلال تفكر نفوذ مى‏دهد و نحوه‌ی برداشت‌ها را تغيير مى‏دهد.

اهميت ذهن در زندگى آدمى آن قدر اندك نيست كه كسى به ارزش آن پى ‏نبرده باشد. وجودش عظيم‏ترين انگيزه و با نفوذترين وسيله‌ی ايجاد است و همان است كه واقعيت عادى را پس از احساس نيازمندى پس مى‏زند و واقعيات تازه را (هر چند كه با تأخير باشد) مى‏قبولاند. در اين حال چون ادعاى مبتنى بر واقعيات تازه، غير عادى است و مردم عموما به علت عدم سرعت انتقال، نيازمندي‌هایى را كه در دوران زندگى در حال جوانه زدن است ديرتر از هنرمندان احساس مى‏كنند، از اينرو اين واقعيات تازه براى آنان مشكل‏پذير مى‏شود. در صورتى كه ذهن هنرمندان به وسيله‌ی سرعت انتقال و برخوردشان به نيازمندي‌هاى نارس، انگيخته مى‏شود و مانند غواصى در ژرفاى نيازمندي‌ها، پى خواهش‌هاى لازم مى‏گردد.

«آندره بره‏تون» مى‏گويد: «براى كشف يك واقعيت تازه، بايد دنبال ذهنيات را گرفت و اعماق ذهن را كاويد. زيرا فقط با انگيختن ذهن، به وجود آوردن واقعيات تازه‏تر و لازم‌تر، مقدور مى‏شود».

با همين عقيده است كه هنرمندان سوررآليست در ظاهر بدون در نظر گرفتن مقصود و معنى مطلبى (در صورتى كه در باطن امر به خودى خود آن معنى و مقصودى متصور است) شروع به كار و كاوش كرده‏اند. اگر سوررآليست به عنوان افكار سوررآليستى در پى ارضاى خاطر مى‏گردد و از رآليسم فرار مى‏كند، براى اين است كه اين رآليسم يك واقعيت عادى، ناكافى و محدود است و فقط عده‌ی بسيارى از مردم پرورش نيافته را خشنود مى‏كند. از اين رو هنر رآليسم، هنرى معمولى است.

سوررآليست یا (سوپر نتورآليست) Super Naturalist مى‏كوشد تا ميدان‌هاى وسيعترى را پيش روى رآليست‏هاى محدود بگذارد. با اين روش، طبعا به رآليست‏ها قدرت كافى براى درك قواى عاليه‌ی طبيعت (يعنى مراحل سوپر ناتورآليستى) مى‏دهد و ذهن را متوجه واقعيات بيشتر و دامنه‌دار‏ترى مى‏كند. به همين جهت است كه به وجود آوردن هر گونه شگفتى (كه هر حالش بزرگترين عامل تحريك ذهن است) از عوامل قابل ملاحظه سوررآليست‏ها محسوب مى‏شود و از اين راه است كه بنياد يك نهضت بزرگ ذهنى را مى‏گذارند.

در پيش گفته‏ام كه براى به وجود آوردن يك اثر هنرى تازه، لازم نيست كه شخص كليه‌ی قواى خود را صرف پى‏گيرى يك سلسله عمليات (به نام آزموده‏ها: كه بند پاى ابتكار و ابداعند) كند. همين پابندي‌ها و قرار دادهاى تغيير ناپذير يا متغيير ولى بطئى، و همين اصرار منتقدان و هنر شناسان پاى‌بند در به كار بردن آنهاست كه سبب شده است تا سوررآليست‏ها براى شكستن اين قبيل موانع عمليات لازم آنان، تصميم به يك نهضت هنرى مؤثر بگيرند و در اين مطلب همگى متّحد شوند كه ذهن هرگز نمى‏تواند به هيچ چيز زندگانى (كه ثابت، تغيير ناپذير و بنا به مقتضيات، مصلحتى و محدود به نظر مى‏آيد) پاى‌بند باشد.

از اين رو هنرمندان سوررآليست، موضوع واقعيات متغير را كه مورد قبول هر هوشيارى است براى استحكام مبانى خواست‌هاى هنرى خود (ضمن ساير مبانى اعتقادى‏شان) وثيقه‏اى قرار مى‏دهند و حق وسيع‏ترى را براى تظاهرات هنرى خود در برابر محدويت‏هاى مصلحتى مخالفين، قایلند و در هر جا كه با انجماد فكرى و ذهنى و انتقاد توخالى منتقدين و معترضين برخورد مى‏كنند، با اين قبيل سلاح و نظريه‏ها كه مى‏گويد اصولاً همه چيز تحّول مى‏پذيرد و هر چيز كه به وجود مى‏آيد به علت لزوم و نيازمندى است، و يا آن كه مى‏گويد: خواهش يك ذهن منطقى از نيازمندي‌هاى تاريك و فرم نگرفته يا نيازمندى در حال فرم گرفتن يك اجتماع نيازمند، به وجود مى‏آيد، و يا آن كه ذهن هم داراى يك سلسله تكامل تدريجى است كه ميدان تازى مى‏كند، از اينرو مى‏گويند: «هيچ فردى يا هيچ قانونى به هيچ وجه نمى‏تواند سوررآليست را از بُعد معنايى محدود كند».

با اين همه، اين هنرمندان موارد اعتراض فراوانى دارند و بارها با گروهاى مخالف به معارضه پرداخته‏اند.

«موريس نادو» Maurice Nadeau مؤلف كتاب «تاريخ سوررآليسم» مى‏گويد: نظريات سوررآليست‏ها از لحاظ اوضاع عمومى رضايت بخش نيست و اين موضوع (چنانكه «بره‏تون» در كتاب «سوررآليسم چيست» خود نشان مى‏دهد). هنوز در ميان خود آنان مورد بحث است.

بارها پرسيده‏اند كه اين هنرمندان از نظر اجتماعى چه كار مفيدى مى‏توانند انجام دهند، (زيرا توجه مخالفين بيشتر در اين است كه هنرمندان كناره گرفته هم به گروه پيروان سياست نامطمئن توده‏اى پيوندند، و وارد مبارزات سياسى و طبقاتى شوند و از اين راه مى‏خواهند ذهن و روح‏شان را مورد استفاده قرار دهند). از اين رو «پی‌ير ناويل» Pierre Naville هر چند كه گاهى دو سويه سخن مى‏گويد و با جانبداری‌هايى از اين قبيل: «كه دوره‏ی ما،دوره‌ی نبوت نيست بلكه دوره‏اى است كه پيش بينى مى‏كند» و به اين طريق به نفع سوررآليست‏ها قدم‌هايى بر مى‏دارد، ولى اصولاً از نظر روش مثبت اجتماعى نسبت به سوررآليست‏ها آن قدر خوشبين نيست و از تظاهرات هنرى‌اي كه سوررآليست‏ها در سال 26 – 1925 از خود نشان دادند، چنين نتيجه مى‏گيرد كه اينان بيشتر داراى تظاهرات ذهنى و متافيزيكى هستند تا عملى و قاطع، و در دنباله‌ی همين موضوع «موريس نادو» مى‏گويد: «به فرض محال: اگر اين هنرمندان از اين لحاظ خود را به نحوى بتوانند تبرئه كنند و بخواهند اثبات كنند كه مادى فكر مى‏كنند نه متافيزيكى، و اين كه در زمينه‏هاى افكار تجريدى قدم بر نمى‏دارند، باز هم نمى‏توانند آنگونه كه بايد به بيان اصل منظور خود بپردازند كه چه مى‏گويند و چه مى‏خواهند. علاوه بر اين، هنوز هم زير بار هنر در خدمت اجتماع نرفته‏اند. معلوم نيست كه بالاخره مقصود نهایى آنان چيست و با اين غوغاى ذهنى‏اي كه براى مردم و اهل ذوق فراهم كرده‏اند چه در سر دارند؟!

از اينگونه موارد اعتراض البته فراوان است ولى مطلب اين جاست كه مخالفين سوررآليسم و مكاتب مترقى، چون بيش از همه عجالتاً متوجه اجتماع معينى هستند و منافع آنان را عجالتاً بيش از همه در نظر دارند، از اينرو به همه‌ی وسایل براى رسيدن به اين منظور متوسل شده همه چيز و همه كس را كنترل مى‏كنند و سوررآليسم را از اين نظر كه نبايد بپذيرند و يا به قول خود، هدفشان آنگونه كه بايد مشخص نيست! منحرف مى‏دانند و چون گاهى در اين ميانه گويا از حقايق گفتار اين هنرمندان چيزى دستگيرشان شده‏ است يا خود از پيش مى‏دانسته‏اند، قدرى آهسته‏تر و معقولانه‏تر به كنار آمده به تفكر مصلحتى مى‏پردازند! و هم در خلال مباحث منطقى، جسته گريخته بهانه‏جویى مى‏كنند! اينگونه استنباطات چنان كه خواهيم ديد از زمينه‏هاى ادعاى طرفين به خوبى آشكار است.

«موريس نادو» مى‏گويد: «اين هنرمندان، توانایى بيان منظور خود را ندارند». (اما غافل از اينكه اين ادعا در هيچ موردى نمى‏تواند صادق باشد. زيرا اگر سوررآليست‏ها نمى‏توانند به دسته‏اى مطلبى را حالى كنند، از اين جهت نيست كه منطق و دليل كافى ندارند، بلكه از اين جهت است كه طرف، زمينه‏هاى مساعد را براى درك مطالب ندارد يا دارد ولى به مصلحتى نمى‏خواهد آن را بپذيرد. اين است كه با در نظر گرفتن استثنائات، گاهگاهى خوش ذوقى به خرج مى‏دهند و بالاخره خود را براى درك مقاصد هنرمندان سوررآليست حاضر مى‏كنند. ولى چنانكه گذشت چون گمان دارند كه سوررآليست خود را كه هست و آنگونه كه بايد نمى‏تواند معرفى كند (همچنان كه رسم مخالفين است و براى ديگران هم فكر كرده و هم نتيجه گرفته‏اند) در اينجا هم، براى اين هنرمندان هم فكر مى كنند و هم نتيجه مى‏گيرند.

«موريس نادو» مى‏گويد: خواست سوررآليست‏ها براى ما معمایى شده است، با اين وصف مجموعه افكار اين دسته را چنين مى‏شود تحليل كرد كه: (سوررآليست‏ها داراى دو گونه تفكرند يكى، جنبه‌ی متافيزيكى آن است كه بنا به تعبير «پى‌ير ناويل» آن، يك نوع نظريه است كه از مجموعه‌ی حوادث و تجرّبيات انباشته در زمينه‏هاى تأثراتى اين هنرمندان به طور متفرق و غير منظم ممكن است به وجود آمده‏ باشد و ديگرى، جنبه‏هاى منطقى و منظم آن است كه تظاهرات نوع دوم ممكن است يك نوع تكامل تدريجى باشد».

با اين توضيح، چنين نتيجه‏گيرى مى‏شود كه: مطلب اول بنا به تعبير مخالفين طبعاً قابل اعتنا نيست و دومى هم هر چند كه ظاهراً منطقى به نظر مى‏آيد و احساس مى‏كنند كه واقعاً ممكن است ادعاى اين هنرمندان مبتنى بر اساس و صحتى باشد ولى چون در هر حال با منظور آنان مخالفت دارد، از اينرو خيال پذيرفتن آن را ندارند و مى‏گويند «به فرض پذيرفتن ترقى تدريجى يك ذهن به سوى كمال، آيا به همين دليل كه چون ارتقاء تدريجى ذهن بشرى حتمى است بايد آزادى اذهان و عقايد و خواستهاى انفرادى را (بدون در نظر گرفتن موقعيت كنونى) پذيرفت و چنين اشخاصى را كه بدون در نظر گرفتن ديگران به اينگونه بهانه‏ها به سرعت مى‏تازند بايد آزاد گذاشت و يا در صورت پذيرفتن، آزاد گذاشتن آنان دليل آزاد گذاشتن ذهن بشرى به سوى كمال و ارتقاء مى‏تواند باشد؟» و نتيجه مى‏گيرند: «كه نه، هيچ كدام اينها دليل نمى‏شود كه ذهن را بدون كنترل در مسير زندگانى به هواى سير صعودى آزاد بگذاريم. اگر آزادى ذهن‏اي كه موجب ارتقاء و تكامل باشد مورد قبول واقع شود به طور حتم در يك طريق ديگر فكر كردن يعنى فقط موافق خواست و نظريه‌ی ما فكر كردن است نه سوررآليستى و اگزيستانسياليستى».

باز مى‏گويند «آنجا هم كه «بره‏تون» در نوشته‏هاى خود چنين مى‏رساند كه ناراحتی‌هاى دقيقى ميانشان وجود دارد، خوب فهميده بوده است كه اگر در مباحثات خود رعايت لازم را نكند و آنگونه كه بايد منطقى و درست از عهده‌ی مباحثه برنيايد، طبعاً به خطر خواهد افتاد و از موقعيت مورد ادعاى خود بر كنار خواهد ماند. وى در سپتامبر 1926 در نشريه‏اى كه به نام دفاع قانونى منتشر كرد، بى‏آنكه به پرسش «پى‌ير ناويل» جواب گويد چه خوب و ماهرانه مى‏خواست خود را از ميدان انتقادات شديد و كوبنده‌ی ما بيرون بكشد. در اينجا «بره‌تون» از ما مخالفين شكايت مى‏كند و ما را متعصب و بد زبان مى‏نامد و ايرادهايمان را خصمانه و جاهلانه مى‏شمارد! آرى او روش ما را مغرضانه و جاهلانه مى‏پندارد. ولى فراموش نكند كه براى ما و در روش ما، هيچگونه ابهام هنرى تا از روى منطق صحيح تحليل نشود و كاملاً منظور آن مشخص نگردد، ارزش ندارد. ما نمى‏توانيم بگذاريم اشخاص، تجارب و ذخاير باطنى و ذهنى خود را بى‏آنكه آنها را كنترل كرده باشيم به مورد عمل بگذارند. اين هنرمندان مى‏خواهند در يك آزادى كامل تجارب ذهنى خود را ظاهر سازند بى‏آنكه هدف خود را مشخص كنند. مى‏خواهند يك مشت ماليخولياى ذهنى را به نام ذخاير تجربى و لازم به تظاهر، در بازار اجتماع، اجتماعى كه به اندازه‌ی كافى براى خود گرفتاري‌هاى ماليخولياآور دارد، بريزند! بعد اين همه صحبتها كه مفهوم خواستهاى اين دسته از هنرمندان است، «بره‏تون» شروع به حمله مى‏كند و عوالم درونى و برونى را وسيله‌ی ميدان تازى قرار مى‏دهد و يك وسيله‌ی ديگر حمله كردن به دست مى‏آورد و حواس را متوجه عوالم ذهنى و ارتقاء تدريجى آن مى‏كند و در آخر مى‏گويد: آرى در اينجا دو موضوع مشكل پيش مى‏آيد، يكى علم و اكتشافات و تكامل تدريجى آن كه خواه و ناخواه تحميل ما است و ديگرى عمليات غم‏انگيز فوج عظيم اجتماع بشرى است كه هيچ فردى نمى‌تواند خود را در اين باره، و مشترك نداند و اين دو مشكل، غريزى است و از هيچ يك نمى‏شود صرفنظر كرد. يعنى «بره‌تون» مى‏خواهد بگويد: كه عليرغم دانستن اين مطلب، با اين همه فقط به خاطر لزوم آزادى ذهن در پيشرفت و تكامل (كه عملى و منطقى است) بايد آنان را آزاد بگذارند! كه در هر حال به ايده‏آل فردى خود يعنى ايجاد آثار غير اجتماعى و تجريدى برسند».

با اين زمينه‏هاى مجمل در عين حال قابل ملاحظه‏اى كه براى ادراك كلى عقايد طرفين در هنر كافى بود، پيداست كه هر يك در چه نحوه‌ی‌ تفكر سير مى‏كنند.

نتيجه‌ی كلى مطلب اين كه هنرمندان سوررآليست و مكاتب مترقى، بدون در نظر گرفتن عقايد دسته‏هاى مختلف، به ادامه‌ی عكس‏العمل كه محيط براى آنان پيش آورده است و از بروز آن بى‏اختيارند مى‏پردازند و هم مى‏خواهند به وسيله‌ی اين عكس‏العمل به نفع تكميل نظريات خود در هنر پيشروى كنند. ولى مخالفين، اينگونه تفكر و عمليات هنرى را تجريدى و غير اجتماعى مى‏خوانند و سخت با آن مخالفند. زيرا مى‏خواهند در هر حال هر كسی هر چه به وجود مى‏آورد به نفع عوام و به نحو قابل درك براى آنان باشد نه نوع ديگر! بنابراين، پيشرفت هر گونه خواست و تظاهرات هنرى كه براى عوام غير قابل درك باشد به كلى مردود و مستوجب اشّد تكفير است! آزادى عمل در هنر هم (كه هنرمند بايد آزاد باشد) به عقيده‌ی مخالفين، ظاهراً بسيار واجب و حتمى است (ولى آزادى لازم و تحت شرايطى كه آن شرايط در لفافه اجتماع دوستى، تماماً تحميلى است) زيرا نكند كه انحرافى پيش آيد!

اينگونه آزادي‌ها و شرايط و اينگونه بهانه و بشر دوستي‌ها چه دستاويز خوبى براى مخالفين و منتقدين است. شك نيست كه خواه‏ناخواه همه كس روى جبر طبيعى زير تخميلات اجتماعى است. ولى حرف در اين است كه چگونه بايد تحميلات اجتماعى رإ (كه طبعاً روى مبانى جبر طبيعى قرار دارد) از زورگوِیى دسته‏اى تفكيك كرد، و چه كسى بايد اين جبر طبيعى را از جبر تحميلى مصلحتى تميز دهد؟ آيا كسى هست كه انحراف يا درستى اقدامى را تميز دهد؟ همه‌ی اجتماع يا افرادى از آن اجتماع؟ آيا اين افراد همان متفكرينى نيستند كه با داشتن عقايدى خاص درباره‌ی «ذهن فردى» كه از چگونگى روش زندگانى آنان، بكار بردن آن عقايد را صلاح دانسته به خود حق رهبرى داده‏اند؟ آيا ذخاير ذهن مجّرب و انفرادى اين متفكرين نيست كه آنان را موفق به انجام اين چنين كارهایى كرده ‏است؟ اگر بگويند ذهن فردى‏اي كه نفع فردى را در نظر مى‏گيرد با ذهن فردى‏اي كه نفع عام را در نظر دارد دو ذهن مخالفند، وانگهى ذخاير ذهنى مجّرب است كه بايد دخالت در كار اجتماع كند نه ذخاير ذهنى خام و تا مجّرب، مسلّماً در اين اعتراض حرفى نيست و ذهن نامجّرب هرگز نبايد در امور دخالت كند. ولى آيا نبايد اين نظر را لااقل آزمايش كند و براى اين آزمايش هم آيا نبايد تجسس كند؟ پس شخص بايد آزادى كامل و بدون محدوديتى داشته باشد. از اين رو اعتراض بر وجود ذهن فردى و افكار تجريدى و به كار افتادنشان در اجتماع (اگر كسى نخواهد كه ذهن وارد مراحل تجسس آزاد شود تا مجّرب گردد) اصلاً بجا نيست، و اگر تراوشات ذهن فردى را كه در هر حال زایيده‌ی مجموعه‌ی عوامل و تأثيرات اجتماعى است، عوام درك نمى‏كنند، دليل نمى‏شود كه آنان را بشورانند تا از يقه‌ی هنرمند گرفته او را از صدر خود سقوط دهند و نعره بكشند كه چون ما هنرش را نمى‏فهميم پس بايد اثرى به وجود بياورد كه خوش‏آيند خاطر و ذوق ما باشد و تا زمانى كه ما نمى‏فهميم هنر مشكل فهم هم نبايد به وجودآيد.

در اين صورت هنرمند بايد پا به پاى عوام پيش برود؟ پس او، كِى و چگونه آثارى به وجود آورد كه ذوق و فهم مردم خود را بالا بكشاند؟ براى بالا بردن اين ذوق و فهم، آيا نبايد مراحل بالاترى را هميشه بنماياند و آيا طبيعتاً در اين نمودها مشكلاتى پيش نمى‏آيد؟ آيا اين مشكلات را از ناحيه‌ی هنرمند بايد مرتفع كرد يا مردم؟ در همين‏ جا است كه مخالفين هنر پيشرو به علّت عدم توجّه لازم، مطلب ساده و واحد هنرى را به صورت دو عقيده‌ی متضاد در آورده‏اند و آن را وسيله‌ی نقادى و سخن پراكنى اغراض شخصى خود قرار داده‏اند. غافل از اينكه اگر در اصل و ريشه‌ی اين دو عقيده‌ی به ظاهر مخالف دقيق شوند هيچ گونه اختلافى نمى‏يابند. جز اينكه براى تظاهر به جانبدارى از حقوق اجتماعى، بحث نامعقولى را شروع كرده هنرمند اجتماعى و غير اجتماعى ساخته، مدعى‏اند كه «محصول هنرى» بايد عام فهم باشد و اگر هنرمند، پيشرو و مترقى است فاصله‏اش از اجتماع خود نبايد به حدّى باشد كه نتوان رابطه‏اى ميانشان برقرار كرد.

بايد پرسيد كدام هنرمند است كه بتوان او را (هر چند پيشروترين فرد دنيا باشد) از اجتماع خود او به دور دانست؟ كدام هنرمند است كه واقعّيات زندگانى اطرافيان و محيط خود را كه با آن خو گرفته است و زمينه‏هاى هنرى و دانش او را تشكيل داده‏اند در نظر نگيرد و از چيزهايى كه نمى‏داند و متأثر نشده است آثارى به وجود آورد؟

مّدعيان هنر براى اجتماع فراموش مى‏كنند كه اگر عقيده‌ی هنر براى هنر (كه خود آن را وضع كرده‏اند) در پيش هنرمندان پيشرو مفهومى پيدا كند در هر حال معنى‏اش اين نمى‏تواند باشد كه: هنر براى هنر يعنى «جنبه‌ی هنرمندى را پيش از همه چيز ديگر دارا بودن» اين چنين هنرى، در نقاشى به‏ وجود مى‏آيد براى اينكه مشى‏ هنر ايجاب مى‏كند. براى اين كه نيازمندى زمان براى هنرمند پيش مى‏آورد. براى اين كه هنرمند لبريز تأثرات شكل گرفته در زمينه‏هاى تأثراتى خود است. خدمت به اجتماع خود به خودى در اين عمل مستتر است، نه اين كه به عمد براى خدمت به اجتماع به وجود آيد. دل كسى براى كسى نسوخته و نمى‏سوزد. همچنان كه دل اجتماع براى صدها امثال بتهون‏ها، آناتول‌ها، سزان‌ها، رامبراندها و بسا هنرمندان بدبخت ايرانى كه طى تاريخ (شاهكارهاى جهانى به وجود آورده‏اند) نسوخته است و در دوران زندگانى خود با مشكلات و مرگ دست به‏گريبان بوده‏اند. آيا همان‌ها امروزه پيشوايان و خدايان هنر محسوب نمى‏شوند؟ هم آنان نيستند كه آثارشان چون از حيطه‌ی فهم و ادراك و خوش‏آيندى مردمان خود به دور بوده از اينرو به عناوينى از اين قبيل (هنر براى هنر و نظاير آن) مطرود بوده‏اند؟ آيا هم آنان نيستند كه امروزه تا به حد پرستش استقبال مى‏شوند؟ (هم آنان كه در زمان خود هنر غير اجتماعى به وجود آورده بودند؟)

آنان كه روى عقايد خاصى به عناوين مختلف خصمانه، هنرمندان پيشرو را تكفير مى‏كنند. فراموش مى‏كنند كه اينگونه بهانه‌جویي‌ها هرگز نمى‏تواند وسيله‌ی از ميدان به در كردن هنرمندان واقعى و مطلع باشد. اين معترضين با تابعين «پى‌ير ناويل و نادو و امثال آنان» آيا نمى‏دانند كه هنر براى هنر ساختن و به اين وسيله ميان هنرمندان و جامعه تفرقه انداختن، چه زيان بزرگى در راه بالا بردن فهم هنرى جامعه در بر خواهد داشت و چه خطاى بزرگى خواهدبود!

موضوع علم و اكتشاف و واقعيت‏هاى اعمال اجتماع بشرى كه «بره‏تون» آن را متذكر شده ‏است: دو مطلب قابل توجه و غير قابل انكار است. كسى از نظر دور نمى‏دارد كه بشر در دوران زندگانى خود در دهان چه اژدهاهاى مظالمى فرو رفته و چه ناكامي‌ها از هر حيث ديده ‏است. در وجود اين اصل شكى نيست. هنرمندان واقعى رنج بشرى را هرگز انكار نمى‏كنند و تلاش غم‏انگيز آدمى را در طى قرن‌هاى بسيار از نظر دور نمى‏دارند، ولى در كار خود مطمئن‏اند كه: به وجود آمدن يك واقعيت لازم هنرى، هميشه مرهون فرار از واقعيت‏هاى تحميلى دستور دهندگان و منتقدان دستور بگير است. اين همان دستورها و قراردادهاى گذشته است كه هنرمندان پيشرو از آن به حد افراط گريزانند. فراموش نبايد كرد كه وجود اين قراردادها و سفارش‏ها و واقعيت‏هاى غير لازم بوده ‏است كه هميشه روح مبتكر و خلاّق هنرمندان را جريحه‏دار مى‏كرده، سبب انقلاب هنرى و عكس‏العمل پى عكسل‏العمل مى‏شده ‏است. كيست كه واقعيت اين مطلب را آنگونه كه بايد تشخيص دهد؟

سوررآليسم با روش لازم ذهنى خود (به فرض بد راه شدن و يا عكس‏العمل نشان دادن) دريچه‌ی وسيعى را براى كنجكاوان باز مى‏گذارد و راه فرارى به آنان مى‏نماياند تا از هر چه انجماد فكرى، محدوديت قوانين مصلحتى و قراردادهاى هنرى است بدر آيد. براى يك زندانى، هيچ چيز با ارزش‏تر از آزادى نيست. سوررآليست هم مانند يك زندانى عجالتاً اين آزادى را طالب است. مانند تشنه‏اى كه به هيچ چيز جز رفع عطش نمى‏انديشد، او هم به اين آزادى عمل مى‏انديشد. همه چيز را ديوانه‏وار زير و رو مى‏كند. همه گونه گفتنى‏ها، ديدنى‏ها و شنيدني‌ها را از خانه‌ی تاريك – روشن ذهن خود به بيرون مى‏پراكند و تراوشات ذهنى‏اش، وى را به آزادى عمل و فرار و نجات از قيود، مطمئن مى‏كند. تنها در اين فرار يعنى در نمايش عكس‏العمل‏ها است كه بالاخره به يك واقعيت ديگر و صحيح‏تر (منتها باز از راه ذهن) مى‏توان برخورد و آن: از التهاب به سكون فرو نشستن و راه صحيح هنر سوررآليستى را شروع كردن ‏است. اين همان است كه سوررآليست‏هاى با سكون‌تر و متفكرتر طى مى‏كنند.

سوررآليسم را نبايد مكتبى از مكاتب در عالم معنى، و متافيزيكى دانست، بايد آن را در واقع ذيحياتى دانست كه مى‏خواهد مانند ساير موجودات به زندگانى خود ادامه دهد. سوررآليست با روش ذهنى خود سراغ فرهنگ عالي‌تر را مى‏گيرد و چون گاهى درون گودال‌هاى تاريك ذهن را مى‏كاود، در اين كاوش به ذخايرى از تجربيات (كه لازم به نظر مى‏آيند) برمى‏خورد. از اينرو، گاهى به اكراه زير بار اين تجربيات هم مى رود (از تصادف هم غافل نمى‏ماند).

سوررآليست در هر حال خود را يك پيشرو مى‏داند و به عمد و تنفر از ذوق و زيبایى معمولى فرار مى‏كند و از هر چه اراده و منطق و قانون هنرى است و از هر چه در لفافه‌ی قرارداد و در تجارب هنرى پيچيده شده باشد، متنفر است. آثار اين وقت سوررآليست، ضجه‏هاى ناهنجار از يك حنجره‌ی خراشيده ‏است كه انعكاس آن دوباره به اعماق ذهن ناراحت و مشوب خود او برمى‏گردد و از اين كه اين ضجه، انعكاس صداى آزاد خود اوست احساس لّذت مى‏كند.

سوررآليست مى‏داند كه او را باز خود اوست كه از اين اضطراب و ناراحتى نجات مى‏دهد. از اينرو به تحسين مى‏پردازد تا خواست خود را بيابد. آيا اين ضجه‏هاى چندش‏آور سوررآليست‏ها كه به صورت اثر، انعكاس مى‏يابند، نماينده‌ی‌ اضطرار اجتماع بشرى در اين دوران نيست؟ و آثار سوررآليستى نمايانگر اين روح پرتلاطم و آشوب نيست؟!

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *