مقاله لیلا درخشانی با عنوان «گزارشی از بزرگداشت جلیل ضیاءپور در نگارخانه برگ – در ستایش نخستین نوگرا»، روزنامه تهران امروز، سهشنبه ۲۶ آبان ۱۳۸۸

«قبل از هر چیز میخواهم درگذشت مهدی سحابی را تسلیت بگویم. درگذشت او با سالگرد جلیل ضیاءپور مصادف شده است؛ عجب تصادفی!» پرویز کلانتری در مراسم بزرگداشت جلیل ضیاءپور که از طرف نگارخانه برگ و با همکاری نشریه تندیس برگزار شد، صحبتهای خود را با این عبارات شروع کرد. مراسم در بعدازظهر پاییزی نسبتاً سردی در فضای باز نگارخانه برگزار شد اما شنیدن صحبتهای گرم کلانتری حاضران را تا پایان مراسم نگاه داشت.
جنگ جهانی دوم تمام شده بود، جلیل ضیاءپور تازه از پاریس بازگشته و پرویز کلانتری دانشآموز یک دبیرستان بود. در آن سالها حتما هیچ فرصتی مغتنمتر از این نبود که در دوره دبیرستان نقاشی زیرنظر معلمی همچون ضیاءپور تدریس شود و این فرصتی بود که کلانتری از آن بهرهمند شد. ضیاءپور حرفهای تازهای میزد، انجمن خروسجنگی را به راه انداخته بود و کلانتری و همدورهایهایش به تبع او جوجه خروس جنگیهایی شده بودند که خیال میکردند باید با هر چه رنگ ابتذال دارد، بجنگند: «جلیل ضیاءپور به حق پرچمدار نقاشی مدرن ایران به حساب میآید. نقاشی معاصر ایران به روایتی از دوران کمالالملک شروع میشود. کمالالملک وقتی از اروپا برگشت تحتتاثیر هنر رنسانس نقاشی اروپایی را به ایران آورد و این نقاشی در کشوری که هیچ آشنایی با این نوع نقاشی وجود نداشت، یک اتفاق بود. مکتب کمالالملک به روایتی شروع نوعی مدرنیسم در نقاشی به حساب میآید ولی مدرن به معنی هنر قرن بیستمی به بعد از جنگ جهانی دوم مربوط میشود که ضیاءپور از پاریس بازگشت.» ضیاءپور مجله خروسجنگی را با حضور غریب، شیروانی و هوشنگ ایرانی منتشر کرد. فضای آن موقع حرفهای خروسجنگی را قبول نمیکرد. هوشنگ ایرانی با شعر دادائیستی معروفش- غار سیاه میدود، جیغ بنفش میکشد- فضای عجیب و غریبی را بهوجود آورده بود. سنتگراها تحمل حرفهای خروسجنگی و ضیاءپور را نداشتند و اغلب در نمایشگاهها کار به کتککاری میکشید.
ایران در آن زمان در حال پوستاندازی بود؛ از یک نظام فئودالی به سرعت به یک نظام سرمایهداری ملی تبدیل میشد و با فروش نفت و رونق تجارت همه چیز رنگ تغییر مییافت: «یادم است که در دوران نوجوانیام کارخانههای مختلف غربی مثل چرخ خیاطی سینگر، ماشین شورولت، ماشین کرایسلر و… دفترهای نمایندگی خودشان را در ایران دایر میکردند. به موازات آن ورود کالاهای فرهنگی غرب و تجدد هم نمایندگیهایی در ایران داشت. دفتر نمایندگی کوبیسم و پیکاسو بر عهده جلیل ضیاءپور بود. او با سنتستیزی راه را برای نسلهای بعدی باز کرد، اما خیلی عجیب است که او بعد از آن تغییر میکند.» ضیاءپور مثل تمام هنرمندان بزرگ تاریخ در برابر پرسشهای جدی قرار گرفت: من کی هستم، کجا ایستادم و به هستی چگونه نگاه میکنم؟ برای یافتن پاسخ این پرسشها، سفرهای دور و دراز ضیاءپور شروع شد و در این بیابانگردیها خیلی چیزها تغییر کرد. خیلی طول نکشید که دفتر نمایندگی پیکاسو و کوبیسم را رها کرد و محصول سفرهایش زندگی چادرنشینهایی شد که در نقاشیهایش آمده است. کلانتری میگوید: «یادم است که در آن زمان برای اولین بار در خیابان ارامنه یک موزه مردمشناسی درست شد که یک آقای روسی به اسم هانیبال آن را اداره میکرد. ما برای اولینبار بود که چنین جایی میدیدیم؛ وسایل حمام مردم از قبیل طاس، دولچه، سنگپا، لنگ و… در آنجا چیده شده بود و راه و رسم زندگی مردم را معرفی میکرد. به در و دیوار هم اسکیسهای کوچک ضیاءپور از چادرنشینها بود که آدم را گیج میکرد. حالا من نوعی دیگر از نقاشی را میدیدم که خیلی آزاد و اکسپرسیو زندگی چادرنشینها را نشان میداد.» ضیاءپور که عمری را در نبرد با سنت گذرانده بود، در یکی از سفرهایش به کرمان-۱۳۳۵- به حمام ابراهیم خان میرود و با دقت فرسک دوره قاجاری را – جنگ رستم با دیو سفید – نقاشی میکند: «برای من همیشه این یک پرسش وجود دارد که آیا همین آجرکاریها نبود که ساختار نقاشیهای ضیاءپور را – مربعهایی که با اندکی نوانس رنگی تغییر میکنند – شکل میدهد؟» ضیاءپور تمام جغرافیای ایران را زیر پا میگذارد و بعد از آن با همکاری اداره فرهنگ و هنر نمایشگاههای استانی را به راه میاندازد که زنهای گیلانی، خراسانی، کردها، بلوچها و… را نمایش میدهد و هیچکدام از قلم نمیافتد. بعد از این دوره متوجه تاریخ و اساطیر میشود و در بنیاد شاهنامه مشغول کار میشود: «ولی متاسفانه بعد از انقلاب این کار دوام پیدا نمیکند وگرنه ما امروز صاحب مجموعه با ارزشی از برداشت یک نقاش از شاهنامه بودیم.»
هوا همچنان سرد است. صندلیهای ردیف اول را هنرمندانی همچون محمود جوادیپور، عباس مشهدیزاده، ناهید سالیانی، ایرج اسکندری و… و خانواده جلیل ضیاءپور پر کردهاند. سخنران بعدی مراسم توکا ملکی – پژوهشگر هنر تجسمی- است که مقالهاش را با محوریت انجمن خروسجنگی برای حاضران میخواند: «علامه دهخدا خروسجنگی را از نظر دستوری اسم مرکب و معنای آن را خروسی که برای جنگ آماده شده میداند و یادداشتی به خط دهخدا وجود دارد که خروسجنگی را مجازا کسی میداند که بیعلت با همه کس جنگ کردن خواهد و پرخاشجوست.» طبق اظهارات ملکی، بعدها پس از بازگشت ضیاءپور از فرانسه و آغاز مبارزه او با کهنهپرستان در هنر و بالاخص در نقاشی، خروسجنگی معادل خود ضیاءپور است. با اعتقاد ملکی بهرغم بارمعنای ظاهری خروسجنگی، «دعوا و جدالی نیست و اگر هست از سوی مخالفان نوگرایان است و به صرف اینکه در هر زمانهای کسانی که با فرهنگ و هنر سنتی و به قول خود ضیاءپور با واپسگرایی سر دعوا دارند و خود سببساز جریانی تازه و نوگرا میشوند، تعداد خروسجنگیها زیاد میشود.» ملکی، خروسجنگیهایی را در عرصههای مختلف ادبی و هنری مثال میآورد؛ کسانی مثل محمدعلی جمالزاده، صادق هدایت، غلامحسین غریب گرگانی، نیما یوشیج، هوشنگ ایرانی و نهایتا خود ضیاءپور در عرصه نقاشی و بعد از او باز هم نمونههایی همچون ابراهیم گلستان، فرخ غفاری، عباس نعلبندیان و علیرضا مشایخی ردیف میشوند و بعد نتیجهگیری میشود: «این پرنده نرینه بهطور مداوم بچگانی بهوجود میآورد. در همین زمانه ما در تمامی زمینهها چقدر خروسجنگی داریم که همه بیعلت و با علت، به حق و ناحق با دیگران سر جنگ دارند.»
ملکی، در مورد چند و چون حرکت خروسجنگی از قول ضیاءپور اینطور میگوید: «ما هیچ عقبگرایی و کهنهپرستی را بیپاسخ نمیگذاشتیم و تا جایی که آگاهیهای ما اجازه میداد عوامل بازدارندگی و سودجویی را به طور قاطع برکنار میزدیم و افشاگری میکردیم. خروسجنگی مبارزه با کهنهپرستی بهدور از واقعیات جامعه است.»
«آیا آغازگران شعر و نقاشی نو – نیما و ضیاءپور – که همه دعواهای نو و کهنه به حساب آنها نوشته شد، خروسجنگیهای واقعی و اصیلی بودهاند؟» این پرسشی است که در این مقاله مطرح میشود و پاسخش نیز در همانجا داده میشود: «خیر. چه نیما و چه ضیاءپور محافظهکارتر از آن بودند که خروسجنگیهای واقعی باشند که البته این محافظهکاری نه امری منفی که بسیار مثبت و منطقی است. اینان اذهان معتاد به اعتیادی هزار و اند ساله را به هم ریختند، اما هم نیما و هم ضیاءپور ادامه راستین آثار کهن بودند.»
در ادامه به توقیف مجله خروسجنگی اشاره میشود و داستان جالب سوء تفاهمی در فهم واژه کوبیسم: «از او پرسیده شد: چه کسی او را مأمور اشاعه کوبیسم کرده است؟ پس از توضیح ضیاءپور درباره کوبیسم از او به خاطر توقیف مجله خروسجنگی عذرخواهی میکنند و به ایشان گفته میشود ما فکر کردیم کوبیسم یعنی کمونیسم!»
اعضای انجمن خروسجنگی در دوره متفاوت اندکی تغییر کردند: گروه نخست از ۱۳۲۸ شامل غلامحسین غریب در زمینه ادبیات، حسن شیروانی در زمینه تئاتر، مرتضی حنانه در زمینه موسیقی و جلیل ضیاءپور در زمینه نقاشی بودند. انجمن با هدف روشنگری اذهان نسبت به هنر نوگرا شروع به انتشار مجله کرد و در همان ابتدا حنانه به سبب اختلاف سلیقه کنار رفت و در سال ۱۳۳۰ هوشنگ ایرانی شاعر به انجمن راه یافت، در حالی که ضیاءپور از انجمن دوری گرفت. از قول جلیل ضیاءپور اینطور نقل میشود: «با ورود هوشنگ ایرانی به انجمن، تندرویهای او باعث شد که خود را از جمع دوستان کنار بکشم.» پس از محاکمه ضیاءپور و روشن شدن عدم ارتباط ضیاءپور با کمونیسم مقرر شد مجله توقیف شده با نام جدید منتشر شود که از اواخر سال ۲۸ مجله دیگری با نام کویر توسط غریب، ضیاءپور و شیروانی با همان اهداف منتشر شد. ضیاءپور در این مجله کمتیراژ اولین تابلو به سبک خود با نام حمام عمومی را به چاپ رساند و همینطور مقالهای با عنوان نقاشی که در واقع توضیح واضحات حمام عمومیاش بود. کویر را هم توقیف کردند، اینبار پنجه خروس منتشر شد. بعد پنجه خروس هم توقیف شد و ضیاءپور بعد از این برای بیان نظرات خود از صفحههای فرهنگی هنری نشریات دیگر کمک گرفت.
بنا به گفتههای ضیاءپور سه گروه از مخالفان واقعی خروسجنگی بودند: «گروه نخست اعضای حزب توده بودند که به قول ضیاءپور میگفتند هنر باید برای همه قابل درک باشد که حتی پرتقال فروش هم از آن رضایت داشته باشد. گروه دوم مینیاتوریستها بودند که بهطور کلی با هنر نوگرا مخالفت میکردند و سومین دسته پیروان مکتب کمالالملک که هنرشان هنر رسمی آن دوره محسوب میشد».
منبع: روزنامه تهران امروز



salam,,,,,,,,,ey khash mishod az pedar seda dashtim,,,,,,,,,,agar ham shoma az pedar seda darin khoshhal misham dar ekhtiyare man bezarin