متن سخنرانی استاد جلیل ضیاءپور؛ درجشده در مجلهٔ «پنجهٔ خروس»، دوم اردیبهشت ۱۳۳۲
چند سال است که دم فرو بستهام و به اوضاع هنرکده مینگرم. در این خرابشده هیچکس نیست تا به اوضاع رسیدگی کند و ببیند که چه ها بر سر این جوانان میآید. یک مشت پسر و دختر بااستعداد و پرشور در این هنرکده به وضع عجیبی عمر عزیز را تلف میکنند و بالاخره سرگردان و مقلّد بار میآیند. (فرهنگ تحمیلی از همه جهات باید مردم را قبضه کند تا نتیجهٔ لازم گرفته شود)!
آی کسانی که در این سرزمین با هنر زندگانی میکنید شما فرزندان آن هنرمندانی هستید که در دنیا راهنمایان هنر بودهاند. هنر معرف شخصیت شما است. شما معرف شخصیت ملت خود هستید و هنرمندان، مسئولین جامعهٔ خود هستند. نگذارید شخصیت شما دستخوش بازیچهٔ تحمیلکنندگان باشد. قرون متمادی است که درس هنر به دیگران دادهاید. هوش بگمارید و راهی را که پیشه کردهاید با نهایت دقت طی کنید و بدانید چه میخواهید چه باید بخواهید و چه بکنید. همچنین! چه باید کرد؟
اکنون چه میکنید و چه نقشهای را بیآنکه خود بدانید تعقیب میکنید. من میگویم: اینک ده سالی است که هنرکدهٔ ما زیر نظر کسی میگردد که بیست سال است در میهن ما اقامت دارد و پیش از این در جایی زندگانی کرده که اکنون به پایتخت هنر دنیا مشهور است و نیز در حدود ده سال است که ریاست افتخاری هنرکده را به عهده دارد. توجه کنید دربارهٔ هنر چه میگوید:
یقین است که از زمان آدم کرومانیون تا امروز، نژاد انسان ترقی کرده است. معالوصف هنرمند زمان ما بهتر از مردمانی که در غارها زندگانی مینمودند طراحی نمیکند. یا میگوید: هنر حرکت میکند ولی حرکت مخصوص به خود دارد، هنر نه ترقی میکند و نه قهقرا میرود بلکه نوسان میکند روزی خواهد رسید که بینیهای کج و کوله و پاهای وارونه دیگر معمول نخواهد بود و باز هم مردمان حق نخواهند داشت بیش از دو چشم و یک بینی در صورت داشته باشند و این آخرین علاج آشفتگی نخواهد بود؟ پس از آن «کنستروکتیویسم» (Constructivisme) و «سیلندریسم» (Cylindrisme) و یا چیز دیگر دوباره ظاهر شده به عنوان منجی پذیرفته خواهد شد که معتقد است در حدود همان چشم و ابروهای متنوعی است که در قیافههای مختلف است. ایشان که زندگانی هنری را میان دو قطب فرضی بهصورت حرکت نوسانی محدود میداند، ترقی برای آنان قائل نیست. آیا به این وسیله، هنر را که از مظاهر اساسی زندگانی بشری است از جریان زندگانی جدا نکرده و در یک گوشه به حال حرکت نوسانی برای خود باقی نگذاشته است؟
چرا هنر حرکت نوسانی دارد و زندگانی جریان و پیشرفتگی؟ آیا هنر از زندگانی و راه پیشرفت آن جدا است؟ اگر زندگانی بشری جریانی داشته چرا یکی از مظاهر آن نوسانی است؟ این حرکت نوسانی هنر با کجای دانش بشری درست در میآید؟ آری چون همهٔ این پرسشها در ذهن صاحبنظر ما بیجواب میماند مجبور میشود بگوید: «پس چه باید کرد؟» زیرا میداند که هنوز ندانسته است هنر چیست و چه راهی را طی میکند. پس از آن همه زندگانی در پایتخت هنر و بیست سال زندگی در سرزمین ما (که در تمام این بیست سال با آثار گرانبهای هنرمندان دورههای مختلف ایران سروکار داشته) چرا هنوز نتوانسته است با این همه سرمایه، تعبیر درستی از هنر به جوانان ما عرضه کند.
برنامهٔ تاریخ هنر در هنرکده، چنین تنظیم شده است که هنرجویان ما از همهٔ کشورهای قدیم و جدید، آگاهی مییابند (جز از هنرهای ایران) پس کو؟ هنر مردم پیشین ما طی این چند هزار سال که آثارش جهانیان را مفتون کرده است. چرا در هنرکده از تاریخ هنر ایرانیان تدریس نمیشود؟ آیا این هنرکده برای این تأسیس شده است که فرزندان ایرانی از هنرهای خود اطلاعی نداشته باشند و فقط از یونان و فرانسه اطلاع حاصل کنند؟ در کجای دنیا ملتی برنامهٔ تحصیلی فرزندان خود را طوری تنظیم میکند که از هنر خود هیچ اطلاعی پیدا نکنند؟ آیا این جوانان نباید بدانند که مردم گذشتهشان چکاره بوده و چه هنرنماییها کردهاند؟ ده سال است که این هنرکده تأسیس شده است اگر قبول کنیم هر مؤسسهای در اوایل نواقصی دارد چرا پس از ده سال در صدد اصلاح برنیامدهاند؟
توجه کنید صاحبنظر ما منتظر است که بالاخره باز بیش از دو چشم و یک بینی در صورت نبیند و غیر از آن را آشفتگی میداند و خیال میکند که هنرمند با این کار میخواهد ظاهر مخلوق تازهای را بسازد و هنوز نمیتواند استنباط کند که هنرمند میخواهد سخن تازهای را به رخ بکشد و حرفی دارد. از این رو با تمسخر توأم با بهت ذهنی و هم پرسش و نمیدانم چه باید کرد، ایسمهایی را خاطرنشان میکند که آمدند و رفتند و میآیند و میروند و درآخر میگوید: «پس چه باید کرد؟».
آری چه باید کرد: من نمیخواهم طرحهای بسیار عالی یا متوسط این زمان را به عنوان نمونه جلوی چشم بگذارم که آقایان ببینند چه تفاوت فاحشی میان طرحهای گذشته و معاصر وجود دارد. با این همه نمیتوانم بپذیرم که بشر ترقی کرده ولی مظاهرش همچنان در رکود مانده یا که هنرمندان زمان ما بهتر از هنرمندان گذشته طراحی نکرده باشند. چگونه میشود بشر در شناسایی مفاهیم زندگانی خود نسبت به گذشتهاش آگاه نباشد و برای بیان احساس و آگاهی خود قالبهای لازم را بخواهد، ولی نتواند آن را بهتر از گذشته بهوجود آورد. صاحبنظر ما هنوز مانند سوفسطاییان و شیدایانی که مجذوبند، سخن میگوید و هنوز نتوانسته است این عقدههای عالم خلسه خود را که ما آگاهانه در آن دست و پا میزنیم بگشاید. این است که نقیضگویی میکند و نمیداند چه بگوید! گاهی خیال میکند که بیش از دو چشم و ابرو ساختن برای ایجاد تنوع است و گاهی ایسم ایجاد کردن را برای خوشآیندی خاطر میپندارد! و چون به نظر میآورد که ایسمها هم آمدند و رفتند و بالاخره چی؟ انتظار دارد که بشر دست و پا دراز کند و ایسمها بهوجود نیاورد و یا باز همان دو چشم ابرو را بسازد که واقعیت زیبایی است!
از نظر ایشان این همه هیاهوی زندگانی نادیده گرفته شده است و پی چشمهٔ آب حیات در ظلمات و زیبایی مطلق در جهان متغیر میگردد، و یا اگر به تغییر و تنوعی معتقد است در حدود همان چشم و ابروهای متنوعی است که در قیافههای مختلف است. ایشان که زندگانی هنری را میان دو قطب فرضی بهصورت حرکت نوسانی محدود کرده، ترقی برای آن قائل نیست آیا به این وسیله، هنر را که از مظاهر اساسی زندگانی بشری است از جریان زندگانی جدا نکرده و در یک گوشه به حال حرکت نوسانی برای خود باقی نگذاشته است؟
حتماً از این دو علت بیرون نیست یا نمیخواهند «زیرا نظریات استعماری اجازه نمیدهد» یا این که استادان ما مایهٔ این کار را ندارند. کدامیک از این دو پذیرفتنی است؟ شاید هر دو! ولی اولی مسلمتر است زیرا نمونهها و برنامهها بهخوبی نشان میدهند که جز نظریات تحمیلی و از میان بردن شخصیتهای ملی و بهطور کلی هدف استعمار فرهنگی نظر دیگری در میان نیست و گردانندگان هنرکده هم کورکورانه آنها را اجرا میکنند. برنامههای اجرایی تزیینی هنرکده بیشتر فرنگی است. مثلاً تزیین کردن اطاق لویی شانزدهم چه ربطی به سلیقهٔ جوانان ایرانی دارد که هرگز به سبک تزیینات دورهٔ لویی شانزدهم آشنایی ندارند و به فرض آشنایی داشتن، احتیاجی اصولاً به آن ندارند. چرا اینگونه برنامهها به جوانان ایرانی داده میشود؟ چرا در معماری فقط کپی و تقلید از روی ساختمانهای روم و یونان و یا مدهای تازهٔ اروپایی میکنند که نه در ساختمانها مراعات آب و هوا میشود و نه در تزیینات مراعات شخصیت ملی و سلیقه هنری.