مقاله جليل ضياءپور، با عنوان «ابستره»، مندرج در مجلهی هنر معاصر، آدر ماه سال 1372
همهی ما يك نوع درونگرایى در ذهنيت داريم كه بروز آن هميشه به صورتهاى گوناگون با پوشش ابهام (يا ابستره) جلوهگر است.
معمولاً اين ابهام را عوام و مردم متوسط، به روشنى در نمىيابند. زيرا اين ابهامات در درون هنرمند و در عالم دل مشغولى او، خود ناروشن است و هنرمند، گاه آنها را بهصورت اشارهاى (سمبوليك) عرضه مىكند.
هر چند كه هنرمند واجد شرايط در روشن كردن مبهمات براى زمينه دادن به تفسير گونه از آنها، سعى دارد، ولى توفيق او در اين تفسير، همان حد است كه دانش هنرى و فنى او، به او راه مىدهد. ديگر هنرمندانى هم كه از اين موهبت چون به كفايت برخوردار نيستند، كلاً از عهده برنمىآيند و فقط پوستهاى بىمحتوا از آن منعكس مىكنند كه از لحاظ روانكاوى هنرى، نتيجهی درهمى به دست مىدهند و رويگردانى و بىتوجهى عوام و خواص از اين شيوه را سبب مىشوند. اما به هر حال اين، دنيايى است كه هنرمندان پايين دست و بالا دست با آن سروكار دارند و مىخواهند به هر طريق از دنياى عينى به دنياى ذهنيات (به مرحلهاى با محتواى ديگر) دست يابند كه البته رسيدن به اين عالم خالى از اشكال نيست.
از آنگاه كه جوامعى زمينهی روابط فيمابين را گسترش مىدهند، در اين رابطه، بده بستانى همه جانبه را بديهى بايد دانست و در اين راه جامعهی عقب مانده تا حد جذب شدن مىبازد.
بيشتر هنرمندان خود باختهی پنجاه سالهی اخير ما، خود را در مقايسه با جهان ديگر در انحطاط يافتند و خواستند كه يك شبه ره صد ساله را بپيمايند. از اينرو براى مطرح كردن خود به هنر نو بيگانگان پرداختند.
آنچه هنرمندان ما، در ايران آموخته بودند، علاوه بر شيوهی كلاسيك و ناتوراليسم و امپرسيونيسم دانشكدهاى، كه توأم بود با تاريخ و سبكشناسى ايرانى و مختصرى آشنایى با تاريخ هنر اروپايى بدون آشنايى واقعى با هنر، راهى كشورهاى بيگانه شدند و به قدر امكان در كشورهاى ايتاليا، فرانسه، بلژيك، آلمان و امريكا، نقاشى را پيگيرى كردند.
قاعدتاً مىبايست از نقاشیهاى كتابى اصيل ما (مينياتورها) كه سرمايهی با پشتوانهی دورهی اسلامى بود، به اضافهی آنچه در گذشته داشتيم، يا حداقل از شاهكارهاى هنرمندان دورهی اسلامى بهرهاى براى آشنایى مغزهاى جوان عرضه مىشد.
آنان كه دستاندركار شيوهی نقاشى كتابى بودند، تقليد و تكرار متعلق به زمانهاى گذشته را مد نظر داشتند كه با ذوق زمانه و دنياى پيشرفته موافقت نداشت و طبيعتسازى هم تقليد عين به عينى بود كه از هدف هنر نقاشى اين زمانه به دور بود.
هنرمندان پنجاه سالهی اخير ما با همهی كم دانشى خود به اين نقيصهی چشمگير تفاوتها و تقليدها توجه يافتند ولى به شاهكارهاى جهانى هنرمندان دورهی اسلامى (به سبب در اختيار نداشتن و آسان به دست نيامدن نمونهها) مراجعه نكردند.
در محيط ما معمول نبوده است كه نقاشىها را ميان مردم عرضه كنند تا با آنها آشنا شوند. اين نمونهها در دست خواص و با ذوقان بود كه چون ورق زر به جانشان بسته بود، از اينرو هنرمندان اخير ما فقط با آشنایى به هنرهاى موجود و باسمههاى رنگى، نقاشیهاى كتابى تقليدى و عينيتسازیهاى به دور از نفس طبيعت عميق بود كه وقتى به دنياى بيگانه حضور يافتند، اختلاف فاحشى از لحاظ ديد هنرى در مقايسه با برداشتهاى خودى را متوجه شدند و خود را عقبمانده احساس كردند.
اما با اين نظر «كه هميشه بايد به دنبال قالب گفتار زمانه بود و هر گفتنى نيز قالب خاص خود را دارد» برداشتهايى را لازم ديدند. (و حق هم اين بود). زيرا ما از لحاظ تاريخى از صدر اسلام تاكنون دورههايى داشتهايم كه در هر دوره، اتفاقاتى چشمگير رخ داده است كه در خود، قالبهایى از برخوردهاى زمانه را داشتند كه به طور حتم مىبايست آثارى از آن به وجود بيايد. ولى ما، چند خط در ميان، آثارى در اختيار داريم.
از خلفاى اموى تا دورهی اخير، حدود بيش از 24 دورهی زبده داشتهايم. اما آنچه از دورههاى معدود داريم، خوشبختانه بيشترين آنها از نقاشیهاى اصيل و شاهكارها هستند و تنها تعداد كمى از ميان آنها تكرارى و از كار شاگردان استادان مىباشند.
سنتگرايى شديد كه ذوقهاى تكرارى خام را به دنبال داشت، خلاقيتها را به عقب مىراند و جلوى پيشرفتها را سد مىنمود. در طول زمان نيز تكرارها همچنان ميدان عمل يافتند.
هنرمندان آزاد و تحصيل كردههاى دانشگاه تهران كه راهى كشورهاى ديگر شده بودند و به تدريج باز مىگشتند، پس از بازگشت به ايران، ميدان پر مبارزهاى را آمادهی عرضهی اندوختههاى خود ديدند كه گروه خروس جنگى گروهی پيشتاز (در رويارویى با سه جبههی عقبگرا) پيش آورده بود.
اين تازه رسيدگان و بعدیها، بدون توجه به هدف پيشتازان (كه هويت ملى را به صورت پيشرو در نظر داشتند) دست آوردهاى خود را چنان عرضه كردند كه گویى هنر نویى به مردم خود عرضه مىكنند.
هنرمندان مجرى شيوههاى «ابستره Abstrait، اكسپرسيونيسم و پاپ آرت» به صورت مستمر در ايران، از نوگرایى و تا زندگى پرشور پيشتازان، نردبانى براى خود ساختند و هم چنان تا هر كجا كه آموختهها و توان آنان اجازه مىداد، آوردههاى خود را در سايه و اتكاء به گفتار پيشتازان، مطرح كردند.
اما از راه سخنان قاطع و روشنگرى پيشتازان و تحكيم و تأكيد آنان، اين عمليات تازه رسيدگان فقط براى آشنایى به نحوهی كار بيگانگان وانمود شد نه ارائه طريق در ايران.
آنان كه گرايش به هدفهاى ملى يافتند، متناسب با آگاهى و ميزان كنجكاوى خود، به هنر دوران هخامنشى، سلجوقى و قاجار، و امكانات موجود (چون عرضهی صحنههاى سقاخانهاى و بقاع و كار مصطلح به قهوهخانهاى) روى آوردند كه البته براى پشت كردن به هنرهاى بيگانگان، شروع خوب ولى ناكافى بود. زيرا همين قدر بود كه نظر را به سوى ايجاد آثارى با هويت ملى متوجه مىكرد.
اما هيچ كدام از اين برداشتها، انديشههاى مربوط به «ابستره»سازى را عدول نبخشيد. زيرا «ابستره»سازى (يا به ظاهر، ابهامگویى) راهى عميقتر از ديگر شيوهها به سوى موجوديت هنرمند دارد و او را به ذهنيت (كه مخزن سرمايههاى برگرفته از طبيعت عينى است) رهنمون است؛ و او را به انديشمندى عادت مىدهد، و سطحىنگرى را از او برمىگيرد و اين، مرحلهاى است كه هر هنرمند با هدف به آن نياز دارد و بايد به آن برسد.
هدف پيشتازان، تهيج انديشهها براى كنجكاوى، جستجوگرى و تحرك هنرى بود تا هنرمند و مردم را كه وابسته به هماند، از اين سستى فكرى و لختى و تكرار عادى ذوقها و تعصبات بسيار بسته و محدود و هنرمندان قشرى وابسته به آنان به در آورد. از اينرو، در هر زمان مناسب، از سوى پيشتازان، مطالبى عنوان مىشد تا آزادى عمل در اختيار هنرمندان آماده بگذارد و آنان را به مطالعه و دقت و انديشمندى وادارد كه راه هنرنمایى و هويت ملى را دريابند.
مقالهی سوررآليسم و ديگر مقالات مناسب، از جمله: هنر چيست و هنرمند كيست. لزوم همراهى با تحول. حمله به مقالهی سوررآليسم. نفوذ بعد چهارم در نقاشى. نوجویى و نوگرایى. ديناميسم، و از اين قبيل مقالات، زمينهی قابل انديشه براى ابسترهسازان شد، و هنرمندان پويا را هشيارى مىداد و مىانگيخت تا از برترين انديشهشان بهره گيرند و به سوى واقعيتهاى برتر گرايند.
به اين ترتيب، هنر ابستره كه ابهام آن دستاويزى بود براى مطرحكنندگان كه عيبپوش به نظر مىرسيد و خامان را به سوى خود جلب مىكرد، در هنگام نهضت هنرى بر پا شده به وسيلهی پيشتازان، ميدان فعاليت براى متظاهران به هنر «ابستره» و ديگر ايسمها بود.
مىدانيم كه در همهی برداشتها، ناآگاهان نيز براى مطرح كردن و خودنمایى در اين ميان تظاهر مىكنند. غافل از اين كه «ابستره» را همان به صورت ابستره (ابهام) نماياندن، خامى و نشناختن هدف است. زيرا، چه بسا مكاتب كه فقط وسيلهاند نه هدف.
هنر «ابستره»ى اصيل كه از روى آگاهى و هدف انجام شده باشد، در اصل يك نوع هنر سمبوليسم تصويرى است كه با ايما و اشاره با مخاطبش سخن دارد و با شكلهاى مأنوس يا نزديك به مأنوس خود را مىنماياند. اما هنرمند «ابستره»ساز، بر خلاف سمبوليسم، نهانكاریهاى محافظهكارانه يا مبهمى را به ميان مىكشد و براى اين كار، موضوعات فرار ذهن را به صورت مجموعهاى مبهم مىسازد و خود، در پس نهانخانهی انديشه مىماند. اما آگاهان، به اين خود نهانى بيهودهی هنرمند واقفند و مىدانند كه او سخنى دارد كه در رنگآميزى و هر خطى و طرحى آن را آشكارا بيان مىكند و مجموعه يا تركيبى در كارش هست كه معرف احوال او هستند.
پس هنرمند «ابستره»ساز، اگر خود به هويت طرح و رنگ و تركيب به ويژه «القاء» آگاه باشد، با قدرتتر سازندگى مىكند و بهتر با مخاطبش رابطه برقرار مىسازد.
با اين مقدمهی بسيار فشرده، مىتوان دورنماى علت وجودى هنر «ابستره» و گرايش هنرمندانى به آن را، در پنجاه سال اخير به ديده آورد.
واقعا عالی بود