مقاله حسن شیروانى، با عنوان «جواب کوتاه و شوخآمیز یک خروس باذوق به یک منتقد با نام مستعار بىذوق»، روزنامه ایران، دوشنبه ۱۲ اردیبهشت، شماره ۸۷۸۵، سال ۱۳۲۸
(بعد از سخنرانى من دربارهی «غریب» و روش نویسندگى در ایران، و پیشنهاد رسانهها در زمینهی اظهار نظر روى برداشتهاى خروسان جنگى و ایجاد بحث و گفتگو در زمینهی هنر، منتظران این فرصت، هر یک متناسب با اندوختهها و تجربیات و نحوهی برخورد خود با افراد و جماعات اظهار وجود کردند. از جمله: آقایى با نام مستعار «بىذوق» مضمونى به روزنامهی ایران فرستادند که یکى از خروسان «حسن شیروانى» با جوابى کوتاه به ایشان پاسخى دادند).
آقاى بىذوق چنان که از مقالهشان در شماره ۸۷۸۱ روزنامهی ایران چهارشنبه ۷ اردیبهشت استنباط مىشد، خیال داشتند نظر خود را دربارهی سخنرانى ضیاءپور (غریب و روش نویسندگى در ایران) که در چند شمارهی متوالى در همین روزنامه چاپ شده بود بنویسند. متأسفانه از آنچه قرار داشتند مطرح کنند به دلیلى که خود بهتر مىدانند صرف نظر کردند و به شرح دیگرى پرداختند. مىخواستم از رفیق زیرکم که با انتخاب نام مستعار «بىذوق» و روش نیمه جدى نوشتهاش لطف مخصوصى به مقالهی خود داده بود، بپرسم، آیا بهتر نبود موضوع را قدرى جدىتر تلقى مىکردند تا جوابى جدى و آموزنده مىشنیدند. این موضوع شما از دو حالت بیرون نیست: یا شما حقیقتاً آدم با ذوقى هستید ولى صلاح ندانستید چیزى گفته باشید، یا اینکه باید گفت نام مستعار بىذوق دربارهی شما صدق مىکند. (البته باید مرا ببخشید که این طور بىپرده موضوع را مىشکافم) در این صورت لازم بود تأمل مىفرمودید تا با ذوقها اعتراضات خود را مىنوشتند و جواب مىشنیدند، بعد اگر باز هم به چیزى ایراد داشتید و اشکالى روشن نشده باقى مىماند، آن وقت مىخواستید که ما به آن جواب مىگفتیم.
به طور کلى اعتراضات شما در سه مورد بود.
۱- دربارهی نقاشىهاى ضیاءپور (گو اینکه خردهگیرى دربارهی آن تابلوها هیچ گونه ارتباطى با سخنرانى ایشان دربارهی غریب و روش نویسندگى نداشت) باید عرض کنم وقتى مىشود به شما جواب داد که ایرادهاى خود را مثل یک با ذوق در اطراف اصول فنى نقاشى بنویسید و توضیح بخواهید. آنگونه که از دست تابلو شکایت کردهاید مثل این است که تابلوهاى مسجد سپهسالار و حمام عمومى با دهن کجى لج شما را در آورده و خطوط کج و معوج خود را (که در حقیقت معرف طراحى استادانهی ضیاءپور مىباشد) براى استهزاء و تمسخر به رخ شما کشیده است.
۲- دربارهی مسموعات (آنچه در سالن انتظار شنیدید) به آنها آنقدرها اهمیت ندهید. چون در این قبیل موارد همه کس آزاد است عقاید خود را خواه صحیح یا غلط با صداقت یا از روى غرض ابراز دارد، ذکر این قبیل گفت و شنودها نمىتواند دلایل قانع کننده باشد.
۳- آنچه هم در سالن تئآتر دربارهی سخنرانى ضیاءپور شنیدهاید متأسفانه آقاى «بىذوق» این قسمت را که از قسمتهاى دیگر براى بحث دربارهی آن لازمتر بود نشنیده گرفته اظهار نظر صحیح یا غلط نکردهاند. فقط عقاید خود را دربارهی ادبیات آن هم از زبان شخص دیگرى که موفق به شناساییاش شدهاند با ذکر این شعر که نه آزاد است و نه «مقیّد» ولى در عین حال یک دنیا معنى دارد بیان کردهاند: «در تجدید و تجدد واشد، ادبیات شلم و شوربا شد». آن طور که از این شعر استنباط مىشود آقاى «بىذوق» آنقدرها هم که خود نامیدند، بىذوق نیستند بلکه طرفدار جدى ادبیات گل و بلبل و شمع و پروانه (لااقل) هستند. در این صورت چون دیدهاید که نوشتههاى غریب با اینگونه استعارات و تشبیهات که از مختصات ادبیات گذشته است میانهاى ندارد از اینرو ادبیات را شلم شوربا و براى طرفداران گل و بلبل اسباب زحمت دانستهاند!
فقط در این میان یک نکته قابل ذکر وجود دارد، که آن را مىشود با دلایل منطقى تشریح کرد. آقاى «بىذوق» از قول دوست نویسندهی خود چنین مىگویند. این آقاى ضیاءپور که این همه از تقلید بد مىگویند، چرا خودشان این قدر از نقاشى اروپایى تقلید بلا تصرف کردهاند؟!
باید بگویم آقاى عزیز در این باره، قضاوت دوست شما صحیح نیست. ضیاءپور درست است که به سبک کوبیسم آثارى ارائه مىدهند ولى آثار ایشان رنگ و فرم و اشخاصش همه ایرانى هستند و داراى مختصات ملى مىباشند. در این صورت تصدیق مىکنند که با این نوع کار کردن نمىتوان او را مقلد دانست و آثار او را تقلیدى به حساب آورد.
در خاتمه خواستم بگویم: من این طور استنباط کردم که شما بىمیل نیستید زبان هنر جدید را بفهمید. اگر این طور است که حدس زدهام، آنچه مىخواهید بنویسید و اطمینان داشته باشید که به سؤالات شما جواب خواهیم داد.