سخنرانى جلیل ضياءپور با عنوان «نقاشان قديم ايران در ميان كتابها چه مىكردند و بازماندگانشان چه مىكنند؟»، انجمن هنرى خروس جنگى، سال 1328
بارها از من خواسته شده بود كه دربارهی خصوصيت مينياتور (اين نقاشى ايرانى دورهی اسلامى) مطالبى بنويسم و با مينياتورهایى كه اكنون در زمانهی ما مىسازند، مقايسهاى پيش بياورم. متأسفانه چنين فرصتى دست نمىداد مگر اكنون كه به شرح خصوصيات اين نوع نقاشى مىپردازم.
لغت «مينياتور» Miniature در اروپاى قديم براى صفحات و نوشتههايى ظريف و كوچك به كار برده مىشد كه گوشههایی از آنها را با قرمز دانهی «مينوم» Minume مىنوشتند و يا گل و بتههایى به عنوان تزیين مىكشيدند. اين نام تا امروز هم به نقاشىها و نوشتههایى كه ريزهكاريهاى تزیينى داشته باشند و با رنگآميزيهاى متنوع شنگرف و لاجورد كشيده شوند، اطلاق مىگردد.
مينياتور، از صدر اسلام تا زمانهی ما كه نقاشان ايرانى نوشتههاى تاريخى و حماسى را صحنهسازى و نقاشى كردند، رواج يافت و تا آخر سلسلهی صفوى به قدرت خود باقى ماند از آن به بعد، سليقهها عوض شد و اين نوع نقاشى هم جاى خود را به انواع ديگرى داد ولى در همه حال، سلاست بيان در گردش خط و طرح، محو كردن رنگهاى پر رنگ در كمرنگ، تزیينات و شكوه لباسها و جامع گفتن داستانها در عين سادگى و امانت در حفظ خصوصيات طبيعت با وجود تبعيت نداشتن از آن، خصوصيات فنىاى بود كه مورد توجه هنرمندان قديم بود و همه چيز را براى نمايش احساس خود مىخواستند و از همهی عوامل طبيعت به منظور نمايش صحنههایى كه در ذهن خود ذخيره داشتند كمك مىگرفتند.
بديهى است اگر هنرمندان ما علاقمند طبيعت بودند فقط از اين نظر بوده است كه طبيعت، وسایل و نمونههایى در اختيارشان مىگذاشت تا بتوانند مقاصد خود را بيان كنند، و به همين علّت، هرگز تابع و مقيد طبيعت نبودند و از آن تقليد نمىكردند. اين گفتار را آثار مانده از هنرمندان ما تأييد مىكند.
با توجهى به نقاشى اين هنرمندان بزرگ قديم ما، چندين وجه اختلاف با نقاشى طبيعى در آنها مىبينيم:
1 – اغراق حركات در نقاشيها آن قدر زياد است كه در نظر اوّل به چشم مىزند (زنان و مرداني كه در يك صحنه نقاشى شدهاند حركتى مخصوص و اغراقآميز نسبت به طبيعت دارند. همچنين تنوع حركات به قدرى مقيّدانه در نظر گرفته شده است كه فوراً اين نكته به ذهن مىرسد كه نقاش اصرار داشته تنوع حركات را مراعات كند و نتيجه گرفته مىشود كه نقاش، تنوع حركات را جزو اصول فنى مىشناخته و خود را موظف به رعايت آن مىدانسته است).
2 – پایبند زمان نبودهاند مگر كه حتماً بخواهند شب را در برابر روز نقاشى كنند. در اين صورت براى شب، رنگ كبود يا لاجورد به كار مىبردند، در آن ستارگانى نمايش مىدادند، اما براى نمايش روز غالباً طلا به كار مىبردند كه مفهوم آفتاب زرّين را در برداشت و حاكى از هواى آفتاب غروب بوده است (گاهى هم پيش آمده كه با رنگ آبى روشن، آسمان روز را نشان دادهاند).
برخى اوقات، روز را روى رنگهاى عمومى (بدون اينكه سايه روشن داشته باشد) مىتوان با توجه زياد تشخيص داد. گاه مقيّد زمان (حتى وحدت زمانى) نبودهاند و اين خود مىرساند كه هنرمندان ايرانى آزادى عمل فراوانى داشتهاند و به هر طريق كه مغز خلاقشان لازم مىدانسته مقاصد خود را به نمايش مىگذاشتهاند.
3 – در رنگآميزى، تابع سليقهی خود بودهاند. يعنى رنگهاى محيط را بنا به مقتضاى سليقه و تأثرات خود تغيير مىدادند؛ مثلاً به اخت بودن رنگها و قدرت بيان آنها اهميت مىدادهاند، و مىدانستند كه تداخل تدريجى رنگها چشم را روى آنها مىلغزاند و دلهرهی رويايى مطبوعى در ديده بيدار مىكند، نيز شدت و ضعف رنگها را در عين حال تعديل مىنمودند تا چشم، به خوشايندى لطيف سطوح عمومى نایل گردد. به رنگآميزى اهميت مىدادند، ارزش آنها را براى بيان مقصود خود مىشناختند. ازينرو، با توجه به آثارشان، خصوصيات و شرايط زندگى هر زمانه را از روى آثارشان مىشود دريافت.
4 – در طراحى، بازى هنرى جالبى داشتند و سعى مىكردند چين و چروكهاى لطيفى را كه سايه روشنهاى مطبوع داشته باشد با طرح مناسب بدون سايه و روشن نشان دهند و قلممو را با مهارت ميان انگشتان خود مىگرداندند و طرحهاى خوشايندى به وجود مىآوردند (خاصه براى بهتر به نمايش گذاردن مجموعههایى كه موضوعى را به وجود آورده، دور آنها را طرح و به اصطلاح، قلمگيرى مىكردند). اين قلمگيرى كه معنى محدود كردن اشكال را به وسيلهی خطوط نمىدهد، گل و برگها، جويبارها، سنگها و ديگر چيزها را جلوهی خاصى مىبخشيد، به اصطلاح باعث مىشد همهی آنها رو بيايند. در نتيجه، اشكال از نظر فنى داراى جسميّت و زندگى بيشترى مىشدند.
5 – نكتهی ديگر، موضوع تركيببنديهاى عمومى و به اصطلاح فنّى مجلسسازى در مينياتور است كه هنرمندان اهميت به خلاف عادت نمىدادند و مىكوشيدند تا سر حد امكان به هدف غایى خود (كه بيان مقصود و نمايش مجسم آنها است) خود را نزديك نمايند.
6 – اصل ديگر نيز موضوع دور و نزديكى اشياء و به اصطلاح «پرسپكتيو» است كه در ظاهر به نظر مىرسد كه هنرمندان ما آن را مراعات نمىكنند يا نمىكردهاند. ولى با دقت بيشترى استنباط مىشود كه هنرمندان ما همان طور كه اشياء را حس مىكردند، آنان را مىديدند (نه آنچنان كه ظاهراً به نظر مىرسد و حساب بر مىداشته و آنها را به ظاهر مىشناختهاند) و از اين قرار، هنرمندان ما مىدانستهاند كه واقعيات آشكار با واقعيت احساس (كه از راه ديد مخصوص برمىخيزد) فرق مىكند و به اين علت، هرگز در صدد برنيامدند كه طبيعت را براى ما عكاسى كنند. اگر چيزهایى را در محيط و طبيعت ديده و در ذهن، خاطره مخصوصى از آن ديدهها داشتهاند، سعى كردهاند آن خاطرهها را به هر وسيلهاى و به هر طريق (مىخواهد طبيعى يا غير طبيعى باشد) در ما بيدار كنند.
پس قضيهی متابعت از طبيعت يا امانت در وضع ظاهر آن و توجه به واقعيات معمول و چيزهاى ديگرى كه ممكن بوده آزادى بيان و عمل را از هنرمندان ما بگيرد، با اين توضيح منتفى است (به خصوص كه چگونگىهاى محيطى هم مزيد بر علت بوده، خود الهامبخش چنين اختيار و آزادى عمل بوده است).
7 – نكتهی ديگر، موضوع بدنشناسى در نقاشى است كه بايد گفت: هنرمندان ايرانى بدنهاى برهنه به شيوهی اروپایى نكشيدهاند. در اصل موجبى براى اين كار وجود نداشته است تا با بدنهاى لخت سروكار داشته باشند ازينرو به آن به مانند اروپایيان كه مىشناسيم توجه نكردهاند. ولى با اين حال به خصوصيت عمومى مواضعى از بدن پوشيده و بعضاً برهنه را كه عمداً در آنها اغراق به كار بردهاند، توجه داشتهاند و نهايت درجهی دقت مبذول داشتهاند و فراموش نكردهاند كه جسيم بودن بدنها را از خلال پوششها نشان بدهند و احساس بيننده را براى تشخيص سنگينى اندام و تناسب اعضاى مختلف برانگيرند.
حال با اين توصيف، لازم است بدانيم كه هنرمندان ما، در قديم از هنر نقاشى چه چيزها مىدانستهاند و چه خدماتى به ما و عالم هنر انجام دادهاند؟ به طور كلى، نتيجهاى كه از روى آثارشان گرفته ميشود اين است:
الف – هنرمندان ما مىدانستهاند كه هنر، وسيلهی بيان احساس بوده است نه ادراك (زيرا ادراك چون نسبت به احساس فاش و علنى است ازينرو بيان آن كارى عادى است و هنرمند، برتر از اشخاص عادى است. پس بيان احساس آنان نيز بايد برتر از بيان احساس عادى بوده باشد) بنابراين نبايد تابع بيان اشكال و گزارشهاى عادى باشند.
ب – چون ذوق و سليقهی تزیينى و خاص شرقى خود را داشتهاند به «پرسپكتيو» به صورت اروپایى علاقهای نداشتهاند. فقط گاهى به كمك رنگ، دور و نزديكى ملايم و مطبوعى نشان دادهاند و تاريكيهاى شديد و نورهاى شديد را از ميان بردهاند تا تابلوها گودى پيدا نكنند و چشم به آرامى روى تابلوها بلغزد.
پ – مىدانستهاند كه اگر از نظر بدنشناسى اندكى توجه به مواضع خارج از پوششها لازم باشد، بايد جورى عمل کرد كه موضع مورد نظر طبيعى به نظر رسد ولى در عين حال جنبهی تزیينى خود را از دست ندهد.
ت – شكل هنرى (فرم) را مىشناختهاند و مىدانستهاند كه قيافهها و حركات بايد داراى حالت باشند و هرگز نبايد آنها را به همان صورت استفاده و تكرار كرد (يعنى استفاده كردن را از سواد کپیبردارى كردن تشخيص مىدادهاند).
ث – مىدانستند كه رنگآميزىها، شكلها، رفتار و كردار در نقاشى تابع شرايط زمان و مكانند، يعنى مىدانستند كه بايد احساسات مربوط به واقعيات زمانه را منعكس كنند (نه همچون هنرمندان زمانهی ما، كه از عصر حاضر غافلند و از دوران صفويه و گذشتگان با همان شرايطى كه ندارند نقاشى مىكنند).
با اين توصيف، مىفهميم كه هنرمندان قديم ما، در كار خود آگاه بودهاند (يعنى سواد كارشان را داشتهاند) و به همين علت است كه آثار گرانبهاى آنان روى قدرت گويایى و بيان احساس و آزادى عمل در بيان مقصود و رنگآميزىهاى تزیينى و بديع و دارا بودن فرم و تركيبهاى هنرى، بر پايهی هنر نو قرار گرفته و مايهی الهام جهان نقاشى در مكاتب مختلف امپرسيونيسم، فوويسم، اكسپرسيونيسم، كوبيسم و همچنين سوررآليسم در اروپا گرديده است.
حال بدانيم در زمانهی ما هنرمندان مينياتورساز ما، چه مىكنند و اين مايههاى گرانبها كه سرمشق ديگران است براى خود ما چگونه سرمشق قرار گرفته است؟
با نفوذ شيوهی نقاشى بيگانه در اواخر سلسلهی صفوى، نقاشى ايرانى خصوصيت بارز خود را از دست داد و توجهات به تدريج معطوف نقاشىهاى به اصطلاح فرنگى شد و تركيب تازهاى از مينياتور و گل و بتهسازى روى قلمدانها به ميان آمد (البته ظرافت روح ايرانى را در آن ميان مىشد ديد) ولى در هر حال نفوذ نحوهی كار و ديد خارجى در آن به خوبى آشكار بود. اين نقاشى تقليدى، در دورههای افشاريه، زنديه و قاجاريه كمكم به صورت بسيار جالبى در آمد. به طورى كه نفوذ اجنبى كم شد و قدرت خلاقهی هنرمندان ايرانى در آثار نمودار گرديد. (ظرافت روحى با خصوصيت نقوش هندسى و يكپارچگى تركيببندى، خودنمایى يافت و در زمان قاجاريه به صورت مطلوبى در آمد و از شرايط زمانى، داراى واقعيت و امانتى شد و نشان مىداد كه هنرمندان اين دوره، ملاك كارشان شرايط موجود است).
طولى نكشيد كه دوباره به صورت مبتذل تقليد از نقاشى به اصطلاح طبيعى فرنگى (بدون قدرت ابتكار) در آمد. چنان كه بعد از داشتن آن همه مايهها، مايهی خجلت گرديد و نشد كه دنبالهی آن شيوهی ناب ايرانى به خوبى گرفته شود (زيرا به موازات شيوهی نقاشى مذكور، نقاشى مينياتور همچنان لنگان لنگان با تكرار مكرر پيش آمد). تا در اين اواخر يعنى زمانى كه طرفداران اين فن به صورت مبتذلى از آن جانبدارى كردند و مانند عكس برگردانها مرتب از شيخ و دلبران ساغر به دست ساختند. پيرى جام در دست گرفته با قيافهی مسخرهاى پيراهن چاك مىزده يا به صورت بازيگران ناشى تئاترها، صحنههاى مصنوعى به وجود آورده و محروميتهاى جنسى را به مبتذلترين وجهى بازگو مىكنند.
عجيبتر اينكه مدّعى هستند كه با كپى كردن از روى آثار قديمى يا اندك دور و نزديك شدن به آنها و پروراندن چندين شاگرد مانند خود (كه اين خود مصيبتى است) به داد نقاشى مينياتور رسيدهاند و اين هنر به اصطلاح ملى را نجات دادهاند وگرنه تا كنون هفت كفن پوسانده بود (غافل از اينكه نه تنها باعث نجات آن نشدهاند بلكه به اين وسيله خود سبب مرگ و حتى پوساندن هفت كفن آن شدهاند).
اين آقايان غافلند كه به كار بىفايدهاى دست زدهاند و مدتى است كه بىجهت اوقات عزيز خود را با قلمموى جناب گربه صرف كردهاند و با آن از بالا به پایين طرح نازك را شروع كرده به تدريج به طرح كلفت ختم مىكنند. صورت پيرى را مىسازند كه دستار از سرش افتاده به صورت دلبرش كه نيمتاج و دستار و غيره و غيره سر كرده و زلفان آشفته دارد و شراب تعارف مىكند، چشم دوخته است.
اگر به اين آقايان هنرمند به اصطلاح پر و پا قرص و دلسوز مينياتور بگویيد كه به جاى اسب و سگ و گربه و خرگوش و آهوهایى كه از پهلو و نيمرخ مىكشند، آنها را از روبرو بسازيد چون تمرين از روبروسازى شكل آنها را ندارند نمىتوانند از عهده برآيند. بدتر اينكه كوشش دارند آناتومى و پرسپكتيو در آن به كار برند! و غافلند كه اگر به مينياتور يعنى همين نقاشى قديم ما (كه سرمشق و مايهی الهام هنرمندان خارجى در ايجاد هنرهاى نو براى خود آنان) شده آناتومى و پرسپكتيو نقاشى طبيعى بدهند، كارى را شروع كردهاند كه بيگانگان خود از حدود ششصد، هفتصد سال پيش آن را شروع كردند و به خوبى هم از عهده برآمدند، سپس آن را رها كردند، و اينك به طريق كار خودشان گرويدهاند يا از پرسپكتيو و غيره به طريق ديگرى استفاده كردهاند. با اين وصف روشن است كه مينياتوريستها، بسيار از موضوع و اصل مطلب به دورند.