هنر نو

متن سخنرانی استاد جلیل ضیاءپور در انجمن هنری گیتی؛ درج‌شده در هفته‌نامهٔ «شهسوار» (شماره ۴)، ۲۴ مهر ۱۳۲۹

 

نقاشی زینب خاتون اثر استاد جلیل ضیاءپور

استاد جلیل ضیاءپور؛ «زینب خاتون»؛ ۱۳۴۱؛ رنگ‌روغن؛ ۱۲۰×۹۵ سانتی‌متر

دفعهٔ پیش توضیح دادم که تمایلات و تظاهرات هنری دسته‌های مختلف مردم ما چگونه است. در ضمن هدف هنر نو را البته به‌طور اختصار و جامع روشن کردم. ولی این توضیحات برای عده‌ای به هر علت کافی نبود و می‌خواستند که در این‌ باره بحث بیشتری بشود. بنابراین به تکرار توضیح در اطراف هنر نو به نحو ساده‌تری می‌پردازم.

در هنر نو دو مطلب را باید در نظر گرفت: یکی این که باید دانست آیا هدفش صحیح است؟ و دیگر این که به فرض صحیح بودن آیا آن را با وسایل فنی حاضر می‌توان نشان داد؟ در مورد اول، یعنی صحیح بودن یا نبودن هدف، توضیح این است که: هنر نو می‌خواهد فوق تظاهرات روش‌های گذشته، برداشت کند. یعنی آن چه را که روش‌های گذشته از عهده بر نیامده‌اند به نمایش بگذارند. (ممکن است اعتراض کنند که در هنرها و روش‌های گذشته موضوعی نیست که به نمایش نیامده باشد و برای اثبات این موضوع هم مثل‌هایی از هنرمندان و آثار آنان بیاورند که مثلاً فلان هنرمند در بیان هیچ نکته‌ای فروگذار نکرده است و یا فلان موسیقی‌دان در گزارش احساسات دقیق، الحق نهایت قدرت را به خرج داده است. یا قلم سحار فلان نویسنده اعجاز کرده یا مثلاً فلان نقاش در مهارت بیداد کرده است و همین مثل‌ها را دلیل کافی بدانند و بگویند که در این صورت هنرمندان جدید نمی‌توانند فوق عملیات آنان چیزی بیفزایند و ادعای ایجاد آثار هنری جدید ادعایی بیهوده است).

البته همهٔ این‌ها تعریف بی‌زمینه است و قابل ارزش گذاشتن نیست. در تعریف، این‌گونه اغراق‌گویی‌ها جایز است و در ضمن وسیلهٔ تشویق هنرمندان کم‌جرأت است. اما از تعریف تا واقعیت راه درازی است. آنان که اهل دانش کافی و تحقیق‌اند به زودی زیر بار این‌گونه تعاریف نمی‌روند و حس کنجکاوی آنان قانع نمی‌شود. آدم منطقی معتقد است که هر دوره‌ای موضوعات خاص برای خود دارد و این موضوعات دارای خصوصیاتی است که هر چند بستگی‌هایی به گذشته داشته باشند، در هر حال بستگی محکم‌تر و بیشتری به عصر خود دارند. همچنین ممکن است گذشتگان چیزهایی گفته باشند یا به نمایش گذاشته باشند که پاره‌ای از امروز را هم در بر داشته باشد. ولی آن‌طور که باید نمی‌تواند معرف روحیات و احوال امروزی (بالاخص) باشد. از این‌رو بر اصل درست‌نگری، نمی‌شود پذیرفت که مثلاً فلان هنرمند همهٔ موضوعات را آن‌طور که باید و شاید، هنرمندانه بیان کرده باشد و چیزی فروگذار نکرده باشد و بعدی‌ها جز آن که همان گفته‌های آنان را تکرار کنند و عملی نظیر نشخوار کردن انجام دهند چاره‌ای ندارند. البته این‌طور نیست.

چه بسا مطالب که از ذهن هنرمندان و مردمان گذشته، مانند یک جرقه درآمده و به‌صورت گنگ باقی مانده است و یا آن‌چنان که باید توجیه و تشریح نشده است. در این صورت لازم است که آن جرقه یا مقدمه را هنرمند عصر بعد، به نحو بهتر و واضح‌تری پی‌گیری کند. از طرفی، امروز با دیروز حداقل این تفاوت را دارد که امروز، امروز است و دیروز، روزی بوده که گذشته است. خصوصیات دیروز با امروز به اندازهٔ یک دیروز و امروز هم شده با هم فرق دارد تا چه رسد خصوصیات یک دوره با دورهٔ دیگر که اصولاً و کلاً می‌تواند فرق بسیار داشته باشد.

خصوصیات یک دوره هم، شکل و قالب مخصوص به خود دارد و با همان قالب نمی‌شود شکلی برای دورهٔ دیگر نشان داد، یعنی زمان دیگر وضع دیگری دارد و بنابراین قالب دیگری می‌خواهد. مثلاً قالب یک کوزهٔ معین، همیشه همان شکل کوزه را بیرون می‌دهد (هر چند که به‌جای گل کوزه‌گری، چدن، مفرغ، طلا یا آهن در آن بریزیم). جزئیات و کلیات شکل، همان خواهد بود که قالب دارد. این‌چنین قالبی اگر هم بخواهد معرف شکل دیگری بشود نمی‌تواند. بنابراین فکر نو در قالب قدیمی همان فکر کهنه و محدود به زمانهٔ گذشته است.

همان‌طور که معتقدیم هر زندگی برای خود چگونگی‌هایی دارد که با خود آن زندگی جور است و معرف همان زندگی و خواص آن است، همین‌طور هم باید در نظر بگیریم که تفکر نو همراهان نو لازم دارد و قالب نو می‌خواهد. وقتی فکر سرعت، استراحت و نتیجه گرفتن در اسرع وقت را در سر می‌پرورانیم بدون شک درصدد بر می‌آییم که اتومبیل سریع‌السیر یا ترن را به‌جای گاری و کجاوه ایجاد کنیم. همچنان که گاری چهار چرخ دارد، اتومبیل هم آن را دارد. اگر گاری کشنده‌ای دارد، اتومبیل هم دارد. اگر در گاری چهارزانو باید نشست. اتومبیل هم جایی برای نشستن دارد. ولی چقدر تفاوت است میان یک گاری با یک اتومبیل سریع‌السیر؟ در اتومبیل که اساسش روی گاری یا کجاوه‌های اولیه بنا شده، ما این تفاوت‌های متمایز را می‌بینیم. با این حال، وقتی شخص از لحاظ شکل و قالب به گاری و کجاوه و اتومبیل نگاه می‌کند حتی شباهت نزدیک میان آن‌ها نمی‌بیند. یعنی قالب این دو، به‌کلی متفاوت است و حال این که منشأ ایجاد هر دو، روی یک اساس فکری نهاده شده است.

شاید این اعتراض را پیش بیاورند که وضع گاری و اتومبیل و اصولاً همه چیز دیگر زندگی مناسبتی با هنر ندارد! ولی اگر ما نتوانیم این دو را با هم بسنجیم، این یک نقص خواهد بود و ناشی از این جاست که هنوز زمینه‌های استنباطی ما به‌طور کلی و عمومی نمی‌تواند میان چگونگی‌های زندگانی، ارتباط را که از اهم طرز تفکر منطقی است برقرار نماید. اگر دربارهٔ تحول گاری به اتومبیل سریع‌السیر، اعتراض نداریم برای این است که بدون فکر کردن، حاصل و نتیجهٔ لازم از این وسیلهٔ نقل و انتقال را در دست داریم. ولی هنر و لذت بردن از آن (بر عکس شیئی مورد مثال) این تفاوت را از لحاظ طرز نتیجه‌گیری و استفاده نسبت به آن دارد که در این جا فکر و تیزبینی و احساس شدید و ذهن سریع‌الانتقال لازم دارد (و حتی نسبت به همه چیز دیگر که احتیاج به این عوامل دارد، هنر بیش از آن‌ها لازم دارد). یعنی برای درک آثار هنری باید دارای فکر وسیع‌تر و احساس شدیدتر و ذهن سریع‌الانتقال‌تر بود، در غیر این صورت، اثر هنری (به‌خصوص هنر نو) آن‌طور که باید قابل ادراک و لذت‌بخش نخواهد بود.

حال ببینیم قالب‌های موجود، قالب‌هایی هستند که معرف زندگانی امروز ما باشند؟ بنا به آنچه ذکر کردم بدون شک نه. زیرا این قالب‌ها در گذشتهٔ دور یا نزدیک به‌وجود آمده‌اند و مطمئناً این گذشته‌ها اقتضاء می‌کرده‌اند که این قالب‌ها به‌وجود بیایند. از این‌رو فقط می‌توانند معرف گذشته‌های دور یا نزدیک باشند و نتیجه این است که در هر حال قالب امروز نیستند. پس قالب امروز کدام است؟ این چیزی است که هنرمندان یک جامعهٔ روشن، بنیاد می‌گذارند (نه محافظه‌کاران که خود را به‌نام ترقی‌خواه جا می‌زنند و قدمی در راه پیشروی بر نمی‌دارند و همیشه مانند ترمز عمل می‌کنند).

ولی سخن در این جا بود که هدف هنر نو صحیح است یا نه؟ البته که صحیح است. زیرا هنر نو می‌خواهد قالبی برای زمانهٔ حاضر فراهم کند. قالبی که معرف روحیات مردم روشن‌تر و مترقی‌تر این عصر باشد. هنر نو برای بیان گفتنی‌های تازه‌تر خود نیازمند یک قالب تازه‌تر است. پس طبعاً قالب‌های کهنه را هر چند که عالی باشند به کنار می‌گذارد و آن‌ها را فقط برای زمانهٔ گذشته مناسب می‌داند. این است که هنرمند می‌خواهد نوعی بیان کند که بیانات او به بهترین وجهی معرف روحیات محیط عصر خودش باشد. آیا این هدف صحیح نیست؟ این نظرها و این اقدامات و این‌گونه تظاهرات، عاقلانه و مورد پسند نیست؟ بدون شک نمی‌شود گفت نه. زیرا پیداست که نیت عالی است و هدفش نیز صحیح است.

ولی ببینیم این هدف و ادعا تا چه حد پیشرفته است. ادعاست یا عمل هم در کار است! ممکن است ما ادعا نکنیم که همهٔ اقدامات هنر نو صحیح است. ولی فقط بگوییم که هنر نو اقداماتی را که تذکر داده می‌خواهد انجام بدهد و قصدش هم قصد مفیدی است (شاید این اعتراض پیش آید که اگر هنر نو در کار اقدام است و هنوز نتیجه نگرفته است نباید اقدامات نتیجه‌نگرفته به‌عنوان یک عمل قاطع معرفی و تحمیل شود) این هم به نوبهٔ خود اعتراضی می‌تواند باشد که در جای خود قابل پاسخ است. ولی مقصود، چیز دیگری است و آن این است که آیا باور داریم که به‌طور کلی و اساساً قالب‌های گذشتهٔ دور و گذشتهٔ نزدیک مربوط به زمان خود هستند؟ پس برای امروز نبوده و نمی‌توانند باشند و اگر قالب‌های گذشتهٔ نزدیک تا حدودی مبین خواسته‌ها و روحیات این دوره می‌توانند باشند اصولاً نمی‌توانند قالبی برای امروز محسوب شوند. پس نتیجه این می‌شود که دوری کردن از روش‌های گذشته واجب است و تجسس در راه تازه‌تر در هر حال واجب‌تر از آن (چون می‌دانیم که قالب‌های گذشته، روی استدلال قبلی نمی‌توانند مبین وضع زندگانی امروز باشند و آن‌ها همان قالب‌های کوزه‌ای هستند که گفتم جز یک شکل معین بیرون نمی‌دهند).

حتماً این اعتراض پیش خواهد آمد که اگر قالب‌های گذشته برای بیان مقاصد امروز نارسا هستند، قالب‌های در واقع غیرموجود هنر نو به‌کلی نارسا هستند. زیرا اقلاً قالب‌های گذشته تا حدودی می‌توانند بیان مقصود کنند! و حال این‌که هنر نو در اصل قالبی ندارد تا در این حدود هم بتواند بیان کند. پس باید ببینیم که هنر نو به‌وسیلهٔ همین قالب به‌اصطلاح غیرموجود خود (که دیگران چون نمی‌پسندند آن را نادیده می‌گیرند) می‌تواند نظریات خود را بنمایاند یا نه؟

در میان نقاشی‌ها، هنر نو را از کوبیسم به بالا باید شناخت، زیرا ماقبل کوبیسم، با کمی اختلاف تماماً از قراردادهای گذشته به کفایت استفاده کرده‌اند. یعنی به گذشته بیشتر بستگی دارند تا به دوران کوبیسم و بعد از آن. در آثار مابعد کوبیسم، ما از لحاظ احساس و انتقال تأثیر، بیشتر می‌توانیم استنباط داشته باشیم تا از مکاتب گذشته (و این، عملاً ثابت است) زیرا اگر دو تابلو، یکی امپرسیونیسم یا فوویسم، آکادمیک و کلاسیک به‌خصوص رئالیسم یا هر یک از این‌ها را با یک تابلوی کوبیسم پهلوی هم بگذاریم، تأثیر رنگ‌آمیزی و طراحی و صحنه‌سازی و بیان تابلوی کوبیسم و مابعد آن، جالب‌تر است (کلمهٔ جالب را به معنی واقعی خود می‌گیریم) تابلوی کوبیسم جالب‌تر است به‌خاطر رنگ‌آمیزی‌های واضح‌تر و شدیدتر و طراحی‌های خواناتر و رساتر و موضوعات عمیق‌تر و مهم‌تر، و با این حال حس کنجکاوی و تفکر را بیشتر می‌انگیزد. در صورتی‌که تابلوهای دیگر که کلاسیک و غیره و غیره و رئالیسم هستند، هرگز حس کنجکاوی و تفکر را به اندازهٔ کافی برای دنیای امروز بر نمی‌انگیزند و فقط لالایی خاطرات عادی گذشته را به گوش ذهن می‌خوانند.

هر چند که در این‌گونه روش‌ها، مضامین تازه باشند، باز شخص به‌سبب وجود قالب‌های کهنه و قدیمی، خود را در گذشته در سیر می‌بیند. زیرا نباید فراموش کرد که قالب کوزهٔ مذکور، همیشه قالب کوزهٔ مذکور است. اگر به‌جای گل در آن طلا بریزیم باز همان کوزه را خواهیم داشت نه کوزه‌ای به شکل دیگر. از این‌رو، هنرمندان روش‌های نو، اصولاً قالب کوزه‌ها را شکسته‌اند و خود قالبی دیگر به‌وجود آورده‌اند. (بر خلاف رئالیست‌ها که خواهان مطالب تازه در قالب کهنه هستند و در آن هم از روی نادانی اصرار دارند).

درک یا احساس این واقعیت، منوط به این است که معترضین از نزدیک با آثار نو تماس بگیرند و تا حدودی روش‌های مختلف را بشناسند و آن‌ها را نسبت به اوضاع و نیازمندی‌ها بسنجند تا بدانند که واقعاً هنر نو با وسایل فنی خود قادر به بیان منویّات دقیق هست یا نه. ما که در جریان کار هستیم ایمان داریم که آری. تنها هنر نو است که همیشه می‌تواند بهتر از سایر روش‌ها مبین اوضاع عصر خود باشد و قالب لازم را هم هنرمندان مترقی مدت‌ها است که پایه‌گذاری کرده‌اند و روی قانون احتیاج باز ممکن است که آن‌ها را تغییر بدهند. (زیرا اصولاً همه چیز به‌علت همین احتیاج تغییر می‌پذیرد و هرگز هیچ چیز به‌طور مطلق و ابدی و تغییرناپذیر و طولانی نمی‌تواند پایدار بماند).

این تغییر نه تنها دوره به دوره قرون را پشت سر گذاشته است بلکه از نیم قرن و سال و ماه و هفته هم گذشته آن قدر به سرعت همراه با نیازمندی‌های لازم، تحول می‌پذیرد که به مرحلهٔ آن‌به‌آن نیز می‌رسد و این تحول آن‌به‌آن و هفته و ماه و سال و قرن و دوره، منوط به سرعت پیشرفت هنرمندان یک اجتماع است. اگر هنرمندی مترقی بخواهد سرعت و پیشرفت و ترقی جامعهٔ خود را در نظر بگیرد کسی است که بدون توجه به اختلاف سطح محیط و ریزه‌خوانی‌ها و معرکه‌گیری‌های اکثریت یا اقلیت جامعهٔ خود، تا آنجا که برای او مقدور است در پیشروی می‌تازد و همهٔ قوانین و قراردادها و سلیقه‌ها و اظهار عقیده‌ها را تا هر جا که لازم باشد زیر پا می‌گذارد. در این صورت پیداست که داعیه‌ها و سخن‌پراکنی‌ها و معرکه‌گیری‌های مکرر جان‌نثاران رئالیسم، ذره‌ای سد راه این قبیل هنرمندان مترقی نخواهد بود، و این هنرمندان هم که پایهٔ هنر نو منطقی را روی مبانی صحیح و تکامل فنی می‌گذارند، هرگز هنرمندان گذشته‌گرا را به هنرمندی نمی‌لپذیرند و آنان را هنرمند زمانه نمی‌شناسند. زیرا این هنرمندان را که بیشتر مربیان اخلاق و راهنمایان گروه تکثیر اجتماع‌اند (و نام هنرشناس نیز بر خود نهاده‌اند) خوب می‌شناسند و می‌دانند که آنان بزرگ‌شدهٔ دسته‌هایی برای رسیدن به هدف‌هایی هستند و به‌نام هنرمندان بزرگ و جهانی! به مصلحت انتخاب شده‌اند. ممکن است که هدف این گروه، عالی باشد ولی هنرمندتراشی‌های آنان چون مصلحتی و عاری از واقعیت است مضحک است. بنابراین نه بزرگ کردن و نه کوچک کردن هنرمندان واقعی را توسط این گروه، هیچ یک برای ما قابل ارزش و اعتنا نیست (زیرا می‌دانیم که همین هنرمندسازان و شخصیت‌تراشان، دیروز پیکاسو را انحرافی و انحطاطی می‌خواندند و امروز تا کبوتری را موافق میل آنان به‌صورت طبیعی، نموداری برای صلح کشید، هنرمند مترقی و مدافع به‌اصطلاح انسان‌ها! نام گذاشتند).

در قبال این نهضت عظیم هنری که روی نیازمندی، با کوشش پیشروان هنر نو به‌وجود آمده است و سلیقهٔ مردم را زود یا دیر برای رفع نیازمندی‌های مربوط، به‌سوی خود خواهد کشانید، تبلیغات میان‌تهی جان‌نثاران دسته‌های مخالف ارزش ندارد. هنر نویی که با تکامل فنی فقط همراه است (نه با هوس‌ها و خواهش‌های عقب‌ماندهٔ اجتماع) همیشه فاتح بوده، هست و خواهد بود.

مطالب پیشنهادی

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *