متن سخنرانی استاد جلیل ضیاءپور در انجمن هنری خروس جنگی؛ درجشده در مجلهٔ «اندیشه و هنر» (شماره ۳)، خرداد ۱۳۳۳

آنری ماتیس، پرترهای از مادام ماتیس (خط سبز)، ۱۹۰۵
گفته شد که امپرسیونیسم با نحوهٔ تفکر هنری و طرز استدلال خاص خود، رئالیسم و طرفدارانش را بالاخره طی تحمل و مبارزهٔ شدید و با تحمل، عقب زد و ابتکار عملیات را به دست گرفت. رنگها در جهان امپرسیونیسم جان و زندگی تازهای گرفتند و آزادی و روشنایی بیسابقهای پیدا کردند. رنگهای مختلف که نمای نشاطآوری داشتند، با ترکیبات متنوع خود سبب پیدایش صحنههای گیرندهای شدند. ذوقها و عوالم خیالانگیز مخصوص به خود را نمایانیدند.
صحنههای سرد، از بس در خاطرهها مانده بود همچون یک خواست اجباری (که نیازمندی طبیعی به شمار میآید) اذهان را با حرص و ولع به سوی امپرسیونیسم و روشهای مختلف این مکتب گروانید. امپرسیونیسم ساده (که ناتورالیسم بیقید نسبت به قوانین کلاسیک بایدش نامید)، در گذر از حد خود به «پوانتیلیسم» (Pointillisme) رسید. پوانتیلیست، رنگهای مختلفی را با نوک قلم (مانند «پرداز زنی») با رعایت تناسب و اندک دور و نزدیکی، پهلوی هم میگذاشت و امپرسیونیست جدید با میدان وسیعتری رنگها را پهلوی هم مینشانید. اگر در امپرسیونیسم ساده، رنگها در سطوح کوچکی در کنار هم نهاده میشد و رنگهای متنوعتری به کار گرفته میشد، در امپرسیونیسم جدید تنوع رنگها شدت چندانی نداشت ولی هر رنگ «از نظر شدت و ضعف» پررنگتر منتهی در میدان وسیعتری اعمال میشد. آنچه بیش از همه در این مکتب مورد توجه واقع شد (که باید گفت از این مکتب برخاست و انگیزهٔ گویایی بیشتری شد) مفاهیم رنگ و تأثیر ذهنی – روحی آنهاست که هنرمند در این مکتب با آن بهتر و روشنتر برخورد کرد. ولع دستآویز گرفتن و قالب تازه یافتن برای بیان این منویّات روز، امپرسیونیستها را در راهی پیش برد که در این راه به ناچار یک پایه مهم فنّ نقاشی در غفلت ماند و آن «طراحی» بود.
بدیهی است که این غفلت نه از امپرسیونیسم بود، بلکه دلزدگی از طراحی بیرمق مکاتب گذشته و توجه به رنگ و مفاهیم و تأثیرات آن در این مکتب چنان تازهکاران را در کاوش رنگیابی مشغول کرد که طرح را به دست فراموشی سپردند. رنگ و طرح و ترکیببندی، سه عامل اصلی هنر نقاشی هستند. رنگ عامل اول است. طرح در مرحلهٔ دوم به آن قدرت میدهد. ترکیببندی در مرحلهٔ سوم به معنای آن قوت میبخشد.
فوویسم (Fauvisme)، به این فقدان طرح و نقص در امپرسیونیسم توجه کرد. خاصه با روشن شدن افکار عمومی که اصولاً مبارزهٔ اجتماعی را پیش میآورد، پی برد که بایست از تمام عوامل فنی به نفع گویایی بهتر استفاده کند. در این زمان جنگ افکار و تضاد طبقاتی، پایه گرفتن خشونتها و افکار اشتراکی دارای شدت عمل بود و میبایست آن را با تشدید عوامل فن در نقاشی، بیان کرد. این است که امپرسیونیسم جدید خواهینخواهی (و در واقع روی کشش نیاز عمومی) بر روی جادهٔ تقریباً شوسهٔ این مقصود غلتید و به سوی یک فضای مناسب و لازم شیوهٔ تازه (که از خیلی پیش از طریق افکار تند بهوجود آمده آمادگی یافته بود) راه یافت و در این فرصت، فوویسم بهوجود آمد. («فوو» به معنی وحشی است) نمایش رنگهای تند این مکتب، درست مخالف روحیهها و سلیقههایی بود که زیبایی را در آرامش و بیخیالی و زندگانی آرام میجستند و حساسیت را فقط در حدود ذوق و نفع خود میپذیرفتند. همه چیز این مکتب برای آنان زنندگی داشت.
امپرسیونیسم هنوز از زندگانی آرام مردمان آرامشطلب و بیخیالی از زندگانی دیگران، نقشها میبست و رنگهای خوشآیند به کار میبرد و از این راه خاطرهها را آسوده نگاه میداشت اما در فوویسم این رنگها به کار نرفت بلکه رنگهای تند و طرحهای ضربه زدن و شلاقی و ترکیببندیهای بیرون از ذوق قراردادی به کار گرفته شده و بالطبع خوشآیند نبود. از وجود مفاهیم مقدماتی رنگها در امپرسیونیسم، به نفع بیان ناراحتیها در فوویسم استفاده شد (چه رنگهای بهاصطلاح نامطبوع که به کار نرفتند و چه طرحهای بهاصطلاح خارج از ظرافت که به کار نبردند). تیرگیها و زجرها و شکنجههای روحی و خفقانها بود که در این شیوه بازگو میشدند و از این راه بیان همدردی میکردند و فریادها بر میآورند.
البته فوویسم مکتبی بود که در آن رنگها و طرحها و ترکیبها خشن و وحشیانه جلوهگری میکردند. با این همه، وحشیگریهایش، آن مکتبی را مینمایاند که با دوباره به کار گرفتن طرح بهصورت تازهتر و الهام گرفتن از رنگهای متنوع مکتب امپرسیونیسم و به کار گرفتن آنها برای مضامین سنگین (و همچنین با درونبینی بیشتری نسبت به گذشته برای بیان تندیهایش) دنیای بازتری را از نظر گویایی در میدان دید هنرمندان گذاشت و راه بیان وسیعتری را به آیندگان آموخت. این مکتب تا حدود پنجاه سال پیش در اوج قدرت بود.