متن سخنرانی استاد جلیل ضیاءپور در انجمن فرهنگی گیتی؛ درجشده در هفتهنامهٔ «شهسوار» (شماره ۲)، ۱۰ مهر ۱۳۲۹

استاد جلیل ضیاءپور؛ «مسجد سپهسالار»؛ ۱۳۲۹؛ رنگروغن؛ ۱۲۰×۸۰ سانتیمتر
شناسایی دو موضوع اساسی در هنر نو، واجب و حتمی است: یکی طرز مقابلهٔ اجتماع با هنر نو و دیگری دانستن هدف هنر نو. آنان که در امور کلی زندگی و جریانش روشنترند بهتر تمیز میدهند که تظاهرات مردم در برابر هنری که برایشان کموبیش نامفهوم است چگونه است. واضح است که دستههای بیشماری در برابر هنر نو قرار دارند و دربارهاش اظهار نظر میکنند. بدون شک، میزان اظهار نظرشان متناسب است با مقدار دانشی که از مفهوم زندگی اندوخته دارند. از میزان این عده چند دستهٔ کاملاً مشخص را میتوانیم جدا کنیم.
یک دسته، پایبند روش قدیمیاند. یک دسته هم کاملاً پیشرو هستند. دستهای محافظهکارند. دستهای دیگر میان دو دستهٔ محافظهکار و پیشرو قرار دارند. دستهٔ دیگر متظاهر به هنر جدیدند. اظهار نظر هر یک از اینان با دستههای دیگر در هنر متفاوت است. عدهای از اینان به موضوع توجه دارند. عدهای از زیبایی صحبت میکنند و عدهای، از هر دو به یک اندازه اظهار علاقه میکنند و عدهای دیگر به روش فنی معتقدند.
دستهٔ اول که پایبند روش قدیمیاند به علت بیخبری از وسعت میدان هنر و نشناختن اصل مفهوم زیبایی تنها به آثار هنریای که به آنها خو گرفتهاند پایبند هستند. اینان وابستگی به گذشته دارند. (با این که امروز زندگی میکنند، فکر گذشته در مغزشان بیش از هر فکر دیگر فعالیت دارد) با تشبیهات و استعارات گذشتگان بیان مقصود میکنند و اگر بخواهند از زیبایی یا بیوفایی صحبت کنند بیدرنگ غزلی کهنه از این و آن ادا میکنند و از بیوفایی، کلماتی به میان میآورند. با این که میدانیم اصولاً دورهٔ بیان حال به این صورت گذشته است و جز در کتابهای گذشتگان و اشعار قدیم، در زندگی روزمره از این تشبیهات نمییابیم. این دسته خودشان در حال عادی اگر بخواهند برای کسی گزارش زندگی کنند هرگز بهصورت قدیمی توضیح و تشریح نمیکنند و مثلاً مانند دوران سعدی نمیگویند: «شو سر ایوان دیدن گیر» و در تشبیهات زیبایی با این که قد سرو و ابروی کمانی دیگر جایی ندارد، باز خواننده و شنونده، زیبایی را باید با کلمات قدیم و مقید به استفاده از کلمات گذشتگان و ترکیب یافته از صحنههای گذشته بپذیرد، و بهخوبی در مییابیم که شاعر ما مرد امروز و امروزی نیست.
البته هنرمند هر عصری باید مسئول نمایش منویّات زمان خود با زبان، اخلاق و عادات رایج عصر خود باشد، آنان که زبان، اخلاق و عادات گذشتگان را به کار میگیرند و نمیتوانند از گذشته منصرف شوند، بدون شک در همهچیز به گذشته نظر دارند و این تبعیت اجباری به همین نسبت بر روی همهٔ منوّیات این گروه صدق میکند. این گروه در شعر و کلمات و ترکیببندیها و مضامین، در سلیقه و انتخاب پایبند نظریات گذشته میباشند. در نقاشی مقّید به صحنهسازیهای گذشته و قدیمی هستند. بنابراین، اصول گذشته مایهٔ کار این دسته است! بزرگترین دلیل این گذشتهخواهی، نبودن انتشارات و وسایل بحث برای متوجه کردن اشخاص به زمان حاضر است (طبیعی است که اگر ورود ماشینها در این سرزمین نبود هنوز ما به همان درشکه و گاری اکتفا میکردیم و با کاروانی که ماهها طول میکشید تا به مقصد برسد مسافرت میکردیم). پس علیالقاعده بیخبری، اصل عقبماندگی است و در این حالت گذشتهنگری تأثیرش همیشه بادوامتر از پیشنگری است.
دستهٔ دوم، پیشروان هستند. اینان برای خاطر زحمتی که برای فهمیدن میکشند میدانند که زندگانی هرگز در سکون نیست و خواهینخواهی احتیاج، آدمی را بهسوی پیشرفت میکشاند. این دسته بهعکس گروه پیش، پیشرونگری را مد نظر قرار میدهند و میکوشند تا نیازمندیهای پیشروترین تمدن را برای خود برآورند. از اینرو، لازمترین روش را پیشه میکنند. این گروه، وابستهٔ هیچ یک از دستههایی که نام بردم نیستند و فقط متوجه رفع نیازمندیهای لازم هستند.
دستهٔ سوم، میانهرو و محافظهکارند. به این معنی که میانهٔ دو دستهٔ قدیم و جدید را میگیرند. نه آنقدر به قدیم توجه دارند که از جریان روز بیخبر بمانند، و نه آنقدر به پیشاپیش نگاه میکنند که از دنیای دیگران جدا باشند. بلکه نوعی برداشت میکنند که هر دو دسته را راضی نگه دارند. در واقع این دسته، رابط هر دو دسته هستند، و از آنجا که دستهٔ عقبمانده در صورت مترقی شدن تا به حدود وسط رسیدن اکتفا میکند از اینرو با همراهی دستهای که فطرتاً محافظهکارند، اکثریت بزرگی را تشکیل میدهند و طبعاً هنرمندان این طبقه آثاری که موافق ذوق این اکثریت بزرگ باشد بهوجود میآورند و خود در میان اجتماع، هنرمندان اکثریت یا هنرمندان اجتماع معرفی میشوند.
دستهٔ دیگر (چهارم)، اساساً دانش آنان روی اصول محافظهکاری بنا شده، اما متمایل به دستهٔ مترقی میباشند. با این اختلاف که تندرویهای پیشروان را قبول ندارند و فقط خود را ترقیخواه مینامند. (مانند همهٔ چپنماها که میگویند: ما هنر را در چهار دیواری قیود و محافظهکاری نمیخواهیم ولی از آن جایی که بیشتر در فکر اجتماع هستیم و میخواهیم همراه اجتماع باشیم و آنان را به جریان زندگی و هنر وارد کنیم این است که تندرویها را نمیپذیریم). از این جهت پیشرویهای عادی پیشروان را افراطی نام میگذارند. این دسته را باید محافظهکاران ترقیخواه بنامیم. زیرا نسبت به پیشروان، روی الزام خود در هر حال محافظهکارند. (از میان این دسته است که غالباً متظاهرین پیدا میشوند و بهعنوان جانبداری از هنرهای مورد لزوم خود نعرهها میکشند). همین دسته در مواردی که مصلحت میدانند خود را ترقیخواه دوآتشه معرفی میکنند و با نظریهٔ پیشروان بهاصطلاح افراطی نیز هماهنگ میشوند (که البته باید تحول ایجاد کرد و پیش رفت). اینگونه اظهارات آنان در موقعی است که با هنرمندان پیشرو حضوراً روبهرو میشوند. این دورنگی برای آن است که عقبمانده و محافظهکار معرفی نشوند و چون از طرفی جریان طبیعی پیشروی هنرمندان پیشرو را نمیبینند، از اینرو نام تندروی و انحرافی و افراطی و انحطاطی را بر پیشرفت طبیعی آنان میگذارند. اینگونه رفتار کردن از خصوصیات چپهای ناروشن است و الّا چپهای خیلی مدبر، هرگز اینچنین تظاهرات خام و غیرمنطقی ندارند. آنان که به دستهٔ اول (محافظهکاران) علاقهمندی نشان میدهند برای این است که محل اتکای معلومات عمومیشان در آنجا است و میزان دانش عمومی این سطح را خوب میشناسند و از سطوح هنری این دسته جانبداری میکنند (البته در هر یک از این دستهها عدهای از متظاهرین را میتوانیم بشناسیم).
دستهٔ اول برای خود یک عده بلندگو و طرفدار دارد که در موقع لازم خود را به دستهٔ دوم بستگی میدهند و متظاهر به ترقیخواهی میشوند و دستهٔ دوم همچنین بلندگویانی دارند که در مواقع لزوم خود را به دستهٔ سوم بستگی میدهند و همچنین سایر دستهها که همگی مصلحتی تظاهر میکنند. در برابر همهٔ این دستهها، یک دسته پیشرو واقعی هستند که هرگز محافظهکار نیستند و همهٔ دستهها و بلندگویان و متظاهرینشان را خوب میشناسند و آشنایی کافی و روشن به جریان اجتماع و نیز چگونگی تکامل دارند و جای خود را نیز میشناسند و به همهٔ عملیات و اقدامات دستهها مینگرند.
حال ببینیم آیا در یک محیط، این دستهٔ چندگانه اصولاً ممکن است با هم وجود داشته باشند یا همگی در یک سطح بوده یکگونه فکر میکنند؟ اگر محیطی آنقدر پرورش یافته باشد که همگی دارای یک سطح فکر باشند باز وجه اختلافی میانشان وجود خواهد داشت و عدهای به علت داشتن سرعت انتقال ذهنی در درک نیازمندیها نسبت به دیگران جلوترند. پس در هر دو حال به یک عده اشخاص که جلوتر از دیگرانند بیچونوچرا بر میخوریم و همین دستهاند که امور اجتماعی و هنری عصر خود را میگردانند.
مشخصّات این عده چیست؟ قبل از همه، دستههای مختلف را میشناسند. بلندگویان هر دسته را بهخوبی از یکدیگر تفکیک میکنند. همهٔ صاحبان ذوق و هنرمندان عقبمانده را بهطور مشخص نشان میکنند. (بهخصوص متظاهرین ردهٔ دوم محافظهکاران را، کسانی که روشهای عقبمانده را در جامعه تجویز میکنند). هنر نو با یکایک آنان بهخوبی میتواند راه بیاید و با دلایل و آثاری که از خود آنان ارائه میدهد بدون چونوچرا پیروان روشهای گذشته را مجاب میکند.
آنچه خطر نام دارد پراکندهگویی و بیهودهگوییهای متظاهرین ردهٔ دوم (محافظهکاران) است که اذهان را مشوب میکنند. مثلاً در شمارهٔ ۳۴ «پیک صلح»، مقالهای با عنوان «انحطاط در هنر نقاشی» بهوسیلهٔ دکتر خالاطیان نوشته شده بود. نویسندهٔ این مقاله تا حدودی به امپرسیونیسم اظهار علاقه میکرد. گو این که یقین دارم که نویسنده حتی امپرسیونیسم را هم به دلیلی که خواهم آورد نمیفهمد و ضمناً با همین مایهٔ ناقص حتی به جنگ کوبیسم آمده بود. وی نوشته بود: «یک نفر تماشاچی عادی، از اثر یک هنرمند چه انتظاری دارد؟ خودش جواب میدهد چنانچه اثر هنرمند جذابیتی داشته باشد و بتواند در بیننده تولید هیجان کند و زبان حال مفهوم سوژه باشد هنرمند توانسته است به مقصود ابداعی خویش برسد و خواهشهای تماشاچی عادی را اقناع سازد.»
آدمی با عنوان تحصیلی بالا (با این که عنوان تحصیل دلیل بر سواد نیست) اقلاً باید معلوماتی تا این حد داشته باشد که بداند درک یک اثر هنری را از یک تماشاچی عادی نباید خواست و نباید انتظار داشت که اثر هنری رضایت خاطر یک تماشاچی عادی فراهم کند و بداند اثری که برای تماشاچی عادی ساخته میشود اثر هنری نیست! کار به همین جا ختم نمیشود و برای تأکید مطلب ادامه میدهد: «چنانچه از بیننده سؤال میشد که کدام یک از تابلوهای نقاشی این نمایشگاه مورد پسند او واقع شده است به هیچ وجه ممکن پاسخی شنیده نمیشد. در دیدگاه کلیهٔ تماشاچیان، نوعی عصبانیت و نارضایتی دیده میشد». آقای خالاطیان کار هنر را تا به جایی میرسانند که میگویند هنرمند باید آثاری بهوجود آورد که خوشآیند خاطر تماشاچی عادی باشد و در غیر این صورت اثر، اثر هنری نیست. آثار هنری را باید از نظر تماشاچی عادی بگذرانند تا این تماشاچی بیخبر از هنر بگوید که اثر، مورد پسند او هست یا نیست. اگر هست، پس اثر هنری است و اگر نیست… در این صورت هنرمند آنقدر باید بکوشد تا اثری موافق پسند خاطر تماشاچی عادی بهوجود آورد!
کسی که سطح فکر و شعور هنریاش تا این حد پایین باشد، مسلم است که هنرمند را اصولاً نمیشناسد و بالطبع امپرسیونیسم را نمیداند که چیست تا بخواهد به آن روش اظهار علاقه کند و یا آن را بپسندد و حتی از آن حد هم تجاوز کند و بخواهد که کوبیسم را رد کند! دربارهٔ کوبیسم میگوید: «در فرانسه پیکاسو و ژرژ براک به اشکال و مناظر، فورمهای مکعب دادند و از رنگهای ساده و غیرترکیبی استفاده کردند». و بعد شروع میکند به این که کوبیسم در چه تاریخی و کجا شیوع پیدا کرد. ولی نمیگوید که کوبیستها چرا شکلهای طبیعی را تغییر دادند و مقصودشان از این کار چه بود. میگوید: «از رنگهای ساده و غیرترکیبی استفاده کردند». این مطلب بهکلی بیاساس است زیرا در هیچ یک از رنگهایی که آنها به کار بردهاند رنگ غیرترکیبی وجود ندارد. زیرا اساس کار کوبیسم بر پایهٔ ترکیب رنگ برای بهوجود آوردن تأثیری و احساس خاص است. از اینرو بدون ترکیب رنگ احساس و تأثیر دقیق نمیتواند بهوجود آید. این گفتار بیمایه از روی استنباطات شخصی کسی است که به فن کار آشنا نیست و از نقاشی سر رشته ندارد.
در جایی میگوید: «مسلماً بصیرت نقاشی بستگی کامل به درجهٔ رشد فکری و قابلیت مطالعه در اوضاع و احوال محیط دارد». و در دنبال این مطلب میگوید: «اساس کار یک هنرمند نقاش، همانا ابداع صحیح از حقایقی است که به چشم عموم دیده میشود»! اگر بصیرت نقاش بستگی کامل به درجهٔ رشد فکری و قابلیت مطالعه در اوضاع محیط دارد (که البته بهجای خود بسیار منطقی است)، در این صورت چگونه باید برای یک هنرمند مترقی پذیرفت که اساس ابداعش را روی حقایقی که به چشم عموم دیده میشود بگذارد و حقایق عادی را که همه میبینند نشان بدهد؟ آیا حقایقی که به چشم عموم دیده میشود احتیاج به آن دارد که هنرمند همانها را به مردم نشان بدهد و حتی در آن ابداع کند یعنی چه کار کند؟
هنرمند، حقایقی را که به چشم عموم دیده نمیشود باید ابداع کند. آن حقایق بدیع را که از نظر اشخاص غیردقیق پنهان است باید نشان بدهد. بیمبالاتی فکری و بیهودهگویی نویسندهٔ مقاله بهقدری غیرمنتظره است که یک آدم منطقی بدون تأمل، چنین اشخاص را در جرگهای ردیف میکند که گفتم متظاهرند و نسبت به آن چه که میگویند آگاهی روشن ندارند و اطلاعات هرجومرجشان بدون نتیجهگیری در پهنهٔ افکارشان عاطل مانده است. مهمتر این که در همین مقاله در جایی ذکر میکند: «بهترین تشریح کوبیسم نظریهای است که خود پیکاسو دربارهٔ آن داشته است». میگویند: «وقتی از او سؤال شد کوبیسم چیست؟ در پاسخ، چند خط نامربوط کشید و گفت این است هنر ما و شما باید بدون انتقاد و اظهار نظر آن را قبول نمایید. (نقل از ایماژ)» آفرین بر پیکاسو که چنین پاسخی داد. آیا شما در نمییابید که جواب پیکاسو به آن صورت که به پرسشکننده داده از این جهت بوده است که غالباً اعتراضکنندگانی نظیر نویسندهٔ مقاله و روزنامههایی نظیر پیک صلح و غیره با عدم اطلاع و محدودیت ذهن مزاحم پیکاسو و امثال او بودهاند و پیکاسو ناچار شده است اینچنین جوابی که مانند تودهنی است به اینگونه اشخاص بدهد؟ پیداست که جواب اینگونه اشخاص (که بدون داشتن زمینههای علمی و هنری کافی بهخود اجازهٔ اعتراض میدهند) جز این نباید باشد. و این اشخاص همان مشوبکنندگان فکر جامعه هستند. اینان هستند که مانع پیشرفت اجتماع میباشند. به عقیدهٔ من، اینان بهجای اعتراض قبل از هر چیز باید بدون چونوچرا مانند یک شاگرد مدرسه، پرسشکننده باشند (هر چند که هر کاره باشند). موضوع دوم، هنر جدید ماست. هنر جدید فوق همهٔ هنرها چه میخواهد؟ هنر نو میگوید: هنرهای قدیم بهتدریج کوشیدند تا حتیالامکان به نمایش مضمونهایی که روی نیازمندی محیطی، لازم به تظاهر بودند بپردازند. هر یک از روشها در خور خود پیشرفتی کردند. ولی در ضمن، هر یک معایبی نیز داشتند که روشهای بعدی، آنها را موافق با نیاز زمان اصلاح کردند و خود را با زمانه و نیازمندیها مطابقت دادند (البته نه بهآسانی. زیرا متظاهرین، همیشه مانع کار و انگل پیشرفتها بودهاند). ولی گوش هنرمندان مترقی هرگز بدهکار ریزهخوانیهای بلندگویان و محافظهکاران عقبمانده نیست.