یادداشت محمد ابراهیم جعفری، با عنوان « باز هم به بهانه سالمرگ ضیاءپور – با لحنی که دوست دارم»، بخش اول، روزنامه فرهنگ آشتی، شماره 1634، صفحه 5، پنجشنبه 12 دی ماه 1387
معمولاً جادوی حروف چاپی نویسنده را شجاعتر و رهاتر از خودش میکند اما به خواننده فرصت میدهد که با تغییر لحنی که به کلمات میدهد، هر تعبیری را که دوست دارد از کلام چاپی برداشت کند. به نظر من یکی از مشکلات امروز روزنامهها نحوه خواندن کلمات است، با پیشفرض از پیش تعیین شده؛ چرا که کلمه معنایی ندارد، حقیقت در لحن تلفظ آن است. چنانکه «آب را گل نکنیم» منظور این نیست که آب را گل نکنیم. به نظرم جامی بزرگ باشد که میسراید «بازگشتم ز آنچ گفتم ز آنک نیست/ در سخن معنا و در معنا سخن». یادداشتی را به خواست یکی از دوستان جوان من که روزگاری او را در جلسه درس آشنایی با ریشهها و رشتههای هنر در یکی از دانشگاهها دیده و تا آخر ترم همه جلسات را حضور داشت، نوشته بودم. من موقع خواندن ورقه امتحانش حس کرده بودم که آنقدر با نوشتن حال میکند که هنرهای دیگر را کنار خواهد گذاشت. در کمال ناباوری، من یادداشت را چاپ شده در روزنامه فرهنگآشتی در دست بچهها دیدم و چون فردای آن روز در جلسه بزرگداشت زنده یاد جلیل ضیاپور که موضوع یادداشت بود شرکت داشتم با خود برداشتم که آن را با لحنی که دوست دارم برای آنهایی که زندهیاد ضیاپور را دوست دارند، بخوانم. این یادداشت با نحوه نوشتار و علامتگذاریهای درستی که در خود داشت آنقدر به نظرم بیانگر حال و هوا و روحیه استاد بود که مرا به این تصمیم ناگزیر میکرد. سهشنبه بعد از ظهر در فاصله شهرآرا (محل کارگاه من) و بالابالاهای خیابان آفریقا (گالری موسسه ماه مهر، محل برگزاری مراسم نهمین سالمرگ استاد) ترافیکی آنقدر شلوغ و طبق معمول در نهایت بیقاعدگی بود که من نزدیک به دو ساعت از سه ساعت برنامه را دیر رسیدم. شرکتکنندگان جلسه که اگر غیر از استاد محمود جوادیپور (استاد خوب و قدیمی خودم و از هم دورهایهای زندهیاد جلیل ضیاپور) نام دیگری را ببرم در ترتیب نوشتن نامها به تردید میرسم، مرا از نزدیک شدن به حال و هوای استاد ضیاپور دور خواهد کرد. زیرا من نمیدانم اگر زندهیاد جلیل ضیاپور حضور ملموس در چنین جلسهای داشت وقتی علیرضا سمیعآذر، نصرتالله مسلمیان و مهشا و گیلشا ضیاپور را همراه با همسر آن زندهیاد میدید که دارند توضیح من در علت دیر آمدنم را گوش میدهند، بعد از اینکه صحبت من را قطع میکرد، اول با کدام یک از افراد نامبرده دست میداد و گفتنیهای بیشمار خود را که همواره در حال زایش و گسترش بود با کدام یک و از کجا آغاز میکرد. برای من همین دلیل عجیب و غریب کافی است تا غیر از سخنرانان جلسه از بسیاری هنرمندان، استادان و خانمها و آقایانی که در برگزاری این جلسه پر جنبش و جوش شرکت داشتند نامی نبرم و حتی از اعضای گروه آموزش موسسه ماه مهر و به خصوص شاگردان مرحوم ضیاپور و بالطبع شاگردانِ شاگردان ایشان یاد نکنم. در همان آغاز ورودم متوجه شدم که مهدی حسینی معروف که اغلب آگاهی از آخرین پژوهشها و جمعبندیهای او درباره زندگی، نگاه و تأثیرات بزرگان قوم هنر و فرهنگ برایم جالب، آموختنی و ثمربخش بوده است، سخنانش را ایراد کرده و بعد از نفس کشیدنی به سخنرانیِ طولانی تاریخ زنده و تدوین نشده هنرهای تجسمی تهران و شاید ایران، عباس مشهدیزاده، با حوصله و دقت گوش داده است. من متأسفانه پای آخرین گفت و گویش درباره استاد زندهیاد نبودم، اما خوب میدانم مشهدیزاده وقتی میخواهد «کلام پرتره»ای از زندهیاد بسازد اغلب پرترههای کلامیاش مرا به یاد پرترههای تصویری استادان قدیمی میاندازد که با تکههایی از تمبرها، مهرها و دستنویسها ساخته شده و علاوه بر شباهت ظاهری با زندهیاد، لایههایی از تخیل، نگاه و باور و تصوراتش در این پرترهها به چشم میخورد. او مرا به یاد آوازخوانی میاندازد که بیشتر با لحن و صدای خود حال میکند تا زمان، زمین و حال و هوای منظرهای که در آن قرار دارد. بیانصافی است اگر نگویم هرکس از زیر و بم دستگاههایی که عباس در آن میخواند آگاه باشد، گوشههای نابی میشنود و توان پیدا میکند تا از حقایق ناگفته و نانوشتهای پرده بردارد. بیش از 30، 40 دقیقه به ساعت 8 که قرار بود جلسه پایان بگیرد (اما نگرفت) باقی مانده بود، فیلمبردار و کارگردان جوانی با دوستانش مشغول تنظیم میکروفونی بودند که قرار بود پرویز کلانتری گفتاری درباره استاد جلیل ضیاپور داشته باشد. به من خبر دادند که اتومبیلم را باید جابهجا کنم. وقتی برگشتم جمعیت را در فضای گالری فشرده و حلقه زده گرداگرد پرویز دیدم. او آنقدر با کشش صدا و لحن کلماتش با حال و موثر سخن میگفت که اول فکر کردم دارد از تأثیر سخنان و گفتارهای معروف زندهیاد ضیاپور در روزهای جوانی خود و میانسالی استاد سخن میگوید. پرویز معمولا در اول سخنرانیهایش با صدایی آرام، لطیف و موثر که با تبسم همهگیرِ چهرهاش همخوانی دارد به مخاطبش میگوید، چیزی برای گفتن ندارد اما وقتی شروع میکند و تأثیر بیانش را بر شنونده آگاه میبیند با کمترین کلمات، بیشترین مفاهیمی را که ضروری دانسته است به مخاطبان منتقل میکند. او هم خوب میداند که حقیقت کلمات در معنی ظاهری آنها نیست، بلکه در لحنی است که گوینده یا نویسنده در عبور از پردههای خیال خود به آن دست پیدا میکند. «همیشه آواز برای شنیدن نیست، گاه خواندن همچون نمک بر زخم برای بیدار ماندن است». سخنرانی پرویز کوتاهتر ازحد معمولش بود و برای منِ دیر به دوران رسیده! وقت زیادی مانده بود اما آنقدر بیتجربه نبودم که قبل از پذیرایی حضار و نفس کشیدنی برای آنهایی که سیگاری بودند و نمیتوانستند بکشند برنامهام را آغاز کنم.در این فرصت با توجه به خستگی حضار تصمیم گرفتم به جای یک سخنرانی معمولی یک اجرای فیالبداهه (پرفورمنس) داشته باشم. من اولین کاری که کردم یادداشت منتشر شده روزنامه فرهنگآشتی را از دست یکی از دوستانم گرفتم و با یاد جلیل ضیاپور و در حقیقت با نیرویی که پس از یادآوری لحظه به لحظه از اولین ملاقاتم همراه با غلامحسین نامی از گفتوگوها و اعتراضها و بیتابیهای آن استاد در جانم میگذشت، این یادداشت کوتاه را که با جملهای از «دیوید ثارو» نوشته بودم شروع کردم. «با اطمینان در مسیر رویاهایتان به پیش بروید/ حیاتی را که مجسم کردهاید زندگی کنید/ وقتی زندگیتان را ساده میکنید/ قوانین کائنات نیز سادهتر خواهندبود». شروع کردنی که در حقیقت واقعا شروعی متفاوت با گذشته بود و میشد یک اجرای فیالبداهه بیآنکه تصمیمی از پیش گرفته باشم نام بگیرد… من خاطره گفتم، شعر خواندم و بعضی از مخاطبان را به گفتوگو و چالش گرفتم؛ آنطور که مرا یه یاد جلسات، کلاسها و بیش از همه مطالبی که در «خروس جنگی» خوانده بودم، میانداخت. بعد از اجرای من جوانی فارغالتحصیل تئاتر که یادداشت مرا در روزنامه فرهنگ آشتی خوانده بود و بعدا فهمیدم که از سالها پیش در جریان گفتارهای فیالبداهه من که آنها «اُکِی ژنالی لکچر» مینامید قرار داشته است و حتی دیوار سفیدی را که در دهه هفتاد به جای یک طراحی حدودا دو ماه در فضای موزه معاصر در جریان اولین نمایشگاه بینالمللی طراحی معاصر ایران داشتم هم دیده بود.
ادامه دارد…
salam
vaghteto0n bekheyr
az ashna shodan ba siteteto0n kheyli khosh hal hastam
man nazaninam
naveye amo0 Mohammad va 2khtare Aram
nemido0nin cheqad az didane site shadravan amo0 hayajan zade shodam
hatman hamishe sar mizanam va omidvaram movafaq bashid.
If I cmuomniacted I could thank you enough for this, I’d be lying.
QMUUD3 dbkmaophgtwe
AteEKA xbqujzdhvztp