اعتراضات پا مى‏گيرند

انتقاد يك معترض با نام مستعار «سيد جواد گيلانى ويشكایى»، با عنوان «اعتراضات پا مى‏گيرند»، روزنامه ايران، شماره‏هاى 8789 – 8790، مورخ 7 و 8 ارديبهشت 1328

زمينه‏هاى جانبدارى در نوانديشى (از سوى انجمن هنرى خروس جنگى و همراهان و طرفدارانش و انتقاد از برداشت‌هاى كهنه‌گرايانه) همه جانبه و روز افزون بود.

بالاخره مخالفان، مصلحت را در معارضه ديدند. (كارى كه ما انتظارش را داشتيم). يكى از معترضان كه مى‏توان او را نماينده‌ی ديگر معترضانى از نوع خود وى دانست، نوشت: «من هم حاضرم كه جوانى را از سر گيرم و با انجمن خروس جنگى كه جملگى مؤسس آن از فضلاى عالي مقام و اساتيد ذوى‏العز والاحترام هستند دست و پنجه نرم كنم». ايشان، با دلقكى و مسخرگى و شوخ طبعى و حقير شمرى خود به شكل كلب آستان شدن كه بگويد در اصل دانا به مسایل است ولى اينك فروتنانه به معارضه برخاسته است، مطالبى نوشت كه به سبب عدم امكان جدى گرفتن گفتارش، وادار شدم نزديك به نيم آنها را (كه احتمالاً پس از درك سرخوشى در پاى منقل، نگاشته شده بود و جز بيهوده شنوى براى خواننده ثمرى نداشت) حذف كنم و بقيه را پس از ويراستن بياورم.

خواننده خود مى‏تواند به حكم «تو خود حديث مفصل بخوان از اين مجمل» روال انتقاد را در نظر بگيرد. اينك سخن ايشان:

سردبير محترم روزنامه ايران

متمنى است در صورت امكان دستور فرمایيد دست نوشت حقير را درباره‌ی انجمن هنرى خروس جنگى در آن جريده‌ی شريفه درج كنند.

خواندن يك مقاله‌ی پر طول و تفصيل كه در هنگام عادى بيش از يك ساعت وقت حقير را نمى‏گرفت، مقاله‌ی آقاى ضياءپور، بيش از سه ساعت مرا به خود مشغول نمود. آن را چند بار خواندم و تأسف خوردم. نويسنده، آن شخصيت‏هاى برجسته‏اى را كه امروز به قول نويسنده‌ی مقاله از «كافكاها» پيروى مى‏كنند، مثل كاغذ مچاله شده‏اى به دور افكنده بود.

گرچه اين سؤال براى جان نثار پيش آمد كه شخصيت «كافكاها» كه شهرتشان عالم‌گير شده است چرا نبايد قابل تقليد با روحيه‌ی ايرانى باشد و آقاى ضياءپور چقدر با «كافكا» و نوشته‏هايش آشنایى دارند و آيا محض نمونه يك كتاب از آثارش را مطالعه كرده‏اند كه چنين بى‏پروایى مى‏كنند؟ ولى متوجه شدم، گاه هست كه قلّت اطلاع حقير باعث شده كه چنين سؤالى به عقل قاصرم خطور كند. زيرا من هم پير مردان را متهم به تقليد و داشتن نظرات غلط مى‏كردم، من هم تصور مى‏كردم آنچه مى‏دانم و از اينجا و آنجا شنيده‏ام حقيقت محض است و آنچه ديگران مى‏پندارند خطاى صرف است و من هميشه مجتهد بوده‏ام و آنان را كه گوشه‌ی شيره‌كش‌خانه … پناه مى‏برند و به قول ايشان از «كافكاها» تقليد مى‏كردند محكوم به فنا مى‏خواندم. اما امروزه پير شده‏ام و يا لااقل خود را پير مى‏دانم و ديگر چندان با يقين و اطمينان دم نمى‏زنم حق اين است كه در نظر من، آنگاه كه سخن از هنر و ادبيات و مجموعاً صنايع ظريفه پيش مى‏آيد، هر بى‏مايه و بى‏خبرى همچون من براى خويشتن و در خويشتن آن استعداد را قائل است كه نظرى بيان كند و ناپرسيده داورى كند. شايد هم به نحو مسامحه بتوان گفت همه كس را تا حدودى صاحب اين حق بتوان شمرد.

يك مثال كهنه‌ی فارسى مى‏گويد: «اگر همه‌ی مردم طباخ نيستند و طبخ خوب نمى‏توانند، همه را ذائقه در كار است و طعم نيك و بد را مى‏توانند يافت» از اینرو، نه او را حق داورى است و نه ديگران را حق شماتت اوست.

اما ظاهراً گويا در يك گوشه‌ی دنيا (تهران) چهار نفر برگزيده پيدا شده‏اند، شايد از يك سوراخ آسمان افتاده‏اند كه خودشان مفهوم هنر را خوب شناخته‏اند و حالا فداكارى مى‏كنند و اين مفهوم را همراه آب نبات، سركه شيره و حلوا ارده به حلق مردم بى‏گناه فرو مى‏كنند.

اما درباره‌ی كوبيسم صحبت كنم: همان هديه‏اى كه آقاى ضياءپور براى هم ميهنان عزيزشان آورده‏اند، تا آنجا كه فهم قاصر من اجازه‌ی استدراك مى‏دهد، ظاهراً در جمله‏هایى كه راجع‏ به كوبيسم خواهم نوشت خبطى در كار نيست. اگر به بعضى از مجلات خارجى نگاه كنيم در كنفرانسى كه پيكاسو داده، گفته است:

«مفسرين من از تابلوهاى من فراوان‌ترند. بايد اقرار كنم كه من به قدر آنان از تابلوهاى خودم چيز نمى‏فهمم». (دوستان ما هم در ايران كاسه‌ی گرم‌تر از آشند!)

موضوع سوم گفتار من، راجع‏ به هنر و هنرمند است. در نظر من اگر اجازه‌ی بيان آن را داشته باشم، هنرمند را به زنجير شرط و قيد و حد نمى‏توان بست. اما بسيارند آنان كه به بهانه‌ی همين نظر، به ترك مردم مى‏گويند و خويشتن را مجاز مى‏شمارند كه هر چه خواستند از قول به فعل آوردند.

در كشور ثروتمندى همچون دول متحده‌ی آمريكا يا در مملكت متفّننى مانند فرانسه، اين گونه مردم هنرمند و همچنين وجود پيروان آنان را مى‏توان مجاز نشناخت و به مردم حق اعتراض نداد. اما هر چند حق عنصر جاهلى چون من نيست كه زبان به راهنمایى دانايان گشايم، جسارتاً مى‏توانم بگویم كه در ملك عقب‏ مانده و فقير و ضعيف و جاهل و بى‏تجربه‏اى مانند ايران، پيش گرفتن چنين روشى، دور از عمل عقل است. با اين همه جاى بحث نيست كه صنعت‏گرى بى‏مانند چون آقاى ضياءپور دور از كلام من و بالاتر از دست كوتاه من است و منظور هنر ايشان، حاشا و كلا كه «كسب شهرت و تجارت» باشد. دريافت اين كه نور زيبایى تا چه ميزان در وجود ايشان تجلى كرده است براى من مقدور نيست. اما بى‏شك آنان كه پروانه‏وار گرد وجود ايشان مى‏چرخند، داناتر و آگاه‏ترند و جواب‌هایى كه هواخواهان ايشان بر رد دلايل اين حقير كلب آستان خواهند نوشت، خود گواه اين مدعا خواهد بود.

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *