سایت رسمی جلیل ضیاءپور

مجله خروس جنگی: نقاشی (قسمت چهارم)

مقاله جلیل ضیاءپور، با عنوان «نقاشی»، قسمت چهارم، مندرج در مجله خروس جنگی، سال 1328

مطلب ساده و واحد هنری را به صورت دو عقیده‌ی متضاد «هنر برای هنر» و «هنر برای اجتماع» در آوردن و آن را پیراهن عثمان کردن و نعره بر آوردن، جز تفرقه‌ی ذهن فراهم کردن کار دیگری نیست.

این حقایقی که به صورت مطلق ابدی همه‌ی امور زندگانی آدمی را می‌گردانند، این حقایق به ظاهر تغییرناپذیر، حقایقی نیستند که تا ابد به حالت خود باقی بمانند؛ زیرا سیل نیاز و حوادث به تدریج چنان ریشه‌ی این گونه حقایق سنگ شده را بر می‌کنند که پس از بر کنده شدن، بر آن همه پابندی بی‌جای خود متحیر می‌شویم، که این بود آن حقیقت محکم؟! آن چیزی که عمرها بدان پابند بودیم و گمان می‌رفت که متکی به ذات و ابدی است؟! آری همین گونه ایمان‌های بی‌دانش است که همیشه پس از یک چند اتلاف عمر، گاهی به آن پی می‌بریم. باید دانست که هر حقیقتی تنها در نفس امر همیشه پایدار است، چون نفس نیکی و بدی که جاویدند ولی به صورت و ظاهر، به تقاضا و زمان تغییرپذیر و قابل تبدیلند. با دانستن این مطلب، یک نفر متفکر به آسانی می‌تواند از حقایق به ظاهر تغییرناپذیر دل بکند و به سرعت خود را در جریان یک نحوه‌ی تفکر منطقی بگذارد و به سبکی از بالای همه‌ی پابندی‌های بی‌جا پرواز کند و خود را در منطقه‌ی لازم، یعنی منطقه‌ی عاری از خرافات، عاری از قیود غیر لازم، عاری از رسوم کهنه و عادات مبتذل و مومیایی شده برهاند. در اینجا تفکر است که وظیفه‌ی مهمی را عهده‌دار است. تخیل هم در آن به صورت تداخل همدوشی می‌کند و به مقدار معتنابهی خود را در خلال تفکر نفوذ می‌دهد و نحوه‌ی گردش آن را به اختیار خود تغییر می‌دهد. اهمیت تخیل در زندگی آدمی نه آن اندازه است که کسی به ارزش آن پی نبرده باشد. به علل و اساس آن که چیست و از کجاست عجالتاً کاری نیست؛ ولی همین قدر هست که وجودش عظیم‌ترین انگیزه و با نفوذترین وسیله‌ی ایجاد است، و همان است که حقایق عادی را پس از احساس نیازمندی، به کمک تفکر، که همیشه با منطق همراه است پس می‌زند و حقایق تازه را می‌قبولاند. بنابراین، اگر خیالبافی، ادعای وجود حقایق تازه‌ای را نکند عدم ادعای او، هرگز عدم بروز حقایق تازه‌ی او یا دیگران را منتها شاید دیرتر به وجود می‌آورد. در این حال چون ادعای مبتنی بر حقایق تازه غیر عادی است و مردم عموماً به علت عدم سرعت انتقال، نیازمندی‌هایی را که در دوران زندگانی در حال جوانه زدن است دیرتر از هنرمندان احساس می‌کنند، از این جهت این حقایق تازه برای آنها مشکل‌پذیر می‌شود؛ در صورتی که ذهن هنرمندان به وسیله‌ی سرعت انتقال و برخوردشان به نیازمندی‌های مخفی و نارس انگیخته می‌شود و مانند غواصی در دریای ژرف نیازمندی‌ها پی خواهش‌های لازم می‌گردد. A.Breton می‌گوید: «برای کشف یک حقیقت تازه، باید دنباله‌ی تصورات را گرفت و اعماق ذهن را کاوید، زیرا فقط با انگیختن ذهن، به وجود آوردن حقایق تازه‌تر و لازم‌تر مقدور می‌شود». با همین عقیده است که هنرمندان سوررآلیست در ظاهر بدون در نظر گرفتن مقصود و معنی مطلوبی «در صورتی که در باطن امر خود به خودانه معنی و مقصودی در نظر است» شروع به کار و کاوش کرده‌اند. اگر سوررآلیست به عنوان افکار سوررآلیستی در پی ارضای خاطر می‌گردد و از رآلیسم فرار می‌کند، برای این است که این رآلیسم یک حقیقت عادی، ناکافی، محدود و فقط خشنود کننده‌ی عده‌ی بسیاری از مردم پرورش نیافته و معمولی است. سوررآلیست یا سوپرنتورالیست Supernaturaliste برای بالا کشیدن یک رآلیسم معمولی به منتها درجه‌ی ارتقاء ممکن خود، می‌کوشد تا میدان‌های وسیع‌تری را پیش پای رآلیست‌های محدود بگذارد. با این روش طبعاً به رآلیست‌ها یک قدرت کافی برای درک قوای عالیه‌ی طبیعت «یعنی مراحل سوپرنتورالیستی» می‌دهد و ذهن را متوجه حقایق بیشتر و دامنه‌دارتری می‌کند. به همین علت است که به وجود آوردن هر گونه شگفتی، «که هر حالش بزرگترین عامل تحریک ذهن است» از عوامل قابل ملاحظه‌ی سوررآلیست‌ها محسوب است و از این راه است که بنیاد یک نهضت بزرگ ذهنی را می‌گذارند.

در پیش گفته‌ام که برای به وجود آوردن یک اثر هنری تازه، لازم نیست که شخص کلیه‌ی قوای خود را صرف دنبال کردن یک مشت فرمول، یا یک سلسله عملیات به نام آزموده‌ها، «که بند پای ابتکار و ابداعند» کند. همین پابندی‌ها و قراردادهای تغییرناپذیر، یا متغیر ولی بطی‌ء، و همین اصرار منتقدان و هنرشناسان متعصب در به کار بردن آنهاست که سبب شده است تا سوررآلیست‌ها برای شکستن این سد منفور و مانع عملیات لازم آنها «که به خاطر رفع نیازمندی‌های روحی اقدام می‌شده است» تصمیم به یک نهضت هنری مؤثر بگیرند و در این مطلب هم همگی بدون استثناء متحدالفکر شوند که، (ذهن هرگز نمی‌تواند به هیچ چیز زندگانی «که ثابت، تغییرناپذیر و بنا به مقتضیات، مصلحتی و محدود به نظر می‌آید» پابند باشد). از اینرو هنرمندان سوررآلیست موضوع حقیقت متغیر را «که مورد قبول هر هوشیاری است» برای استحکام مبانی خواست‌های هنری خود ضمن سایر مبانی عقایدشان وثیقه‌ای قرار می‌دهند و حق وسیع‌تری را برای تظاهرات هنری خود در برابر محدودیت‌های مصلحتی مخالفین قائلند و در هر جا که با انجماد فکری و ذهنی و انتقاد توخالی منتقدین و معترضین برخورد می‌کنند، با این قبیل سلاح و نظریه‌ها («که اصولاً همه چیز تحول می‌پذیرد و هر چیز که به وجود می‌آید به علت لزوم و نیازمندی است که به وجود می‌آید» و که: «خواهش یک ذهن منطقی از نیازمندی‌های مخفی و تاریک و فرم نگرفته‌ی یک اجتماع نیازمند به وجود می‌آید» و که: «ذهن هم دارای یک سلسله تکامل تدریجی است»، میدان تازی می‌کنند و می‌گویند: «هیچ فردی یا هیچ قانونی به هیچ وجه نمی‌تواند سوررآلیست را معنا محدود کند»). با این همه، این هنرمندان، موارد اعتراض فراوانی دارند و بارها با دسته‌جات مخالف به معارضه پرداخته‌اند. «موریس نادو» Maurice Nadeau مؤلف کتاب تاریخ سوررآلیسم می‌گوید: «نظریات سوررآلیست‌ها از لحاظ اوضاع عمومی رضایت‌بخش نیست و این موضوع، (چنان که «برتن» در کتاب سوررآلیسم چیست خود Qu est-ce que Surréalisme نشان می‌دهد)، هنوز در میان خود آنان مورد بحث است».

آری، بارها پرسیده‌اند که این هنرمندان از نظر اجتماعی چه چیز مفید می‌توانند انجام دهند «زیرا توجه مخالفین بیشتر در این است که هنرمندان هم چون سایر مردمان وارد مبارزات سیاسی و طبقاتی شوند و از این راه می‌خواهند وجود و ذهن و روح و اثرشان را مورد استفاده در سیاست قرار دهند!». از اینرو، «پی‌یر ناویل» Pierre Naville هر چند که گاهی به میخ و زمانی به نعل می‌کوبد و با جانبداری‌هایی از این قبیل که: «دوره‌ی ما، دوره‌ی نبوت نیست؛ بلکه دوره‌ایست که پیش‌بینی می‌کند» به نفع سوررآلیست‌ها قدم‌هایی برمی‌دارد؛ ولی اصولاً از نظر روش مثبت اجتماعی نسبت به سوررآلیست‌ها آن قدرها خوشبین نیست و «پی‌یر ناویل» از روی تظاهرات هنری‌ای که در سال‌های 1925 و 1926 سوررآلیست‌ها از خود نشان دادند چنین نتیجه می‌گیرد که، آنها بیشتر دارای تظاهرات ذهنی و متافیزیکی هستند نه عملی و قاطع؛ و در دنباله‌ی همین موضوع «موریس نادو» می‌گوید: «به فرض محال، اگر این هنرمندان از این لحاظ خود را به نحوی بتوانند تبرئه کنند و بخواهند اثبات کنند که مادی فکر می‌کنند، نه متافیزیکی؛ و که در زمینه‌های افکار تجریدی قدم برنمی‌دارند، تازه باز هم نمی‌توانند آن گونه که باید به بیان اصل منظور خود بپردازند که چه می‌گویند و چه می‌خواهند. علاوه بر این، تا هنوز هم زیر بار هنر در خدمت اجتماع نرفته‌اند! معلوم نیست که بالاخره مقصود نهایی آنان چیست و با این بلبشو و غوغای ذهنی‌ای که برای مردم و اهل ذوق فراهم کرده‌اند چه در سر دارند؟!».

از این گونه موارد اعتراض البته فراوان است ولی مطلب اینجاست که، مخالفین سوررآلیسم و مکاتب مترقی، چون بیش از همه عجالتاً متوجه اجتماع معینی هستند و منافع آنان را عجالتاً بیش از همه در نظر دارند، از اینرو به همه‌ی وسایل برای رسیدن به این منظور متوسل شده همه چیز و همه کس را کنترل می‌کنند! سوررآلیسم را از این نظر که نباید بپذیرند و یا به قول خودشان هدفش آن گونه که باید مشخص نیست! منحرف می‌دانند؛ و چون گاهی در این میانه گویا از حقایق گفتار این هنرمندان چیزی دستگیرشان شده است، قدری آهسته‌تر و معقولانه‌تر به کنار آمده به تفکر می‌پردازند و هم در خلال مباحث منطقی، جسته گریخته بهانه‌جویی می‌کنند! این گونه استنباطات چنانکه خواهیم دید از زمینه‌های ادعایی طرفین به خوبی آشکار است.

«موریس نادو» می‌گوید: «این هنرمندان، توانایی بیان منظور خود را به نحوی که مقنع باشد ندارند». غافل از این که این ادعا در هیچ موردی نمی‌تواند صادق باشد، زیرا اگر سوررآلیست‌ها نمی‌توانند به دسته‌ای مطلبی را حالی کنند از این نیست که منطق و دلیل کافی ندارند؛ بلکه از این است که طرف، زمینه‌های مساعد را برای درک مطالب یا ندارد یا دارد ولی به مصلحتی نمی‌خواهد آن را بپذیرد. با این همه، با در نظر گرفتن استثنائات گاه‌گاهی خوش ذوقی به خرج می‌دهند و خود را برای درک مقاصد هنرمندان سوررآلیست و مترقی بالاخره حاضر می‌کنند؛ ولی چنان که گذشت، چون گمان دارند که سوررآلیسم خود را آن طور که هست و آن گونه که باید نمی‌تواند معرفی کند «همچنان که رسم مخالفین است برای دیگران هم فکر می‌کنند و هم نتیجه می‌گیرند، در اینجا هم، برای این هنرمندان، هم فکر می‌کنند و هم نتیجه می‌گیرند. «موریس نادو» می‌گوید: «خواست سوررآلیست‌ها برای ما، در زندگانی معمایی شده است، با این وصف مجموعه‌ی افکار این دسته را چنین می‌شود تحلیل کرد که: «سوررآلیست‌ها دارای دو گونه طرز تفکرند، یکی جنبه‌ی متافیزیکی آن است، که بنا به تعبیر «پی‌یر ناویل»، آن یک نوع نظریه‌ای است که از مجموعه‌ی حوادث و تجربیات انباشته در زمینه‌های تأثراتی این هنرمندان بطور متفرق و غیر منظم ممکن است به وجود آمده باشد» و دیگری، جنبه‌های منطقی و منظم آن است (که تظاهرات نوع دوم ممکن است یک نوع تکامل تدریجی ذهن باشد).

با این توضیح نتیجه چنین می شود که: مطلب اول بنا به تعبیر مخالفین طبعاً قابل اعتنا نیست و دومی هم هر چند که ظاهراً منطقی به نظرشان می‌آید و احساس می‌کنند که واقعاً ممکن است ادعای این هنرمندان مبتنی بر اساس و صحتی باشد؛ ولی چون در هر حال با منظور آنها مخالفت دارد، از اینرو خیال نپذیرفتن دارند و می‌گویند: «به فرض پذیرفتن ترقی تدریجی ذهن بشری حتمیت دارد باید آزادی اذهان و عقاید و خواست‌های انفرادی را (بدون در نظر گرفتن موقعیت کنونی) پذیرفت و چنین اشخاصی را که بدون انتظار دیگران بدین گونه بهانه‌ها به سرعت می‌تازند باید آزاد گذاشت و یا در صورت پذیرفتن، آزاد گذاشتن آنها دلیل آزاد گذاشتن ذهن بشری به سوی کمال و ارتقاء می‌تواند باشد؟ نتیجه می‌گیرند که نه، هیچ کدام اینها دلیل نمی‌شود که ذهن را بدون کنترل در مسیر زندگانی، به هوای سیر صعودی آزاد بگذاریم. اگر آزادی ذهنی‌ای که موجب ارتقاء و تکامل باشد مورد قبول واقع شود به طور حتم در یک نسخ دیگر فکر کردن یعنی فقط موافق خواست و نظریه‌ی ما فکر کردن است نه سوررآلیستی و اگزیستانسیالیستی»؛ و باز می‌گویند: «آنجا هم که برتن در نوشته‌های خود چنین می‌رساند که ناراحتی‌های دقیقی میانشان وجود دارد، خوب فهمیده بوده است که اگر در مباحثات خود رعایت لازم را نکند و آن گونه که باید منطقی و درست از عهده‌ی مباحثه بر نیاید، طبعاً به خطر خواهد افتاد و از موقعیت ادعایی هنری خود برکنار خواهد ماند». در سپتامبر 1926 در نشریه‌ای که به نام دفاع قانونی منتشر کرد، بی‌آنکه به پرسش «پی‌یر ناویل» جواب گوید چه خوب و ماهرانه می خواست خود را از میدان انتقادات شدید و کوبنده‌ی ما بیرون بکشد! در اینجا «برتن» از ما مخالفین شکایت می‌کند و ما را متعصب و بد زبان می‌نامد و ایرادهایمان را خصمانه و جاهلانه می‌شمارد! آری، او روش ما را مغرضانه و جاهلانه می‌پندارد ولی فراموش نکند که برای ما و در روش ما هیچ گونه ابهام هنری تا از روی منطق صحیح تحلیل نشود و کاملاً منظور آن مشخص نگردد ارزشی ندارد. ما نمی‌توانیم بگذاریم اشخاص تجارب و ذخایر باطنی و ذهنی خود را «بی‌آنکه آنها را کنترل کرده باشیم» به مورد عمل بگذارند. این هنرمندان می‌خواهند در یک آزادی کامل، تجارب باطنی خود را ظاهر سازند بی‌آنکه هدف خود را مشخص کنند! می‌خواهند یک مشت مالیخولیایی ذهنی را به نام ذخایر تجربی و لازم به تظاهر، در بازار اجتماع «اجتماعی که به اندازه‌ی کافی برای خود گرفتاری‌های مالیخولیاآور مشکلات دارد» بریزند! بعد این همه صحبت‌ها «که مفهوم خواسته‌های این دسته از هنرمندان است» تازه، «برتن» شروع به حمله می‌کند و عوالم درونی و برونی را Subjectif Objectif وسیله‌ی میدان تازی قرار می‌دهد و یک وسیله‌ی دیگر حمله کردن به دست می‌آورد و حواس را متوجه عوالم ذهنی و ارتقاء تدریجی آن می‌کند و در آخر می‌گوید: «آری در اینجا دو موضوع مشکل پیش می‌آید، یکی علم و اکتشاف و تکامل تدریجی آن است که خواه ناخواه تحمیل ماست و دیگری عملیات غم‌انگیز فوج عظیم اجتماع بشری است که هیچ فردی نمی‌تواند خود را در این باره ذی مدخل و مشترک نداند. این دو مشکل غریزی است و از هیچ یک نمی‌شود صرف نظر کرد. یعنی «برتن» می‌خواهد بگوید و درخواست کند که با وصف دانستن این مطلب، با این همه، فقط برای خاطر لزوم آزادی ذهن در پیشرفت و تکامل «که عملی و منطقی است» آنان را آزاد بگذارند! که در هر حال به ایده‌آل نفع فردی خود یعنی ایجاد آثار غیر اجتماعی و تجریدی برسند!).

با این زمینه‌های مجمل در عین حال قابل ملاحظه‌ای که برای ادراک کلی عقاید طرفین در هنر کافی بود گذشت، پیداست که هر یک در چه نحوه‌ی تفکر سیر می‌کنند. نتیجه‌ی کلی مطلب این که: هنرمندان سوررآلیست و مکاتب مترقی بدون در نظر گرفتن عقاید دسته‌جات مختلف بی‌آنکه منافع فردی یا عمومی را خصوصاً بخواهند در نظر بگیرند به ادامه‌ی عکس‌العملی که محیط برای آنها پیش آورده است و از بروز آن بی‌اختیارند می‌پردازند و هم می‌خواهند به وسیله‌ی این عکس‌العمل به نفع تکمیل نظریات منطقی خود «که گذشت» در هنر پیشروی کنند، ولی مخالفین، این گونه تفکر و عملیات هنری را تجریدی و غیر اجتماعی می‌خوانند و سخت با آن مخالفند، زیرا می‌خواهند در هر حال هر کسی هر چه به وجود می‌آورد به نفع عوام به نحوی که قابل فهم باشد به وجود بیاورد نه نوع دیگر! بنابراین، پیشرفت هر گونه خواست و تظاهرات هنری که قابلیت ادراک عوام درباره‌ی آن کم و یا برای آنها غیر قابل ادراک باشد به کلی مردود و مستوجب اشد تکفیر است! آزادی عمل در هنر هم «که هنرمند باید آزاد باشد» به عقیده‌ی مخالفین، ظاهراً بسیار واجب و حتمی است؛ ولی آزادی لازمی در تحت شرایطی! «که آن شرایط در لفافه‌ی اجتماع دوستی تماماً تحمیلی است؛ زیرا نکند که منحرف شود!» عجب! این گونه آزادی‌ها و شرایط و این گونه بهانه‌ها و بشردوستی‌ها چه دستاویز خوبی برای مخالفین و منتقدین است! شک نیست که خواه ناخواه همه کس روی جبر طبیعی زیر تحمیلات اجتماعی است؛ ولی در این حرف است که چگونه باید تحمیلات اجتماعی‌ای را «که طبعاً روی مبانی جبر طبیعی قرار دارد» از زورگویی دسته‌ای تفکیک کرد؛ و چه کسی باید این جبر طبیعی را از جبر تحمیلی مصلحتی تمیز دهد؟ آیا کیست که انحراف یا درستی یک اقدامی را تمیز دهد، همه‌ی اجتماع یا افرادی از آن اجتماع؟ آیا این افراد همان متفکرینی نیستند که با داشتن عقایدی خاص «ذهن فردی» که از چگونگی روش زندگانی اجتماع خود به دست آورده‌اند چون برای پیش بردن زندگانی آنان، به کار بردن آن عقاید را صلاح دانسته‌اند به خود حق رهبری داده‌اند؟ آیا ذخایر ذهن مجرب و انفرادی این متفکرین نیست که آنها را موفق به انجام این چنین کارهایی کرده است؟! اگر بگویند: «ذهن فردی‌ای که نفع فردی را در نظر می‌گیرد با ذهن فردی‌ای که نفع عموم را در نظر دارد و ذهن مخالف است و وانگهی ذخایر ذهن مجرب است که باید دخالت در کار اجتماع کند نه ذخایر ذهنی خام و نامجرب» مسلماً در این اعتراض حرفی نیست و ذهن نامجرب هرگز نباید در امور دخالت کند؛ ولی این را باید که اقلاً آزمایش کند و برای این آزمایش هم آیا نباید تجسس کند؟ پس باید که محدود نبوده کاملاً آزاد باشد. از اینرو، اعتراض بر وجود ذهن فردی و افکار تجریدی و به کار افتادنشان در اجتماع «در صورتی که کسی نخواهد ذهن در مراحل تجسس آزاد وارد شود تا مجرب گردد» اصلاً به جا نیست؛ و اگر تراوشات ذهن فردی را «که در هر حال زاییده از مجموعه‌ی عوامل و تأثرات اجتماعی است» عوام درک نمی‌کنند دلیل نمی‌شود که آنها را بشورانند تا از یقه‌ی هنرمند گرفته او را از صدر خود سقوط دهند و نعره بکشند که: «چون ما هنرش را نمی‌فهمیم پس باید اثری به وجود آورد که خوش‌آیند خاطر و ذوق و فهم ما باشد و تا زمانی که ما نمی‌فهمیم هنر مشکل فهم هم نباید به وجود آید!» در این صورت هنرمند پا به پای عوام باید پیش برود؟ پس او کی و چگونه آثاری به وجود آورد که ذوق و فهم مردم خود را بالا بکشاند؟ برای بالا بردن این ذوق و فهم آیا نباید مراحل بالاتری را همیشه بنماید و آیا طبیعتاً در این نمودها مشکلاتی پیش نمی‌آید؟ آیا این مشکلات را از ناحیه‌ی هنرمند باید مرتفع کرد یا مردم؟ در همین جا است که مخالفین هنر پیشرو به علت عدم توجه لازم، مطلب ساده و واحد هنری را به صورت دو عقیده‌ی متضاد در آورده‌اند و آن را وسیله‌ی نقادی و سخن پراکنی اغراض شخصی خود قرار داده‌اند؛ غافل از این که اگر در اصل و ریشه‌ی این دو عقیده‌ی به ظاهر مخالف دقیق شوند هیچ گونه اختلافی نمی‌یابند جز این که برای تظاهر به جانبداری از حقوق اجتماعی! جر و بحث نامعقولی شروع کرده‌اند؛ هنرمند اجتماعی و غیر اجتماعی ساخته، مدعی هستند که «محصول هنری باید عام فهم و اجتماعی باشد؛ و اگر هنرمند پیشرو و مترقی است به نوعی باشد که از اجتماع خود، آن فاصله را که نتوان رابطه‌ای میانشان ایجاد کرد، نداشته باشد؛ و چون واقعیات زندگانی یک جامعه مانند ذخایری در مغز و روح هنرمند هستند پس باید آنها را به صورت آثار هنری جالب و مورد استفاده به جامعه‌ی خود برگرداند» باید پرسید کدام هنرمند است که از نظر منطق صحیح بتوان او را «هرچند که پیشروترین فرد دنیا باشد» از اجتماع خود او به دور دانست؟ و یا کدام هنرمند است که مهمترین اثر او، آن اثری نباشد که معرف تماس نزدیک او با اجتماع خود او باشد؟ و یا کدام هنرمند است که واقعیات زندگانی اطرافیان و محیط خود را «که به آن خو گرفته است و زمینه‌های هنری و دانش او را تشکیل داده‌اند در نظر نگیرد و از چیزهایی که نمی‌داند و متأثر نشده است آثاری به وجود آورد؟ مدعیان هنر برای اجتماع فراموش می‌کنند که اگر عقیده‌ی هنر برای هنر «که خود آن را وضع کرده‌اند» در پیش هنرمندان پیشرو مفهومی پیدا کند در هر حال معنی‌اش این نمی‌تواند باشد که: هنر برای هنر یعنی در خدمت اجتماع نبودن؛ بلکه مفهومش مطمئناً چنین می‌تواند باشد که: هنر برای هنر یعنی جنبه‌ی هنرمندی را بیش از همه چیز دیگر دارا بودن. این چنین هنری در نقاشی به وجود می‌آید برای این که مشی هنر ایجاب می‌کند. برای این که نیازمندی زمان برای هنرمند پیش می‌آورد. برای این که هنرمند لبریز تأثرات شکل گرفته در زمینه‌های تأثراتی خود است. خدمت به اجتماع هم خود به خودانه در این عمل مستتر است؛ نه این که به عمد برای خدمت به اجتماع به وجود آید. نه، دل هیچکس برای هیچکس دیگری نسوخته و نمی‌سوزد، همچنان که دل اجتماع برای امثال بتهوون‌ها، آناتول‌ها، سزان‌ها، رامبراند‌ها و دیگرها «که در دوران زندگانی خود با مشکلات و مرگ دست به گریبان بوده‌اند» نسوخته بوده است. آیا همان‌ها امروزه پیشوایان و خدایان هنر محسوب نمی‌شوند؟ همان‌ها نیستند که آثارشان چون از حیطه‌ی فهم و ادراک و خوش‌آیندی مردمان خود به دور بوده از نیرو به عناوینی از این قبیل «هنر برای هنر و نظایر آن» مطرود بوده است؟ آیا همان‌ها نیستند که امروزه تا به حد پرستش استقبال می‌شوند؟ همان‌ها که در زمان خود هنر غیر اجتماعی به وجود آورده بوده اند؟

آنهایی که روی عقاید خاصی به عناوین مختلف خصمانه، هنرمندان پیشرو را تکفیر می‌کنند فراموش می‌کنند که این گونه بهانه‌جویی‌ها هرگز نمی‌تواند وسیله‌ی از میدان به در کردن هنرمندان واقعی و مطلع قرار گیرد. این معترضین یا تابعین «پی‌یر ناویل» و «نادو»، و خود اینها حتی اگر ندانند که هنر برای هنر ساختن و بدینوسیله میان هنرمندان و جامعه تفرقه انداختن چه زیان بزرگی را برای فهم هنری جامعه در بر خواهد داشت خطای بزرگی خواهد بود.

موضوع علم و اکتشاف و واقعیت عملیات اجتماع بشری «که برتن آن را متذکر شده است» دو مطلب قابل توجهی است که هرگز قابل انکار نیست. هیچکس از نظر دور نمی‌دارد که بشر در دوران زندگانی خود در دهان چه اژدهاهایی مظالم فرو رفته و چه ناکامی‌ها از هر حیث دیده است؛ در وجود این اصل اشتراکی شکی نیست. «برتن»‌ها و «پیکاسو»ها رنج بشری را هرگز انکار نمی‌کنند و عملیات غم‌انگیز آدمی را در طی قرون از نظر دور نمی‌دارند؛ ولی در کار خود مطمئن هستند که «به وجود آمدن یک حقیقت لازم هنری، همیشه مرهون فرار کردن از واقعیت‌های تحمیلی دستور دهندگان و منتقدان است.» این همان دستورها و قراردادهای گذشته است که هنرمندان پیشرو از آن به حد افراط گریزانند. فراموش نباید کرد که وجود این قراردادها و سفارش‌ها و واقعیت‌های غیر لازم بوده است که همیشه روح مبتکر و خلاق هنرمندان را جریحه‌دار می‌کرده، سبب انقلاب هنری پی انقلاب و عکس‌العمل پی عکس‌العمل‌ها می‌شده است. کیست که حقیقت این مطلب را آن گونه که باید تشخیص دهد؟

سوررآلیسم با روش لازم ذهنی خود «به فرض بد راه شدن و یا عکس‌العمل نشان دادن، دریچه‌ی وسیعی را برای کنجکاوان باز می‌گذارد و راه فراری بیان می‌نماید تا از هر چه انجماد فکری، محدودیت قوانین و قراردادهای هنری است به درآید. برای یک زندانی، هیچ چیز با ارزش‌تر از یک آزادی کامل نیست، سوررآلیست هم مانند یک زندانی عجالتاً این آزادی را طالب است. مانند تشنه‌ای که به هیچ چیز جز رفع عطش نمی‌اندیشد، او هم به این آزادی عمل می‌اندیشد. همه چیز را دیوانه‌وار زیر و رو می‌کند. همه گونه گفتنی‌ها، دیدنی‌ها و شنیدنی‌ها را از خانه‌ی تاریک روشن ذهن خود به بیرون می‌پراکند، تا مطمئن شود که آزادی عمل دارد و از قید و محدودیت به در آمده است. تراوشات ذهنی او، او را به آزادی عمل و فرار و نجات از قیود، مطمئن می‌کند. تنها در این فرار یعنی در نمایش عکس‌العمل‌ها است که بالاخره به یک حقیقت دیگر و صحیح‌تر، منتها باز از راه ذهن برمی‌خورد و آن، از التهاب سکون فرو نشستن و راه صحیح هنر سوررآلیستی را شروع کردن است و این همان است که سوررآلیست‌های با سکون‌تر و متفکرتر طی می‌کنند. سوررآلیسم را نباید مکتبی از مکاتب در عالم معنی، ذهنی و متافیزیکی دانست، باید او را در واقع ذی حیاتی که می‌خواهد مانند سایر موجودات به زندگانی خود ادامه دهد شناخت. سوررآلیسم با روش ذهنی خود سراغ فرهنگ عالی‌تر را می‌گیرد؛ و چون گاهی درون گودال‌های تاریک ذهن را می‌کاود و در این کاوش به ذخایری از تجربیات «که لازم به نظر می‌آیند» برمی‌خورد، از اینرو گاهی به اکراه زیر بار این تجربیات هم می‌رود. از تصادف هم غافل نمی‌ماند. سوررآلیست در هر حال خود را یک پیشرو کامل می‌داند و به عمد و تنفر از ذوق و زیبایی معمولی، از هرچه ذوق و زیبایی است فرار می‌کند و از هر چه اراده و منطق و قانون و فراست و هر چه که در لفافه‌ی قرارداد و تجارب هنری پیچیده شده باشد متنفر است. آثار این وقت او ضجه‌های ناهنجار از یک حنجره‌ی خراشیده است که انعکاس آن دوباره به اعماق ذهن ناراحت و مشوب خود او بر می‌گردد؛ و از این که این ضجه انعکاس صدای آزاد خود اوست احساس لذت می‌کند. سوررآلیست می‌داند که او را باز خود اوست که از این اضطرار و ناراحتی نجات می‌دهد؛ از اینرو به تجسس می‌پردازد، این در و آن در را می‌کوبد، دیوانه‌وار و کف بر لب می‌جوید تا خواست خود را بیابد. آیا این ضجه‌های چندش‌آور سوررآلیست‌ها که به صورت اثر، انعکاس می‌یابند نماینده‌ی اضطرار اجتماع بشری در این دوران نیست؟

Exit mobile version