موقعیت هنر نقاشی در اجتماع کنونی ایران

متن سخنرانی استاد جلیل ضیاءپور در انجمن هنری خروس جنگی، مندرج در هفته‌نامه آذرپاد، شماره‌های ۵ و ۶، دوم و نهم اردیبهشت، سال ۱۳۲۹

 

خودنگاره استاد جلیل ضیاءپور ۱۳۲۸

خودنگارهٔ (سلف پرتره) استاد جلیل ضیاءپور؛ ۱۳۲۸

این جنب و جوش هنری که هم اکنون در نقاشی دیده می‌شود به همت و مساعی عدهٔ معینی از نقاشان جوان است که پس از مدت‌ها رکود یا تکرار نقاشی که خود به نوعی رکود است برپا شده است. اگر در دور و نزدیک، نقاشانی یافت می‌شدند، آنان مانند اهل ذوق (نه یک پیشه‌ور) به نقاشی مشغول می‌شدند و اگر خیلی حدّت می‌گرفت، یکی از همین صاحب‌ذوقان که بیشتر صرف وقت در این فن می‌کرد، نقاش معروف نامیده می‌شد و او بدون این که به خوبی و بدی آثار خود از لحاظ فن پی برده باشد خود را به داشتن چندین تابلو در همین زمینه‌ها راضی می‌کرد و به تحسین و تمجید یک عده صاحبان ذوق دیمی دل خوش می‌داشت. محیط ما امروزه در همین حالت سر می‌کند. البته جز این هم نباید انتظار داشت. زیرا نمی‌شود که همگی افراد یک جامعه از صاحبان ذوق عالی و پرورش یافته و دانا به هنر باشند.

این جنب و جوش هنری که اخیراً در تهران پدید آمده است، در سایر شهرهای ایران نیز به نسبتی برپاست. مسلّم است که مقدمهٔ این برداشت بزرگ در جهش هنری بی‌تأثیر نخواهد بود. در شهرستان‌ها هم تا آنجا که اطلاع دارم اظهار علاقهٔ شدیدی به هنر جدید می‌شود و مایلند که در اطراف این هنر، اطلاعاتی به دست آوردند و ما هم هر قدر که ممکن شده است اطلاعاتی بنا به درخواست آنان در اختیارشان گذاشته‌ایم. (حتی در کشورهای مجاور، اظهار علاقهٔ مفرطی از سوی عده‌ای از صاحبان ذوق شده است و در ترکیه، هند، پاکستان، عراق، افغانستان، فرانسه، لندن و آمریکا، ایرانیان به این جنب و جوش هنری راغب شده‌اند و در حال استفاده از مطالب نهضتگران، از طریق مجلات و مقالات مندرج در ایران می‌باشند).

پیداست که دنیای هنر امروز به علت ارتباط بین‌المللی و تقاضای محیطی، نمی‌تواند در سکوت سر کند و کنجکاوی نخواهد گذاشت که مطالب، بدون تحقیق باقی بمانند. مدتی است که ما در خط سیر هنری خود به عوارض فراوان برخورده‌ایم و با گروهی که معتقد به هنر برای توده هستند در کنکاش هستیم. حتی هنرمندانی که به سبک قدیم کار می‌کنند چون عجالتاً منافع خود را در این می‌بینند که با گروه مذکور (منتها از راهی دیگر) هم‌آواز شوند، اینان هم مستقیماً در این میانه می‌خواهند سدّی در پیشرفت هنر جدید (برای حفظ منافع موقعیتی و شخصی خود) ایجاد کنند! هر چند که تا اندازه‌ای به طور جامع جواب‌های مناسب و منطقی به این اشخاص (که گوشی در و گوشی دروازه دارند) داده شده است، ولی پیداست که کفایت نمی‌کند و این گونه جواب‌ها می‌بایستی بارها تکرار شوند. البته به جواب دادن پرسش‌ها به تنهایی کفایت نمی‌کنیم و من سعی خواهم کرد تا روش صحیح را از ناصحیح در نقاشی نشان دهم.

بی‌مناسبت نیست که اصولاً بدانیم نقاشان معاصر ما که به روش قدیم کار می‌کنند در چه کارند. چگونه آثاری به وجود می‌آورند و در هنر چه عقیده دارند و در اصل آیا عقیده‌ای در هنر دارند یا که دیمی به کار می‌پردازند. این، موضوعی است که باید توضیح داده شود. از بعد از استاد کمال‌الملک، هدف عمومی شاگردان و پیروانش این بوده است که از طبیعت متابعت کنند. زیرا معتقدند که طبیعت عالی‌ترین معلم هنرمند است. ازاین‌رو، یکی پس از دیگری طوطی‌وار این مطلب را مانند وحی به گوش‌ها تکرار می‌کنند. اعتراضی نیست و بدیهی هم هست که طبیعت، معلمی عالی است ولی شاگرد هم باید عالی باشد. معلم بودن طبیعت هرگز این نتیجه را به دست نمی‌دهد که شاگرد هم عالی است و طبیعت را عین به عین تقلید کنیم. وقتی به آنان اعتراض می‌شود که شما طبیعت را تقلید و کپی می‌کنید و مقصود استادان بزرگ را نفهمیده‌اید، جواب می‌دهند که از طبیعت زیباتر چیزی وجود ندارد و هر چیز طبیعت زیبا و عالی است. بنابراین به قول آنان هر چیزی را در طبیعت به هر حالی که وجود دارد اگر عین به عین نقاشی کنند زیبایی به وجود آورده‌اند. ازاین‌رو، نقاشان هرگز فروگذار نمی‌کنند که مو به مو طبیعت را به روی پرده بیاورند.

یک کار بزرگ که خیلی در نزد استادان معاصر اهمیت دارد شبیه‌سازی است. این کار از مهم‌ترین هنرنمایی در نزد ایشان است و حال اینکه آن قدر رموز و مطالب جالب هنری مورد نظر است که صورت‌سازی از کارهای ابتدایی و بی‌اهمیت محسوب می‌شود. در این مورد می‌توان گفت: «مجلس تمام گشت و به آخر رسید عمر ما همچنان در اول وصف تو مانده‌ایم» دربارهٔ ایشان صدق می‌کند.

در دنبال این نقاشان، عدهٔ بسیار دیگری از پیروان همین گروه (منتهی تازه‌کارتر) با معتقدانی بیشترک قدیمی و کمترک آب و رنگ زمانه گرفته، به کارند و می‌گویند که مانند استادان محترم چندین سال برای کشیدن یک دره و کوه صرف وقت نمی‌کنیم. فلان چهره را در پنج دقیقه تند و چابک می‌سازیم. این آقایان هم سرعت عمل را به رخ مردم می‌کشند. اگر استادان مورد نظر ما لااقل دارای رنگ‌آمیزی‌های تمیز و دقیق بوده‌اند، این تازه‌کاران جز به شبیه‌سازی (یا به عقیدهٔ من ماسک‌سازی) توجه ندارند. عیب این کار کجاست؟

پیروان نقاشی طبیعی و همچنین آنان که در این فن دم از حقیقت می‌زنند، هر دو گروه را به اصطلاح بین‌المللی «نتورالیست» (Naturaliste) و «رئالیست» (Realiste) یعنی طبیعت‌گرا و واقعیت‌گرا می‌گویند. زیرا معتقدند که واقعیت در طبیعت است و طبیعت نیز عین واقعیت است. پس نقاشانی را که از طبیعت پیروی می‌کنند و می‌خواهند هرگز از طبیعت و واقعیت منحرف نشوند باید با نام‌های مذکور شناخت. اما باید دانست که طبیعت‌گرایان و واقعیت‌گرایان ما با طبیعت‌گرایان بزرگ و مشهور چه تفاوت‌هایی دارند: نقاشان ما از قبیل بسیاری از آنانی که حضور دارند و به طور کلی همگی‌شان در خدمت وزارت فرهنگ به انجام وظیفه و هدایت جوانان در نقاشی مشغولند به نقاشان بزرگ مانند «داوید»، «انگر»، «رامبراند»، «دلاکروا»، و «روبنس» اعتقاد دارند و خودشان را پیرو عقاید و افکار هنری آنان می‌دانند و گفته‌های آنان را بهترین و عالی‌ترین راهنما می‌شناسند. من از گفته‌های همین استادان بزرگ به رسم نمونه چند مطلبی برای نتیجه‌گیری می‌آورم. آیا استادان معاصر ما واقعاً گفته‌های آنان را آنطور که تعریف می‌کنند عمل می‌کنند یا فقط برای اظهار اطلاع و به رخ کشیدن معلومات و تظاهر به عقایدی که به طور قاطع از قول آنان و خودشان توأماً اظهار می‌دارند چنین ادعایی می‌کنند؟

«داوید» در نامه‌ای به شاگردانش پس از ذکر مطالب مختلفی می‌گوید: «وقتی در برابر مدل قرار می‌گیرید به شکل اصلی مدل دقت کنید و از میان همهٔ شکل‌ها بهترین را که از لحاظ فرم و کمپوزیسیون جالب باشد انتخاب کنید. مانند نقاشان و مجسمه‌سازانی نباشید که سال‌ها در برابر یک مدل قرار می‌گیرند. هر وقت مدلشان لاغر می‌شود کارشان را تغییر می‌دهند لاغر می‌سازند و هر وقت مدلشان چاق می‌شود از سر نو به چاق کردن آنچه را کشیده‌اند می‌پردازند». موقعی که خود من این مطلب را در کتابی که آندره لوت نوشته بود (از تخته شستی نقاشی تا دوات نویسندگی) می‌خواندم، به یاد روزهایی افتادم که بنا به روش تعلیم استاد – در هنرکدهٔ تهران – ناچار به چاق و لاغر کردن کار خود تحت تبعیت از مدل به دستور استاد بودیم.

«انگر» دربارهٔ استفاده از طبیعت، از زبان «نیکولا پوسن» گفته است: «وقتی نقاش به عوامل هنری یعنی رنگ، فرم و کمپوزیسیون توجه داشت بیشتر و بهتر می‌تواند در هنر موفق شود تا در کپی کردن طبیعت، اما کو آن چشمی که دقت داشته باشد». از همه مهمتر اینکه «انگر» به شاگردانش دستور می‌داده: «برای تمرین، همیشه باید طبیعت را کپی کرد، اما نه برای اینکه کپی کرده باشید، بلکه برای دیدن و دقت کردن و آموختن. اگر گاهی اصرار می‌ورزم که شما از روی کارهای استادان تمرین کنید به این جهت است که اقلاً از راه دید آنان روش دیدن را بیاموزید و بفهمید که استادان طبیعت را چگونه می‌دیدند، نه برای اینکه استادان را تقلید کنید و پای خود را جای پای آنان بگذارید». (۱)

علت بیان این سخنان که از دستورات زبده‌ترین هنرمندان جهان است این است که بدانیم این استادان که از مقیّدترین طبیعت‌سازان در دنیای هنر بوده‌اند، این چنین عقایدی دربارهٔ چگونگی استفاده از طبیعت داشته‌اند و هرگز نمی‌خواسته‌اند و عقیده نداشته‌اند که طبیعت را کپی کنند و مقصودشان این نبوده است که یک طبیعت ثانی نظیر طبیعت عادی بیافرینند. با این حال طبیعت‌سازان ما چگونه از استادانی که نام بردم پیروی نموده‌اند و کدامیک از گفته‌های آنان را عمل کرده‌اند؟ از مختصات بعضی از نقاشان ما این است که از روی اشعار شعرایی مانند حافظ، خیام و نظامی نقاشی می‌کنند. مطلعی را انتخاب می‌کنند و صحنه‌ای را به اصطلاح مجسم می‌سازند.

روزى آگه شوى از حال دلم اى صیاد

که به کنج قفسم نیست به جز مشت پرى

یا، در آسمان به عجب گر به گفته‌ی حافظ

سرود زهره به رقص آورد مسیحا را

(و حضرت عیسی را رقصان در آسمان، نقاشی می‌کنند)

در مورد این گروه نقاشان بیش از این بحث کردن جایز نیست. ولی همین قدر باید گفت که باید این عده هنرمندان را مانند رابطی شناخت که از هنر مینیاتورسازی، ما را به طبیعت‌سازی راهنمایی می‌کنند و خود هرگز نه از آن دسته‌اند و نه از این دسته. یعنی در واقع آثارشان نه لطف مینیاتور ناب و استادانه را دارد و نه لطف طبیعت را. به خصوص که در این حال به علت عدم اطلاع، نمی‌توانند ترکیب‌بندی‌های لازم در تصویر را که از مختصات لازم طبیعت‌سازی است رعایت کنند و بدون توجه به قوانین هنری هر چه می‌دانسته، کرده‌اند، و هر رنگی را که در مورد نظرشان بوده به کار گرفته‌اند. اینگونه کارها امروزه دیگر به درد نمی‌خورد مگر برای عوام که میل دارند از منظرهٔ جنگ رستم و سهراب به هر طریق لذت ببرند و یا خیام را با کتابی در زیر بغل ببینند که انگشت عبرت به دندان گزیده به شیخ و فاحشه توجه دارد. این هنرمندان ما البته در نوع کار خود شاگردانی نیز پرورش داده‌اند که به نسبتی در این محیط پراکنده‌اند.

طبیعت‌سازان ما به دو گروه به اصطلاح مترقی و عقب‌مانده تقسیم می‌شوند. دستهٔ عقب‌مانده که البته از دستهٔ مترقی‌شان محدودتر و به هر حال به خود اینان نزدیکترند، قسمت اعظم محیط نقاشی را تشکیل داده‌اند. این هنرمندان از مینیاتورسازی برکنار شدند ولی برای اینکه به نشان دادن مناظر و مرایا قادر باشند بدون توجه به راه و رسم طبیعت‌سازی آن قدر قلم‌زنی می‌کنند که هزار رحمت به مینیاتورسازی. ازاین‌رو باید این دسته از هنرمندان را (پرداززن) نامید. آنچه بیشتر جلب نظر این دسته از هنرمندان را در طبیعت کرده است همان شبیه‌سازی محض است و چون در مینیاتورسازی و نقشهٔ کاشی و نقشهٔ قالی ارزش و موارد هنرنمایی را متوجه نبوده‌اند، هدف این رشته از هنرها را درک نکرده‌اند، ازاین‌رو نتوانسته‌اند از وجود این هنرها در راه طبیعت‌سازی استفاده کنند.

طبیعت‌سازان عقب‌مانده (یا پرداززن) ما، چون این هدف را داشتند که طبیعی بسازند این بود که کوشش‌های خود را صرف شبیه‌سازی کردند و غالباً از روی عکس‌ها، صورت‌های سیاه قلم با مداد «کنته» ساختند و گاه به رنگ آمیزی‌هایی نیز پرداختند. اینگونه آثار چون عام‌پسند است، مردم عادی با تملق و به‌به گفتن، اینان را تشویق کردند و اینان هم جداً به خودشان گرفتند. حال اگر امروزه کسی بخواهد به آیات و انبیاء قسم یاد کند که آقایان آثارتان از لحاظ فن ایرادها دارد، چند صورت را شبیه ساختن، نقاشی کردن نیست، محال است به خرج کسی برود و ایشان همچنان در اشتباهی که از جانب مردم با ذوق بی‌سلیقه برایشان فراهم شده، باقی هستند عجیب‌تر اینکه این هنرمندان برای راهنمایی جوانان کتابچه‌های نقاشی تهیه کرده در اختیار دانش‌آموزان گذاشته‌اند. (البته این نقاشان هر یک برای خود شاگردانی نیز تربیت کرده‌اند که مخالف سخت و دو آتشه هنر نو هستند. کار این عده مانند سایرین، پوزخند زدن به نقاشی نو و تحقیق نکرده، رد کردن نظریات جدید در عرصهٔ نقاشی است).

این عده حتی مخالف امپرسیونیسم و برداشت کار شاگردان هنرکده در نقاشی هستند. روش امپرسیونیسم را نشناخته دربارهٔ آن اظهار عقیده می‌کنند و این روش کار کردن را قلم آزاد نام گذارده‌اند گمان دارند که امپرسیونیسم یعنی تنها قلم آزاد کار کردن است! به همین جهت عده‌ای از این نقاشان را می‌بینیم به خود جرأتی داده آثاری از این قبیل به وجود می‌آورند و به خیال خود به روش امپرسیونیسم کار کرده‌اند! این نقاشان که چندی افتخار شاگردی شاگردان شاگردان استاد کمال‌الملک را داشته‌اند بیش از آنچه ذهن محدود هنری آنان اجازه می‌داد کسب اطلاع هنری نکرده‌اند و ذهنشان متوجه یک نقطهٔ گنگ و نامفهوم سیر می‌کند که تفکیک و تعیین حدود و کم و کیف آن برایشان روشن نیست. این است که بدون داشتن یک هدف مشخص و بی‌آنکه معلومات ذخیره‌ای ناقص خود را پرورده، نتیجهٔ علمی و منطقی از آن گرفته باشند به مباحثه نیز می‌پردازند، که پر از ضد و نقیض‌گویی است.


۱- Andre Lhote – De Lapalette a – Lecritoire – P – ۱۷۶ – ۱۸۲ – Edition Correa Paris. 1946

مطالب پیشنهادی

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *