درست انتقاد کنیم

مقاله‌ی جلیل ضیاءپور، با عنوان «درست انتقاد کنیم» (راجع به نقاشی‌هاى جواد حمیدى و منتقد او)، مندرج در هفته نامه شهسوار، شماره ۱، دوشنبه ۳ مهرماه، سال ۱۳۲۹

واقعاً عجیب است که عده‏اى از جوانان ما براى خودنمایى و به رخ کشیدن اطلاعات ناقص خود متوّسل به همه‏ گونه نیرنگ و چاپلوسى مى‏شوند! در تمام این مدّتى که نقاشى کوبیسم در جریان افتاده، همه‏ گونه مردمى براى فهم دقیق‌تر مطلب به سراغم آمده‏اند. از این عده دسته‏اى واقعاً میل فهمیدن داشتند و خوشبختانه با زمینه‏هاى مساعد کافى‌ای که آماده داشتند آنگونه که باید منظور از این روش نقاشی و زیبایی مخصوص آن را دریافتند و با من به هماهنگى و پیشرفت پرداختند. دسته‏اى دیگر تظاهرات محافظه‌کارانه کردند و دسته‏اى دیگر به منفى‏بافى پرداختند. دسته‌ی محافظه‏کار، در مجالسى که هنرمندان و صاحبان ذوقان پیشرو بودند تظاهر به فهم هنر جدید و نقاشى کوبیسم و غیر آن مى‏کردند (فقط براى این که نکند از دسته‌ی مترقّى، روشنفکر و پیشرو طرد شوند)! همین دسته در جاى دیگر به دسته‌ی هم سطح و یا پایین‏تر از خود مى‏پیوندند و تمسخر و بدگویى مى‏کنند. دسته‌ی منفى‏باف در اصل براى هنر پس و پیشى قائل نبوده و نیستند و همان هنرهاى عقب مانده را هنر ابدى مى‏خواندند. روى سخن من فقط با دسته‌ی دوم یعنى جوانان متظاهری است که میل دارند به هر وسیله خود را مطرح کنند و اینان مردم ابن‏الوقت متملقی هستند و هم چنان که گفتم از هیچ چیز فروگذارى نمى‏کنند. از دهان این و آن کلمه به کلمه حفظ مى‏کنند و به نام خود به دیگران تحویل مى‏دهند و اگر همین اشخاص بیش از آنچه ظرفیتشان ایجاب کند داعیه‌ی خودنمایی داشته باشند و به تظاهراتى که به ضرر اشخاص ذیحق تمام مى‏شود اقدام کنند پیداست که نباید موضوع را مسکوت گذاشت بلکه باید واقعیت و حقیقت را آشکارا نمود.

چندى پیش آقایان حمیدى و مهندس عقیقى که به جریان هنر جدید راه یافتند، تابلوهایى را در آپادانا به نمایش گذاشته بودند. مدّتى این تابلوها در آپادانا بر پا بود. کسى از رسانه‏هاى از ما بهتران به سراغ آنها نرفت و روزنامه‏ها در این باره حرفى ننوشتند. پیک صلح هم که هنگام نمایشات نقاشى قد علم مى‏کرد و صفحاتش را از عکس نقاشى‏هاى مبتذل و عوام‏ فریب پر مى‏کرد و داد سخن مى‏داد و عزیز بى‏جهت مى‏تراشید، در اینجا سکوت کرد! «ایران ما» هم که ستون هنرى دارد، صدایش در نیامد! چندتاى دیگر هم که در این زمینه اگر شده چند کلمه‏اى بنویسند مى‏نوشتند، دم در نیاوردند! در این میان فقط «مهرگان» بود که در شماره‌ی ۱۷ خود (سال دوم) مقاله‏اى نوشت، مایه‌ی تأسف بود. زیرا وجود اینگونه مقالات ارزش معنوى روزنامه را نزد آگاهان هنر از میان مى‏برد و ایجاد تأسف مى‏کند. گرچه به کارکنان روزنامه‌ی مهرگان براى مقاله‌ی جالب سرگذشت سزان که درج کردند باید تبریک بگویم. ولى در عوض راجع به درج مقاله‌ی مربوط به حمیدى را سرزنش مى‏کنم. زیرا انتقاد از کار حمیدى را به خانم فخرى ناظمى که در این کار وارد نیستند سپردند و این خانم هم در مقاله‌ی فرمایشى مذکور مردمدارى را پیش گرفتند و جانبدارى مضحکى از حمیدى کردند که برازنده نبود.

البته به علل و ملاحظات زیادى اینگونه مطرح شدن از یک خانم قابل گذشت بود ولى چون در بی‌جاگویى این مقاله زیاده‌روی شده ‏بود از اینرو خود را ناچار به تذکراتى دیدم.

به راستى چرا کسانى که زمینه‏هاى لازم را براى تحلیل و توجیه مطلبى ندارند مبادرت به انتقاد مى‏کنند؟ چه تصور مى‏کنند؟ که اظهار نظر و انتقاد، کار آسانی است؟ و مایه‌ی کافى لازم ندارد؟ یک نفر لیسانسیه‌ی فیزیک و شیمى که در لابراتوار با قرع و انبیق و صفحات سنگى سر و کار دارد کجا مانند یک اهل فن و اهل تحقیق در نقاشی، در ادبیات، در سینما و تئآتر فرصت دارد که به رموز هنرى برسد. کسى که از حقوق و قوانین مالکیت و اوضاع اقتصادى آنگونه که باید «مانند یک نفر متخصص» معلومات کافى ندارد چگونه به خود اجازه‌ی ترجمه‌ی کتاب مالکیت را مى‏دهد؟ (مانند آن جوان بى‏تجربه‏اى که اصلاً اطلاع تاریخ هنرى ندارد و در آن راه قدم بر نداشته‏ است ولى کتاب حجارى «لویى هورتیک» را از سلسله‌ مطبوعات چه مى‏دانم ترجمه مى‏کند و به علّت عدم تسلط بر دو زبان و عدم آشنایى به چگونگى‏هاى هنرى به تعبیرات نامفهوم و تحت‏اللفظى کفایت مى‏کند و …) شماهایى که وارد امور تخصصى نیستید (نه امور کلى) چرا به امورى که به شما مربوط نیست دخالت اصولى مى‏کنید و از لحاظ فنى وارد جزئیات مى‏شوید. مثلاً از خانم منتقد مزبور باید پرسید: چه لزومى دارد که بدون شناسایى کافى در هنر، مبادرت به نوشتن انتقاد هنرى در نقاشى کنید و حتى قدم فراتر بگذارید و راجع به تئآتر و سینما و کارگردانان هم اظهار نظر کنید؟ شما که آن قدرها زمینه‌ی مساعد براى توجیه نقاشى ندارید و به ناچار مقاله‌ی مرا به نام خود به عنوان «مرگ یک دوست در دیار دور» در مهرگان، شماره‌ی‌ ۶، سال دوم چاپ مى‏کنید و حتى ذکرى از این که این مقاله اقتباس از نظریات فلانى است نمى‏کنید، چرا به کار تخصصى خود نمى‏پردازید؟ شما که دم از جامعه‌ی دوستى و فلان و بهمان مى‏زنید و سنگ همدردى و همکارى را براى حق ‏گرفتن و استثمار نشدن محکم‌تر از دیگران به سینه مى‏کوبید و خود را مشوّق هنرمندان و صاحبان ذوق و شوق تصّور مى‏کنید پس چرا خودتان نتیجه‌ی زحمات مرا به نام خود تمام کردید؟ (البته مى‏دانم که تذکر ندادن این موضوع‌ها چیزى از من نمى‏کاست و مى‏توانستم از تذکر آنها بگذرم و ندیده بگیرم، چنانچه گذشته و ندیده گرفته بودم. ولى تجاوز دوباره‌ی خانم، وادارم کرد تا ذهن مردم را به اینگونه تظاهرات خائنانه و خود شیرینی‌هاى اشخاصى که به این صورت‏ها مى‏خواهند خود را بى‏جهت عزیز کنند متوجه کنم). من مى‏دانم که تقصیرى متوجه ایشان نیست در کشورى که همه کس همه کاره است و هیچکس رعایت اخلاق و حدود و وظیفه‌ی خود را ندارد چرا همه کس منتقد نباشند؟ بى‏شک همین وضع و همین نظر است که عده‏اى خودنماى بى‏مایه را جرأت داده است تا در کارهایى که مربوط به آنان نیست تا این حد دخالت کنند.

نکته‌ی مورد ذکر مقاله‌ی ایشان اینجاست که در چندین مورد نقیض‏گویى وجود دارد. به ناچار باید از خاطرها بگذرد تا سستى انتقاد در نظرها آشکار شود. ایشان نوشته‏اند:

«در تابلوهایى که به سبک کوبیسم نقاشى شده تأثیرى از طرز فکر بدبینانه مشاهده مى‏شود. نداشتن سوژه‌ی اصلى و هدف مشخص، از نقایص بارز آثار حمیدى در سبک کوبیسم است.»

ما مى‏دانیم که به محض احساس طرز فکر بدبینانه یا هر گونه فکر دیگرى در یک اثر نقاشى، خود دلیل وجود سوژه‌ی اصلى است. پس، گفتن این که نقاشى حمیدى فاقد سوژه‌ی اصلى است و در عین حال احساس بدبینى القاء مى‏کند، درست موضوع کوسه و ریش پهن است و لذا بى‏پایگى مطلب به خوبى پیداست.

به دنبال این مطلب نوشته‏اند: «اما از این نکته که بگذریم، این تابلوها رنگى دیگر دارند رنگى زیبا و شاعرانه، رنگى که نظر را به جاى خود میخکوب مى‏کند و دل از نظاره‌ی آن سیر نمى‏شود. این تابلوها نشانه‏اى از مطالعه و جستجوى کافى در سبک‏هاى نقاشى جدید است. طرح‏ها و دفورماسیون بسیار موزون و حساب شده و نشانه‌ی قدرت و تسلط نقاش به فنّ خود مى‏باشد. چیزى که از آن جالب‌تر است تازه‌جویی‌ها است که در پیدا کردن رنگ و هماهنگى آن مشاهده مى‏شود. رنگ‌هاى حمیدى مخصوص به خود اوست و تا به حال در آثار هیچ یک از نقاشان ما سابقه ندارد. رنگ‌هاى او، رنگ‌هاى پیکاسو است و بعضى از تابلوهایش تقلید اصیل و خردمندانه‏اى از کارهاى پیکاسو به شمار مى‏رود.»

اگر این همه تعریف که در رنگ‏آمیزى و هماهنگى و دفورماسیون و تسلط و مهارت (به خصوص تازه‏جویى) در آثار حمیدى به کار رفته و حتى رنگ‌هاى حمیدى مخصوص به خود اوست و تا به حال در آثار هیچ یک از نقاشان ما سابقه ندارد، نمی‌دانم با این همه بی‌سابقگی و مهارت و تسلط چگونه رنگ‌های حمیدی رنگ‌های پیکاسو می‌شود و حتی بعضى از تابلوهایش تقلید اصیل و خردمندانه‏اى از کارهاى پیکاسو به شمار مى‏رود؟! نمی‌دانم اینگونه توضیحات را چگونه توضیحی باید نامید. کسی که براى او آن همه شخصیت و مهارت و قدرت فنى و شعور هنرى قائلند، تازه از لحاظ رنگ‏آمیزى «که خود رنگ‏آمیزى در واقع همه‌ی نقاشى است» او را مقلد پیکاسو معرفى کنند؟ آیا اینگونه انتقاد نوشتن، دلیل بر این نیست که یا نویسنده، حمیدى را مسخره کرده است، یا بدون این که خود متوجه باشد عدم اطلاع خود را در چگونگى هنر نمایانده ‏است.

مطالب پیشنهادی

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *