سخنرانى جلیل ضياءپور، با عنوان «كوبيسم در ايران نقاشى بسيار با حضور، ولى بيگانه است»، انجمن فرهنگى آناتول فرانس، تهران، مندرج در هفته نامه «آذرپاد»، شماره 9، 30 ارديبهشت 1329
نقاشى هندسى يا كوبيسم، پا گرفته بود و به مخالفان و كارشناسان و منتقدان آنان تشويش خاطرى دست داده بود كه جز تكرار سخنان كليشهاى، حرف ديگرى براى گفتن نداشتند و ما هم به كار خود ادامه مىداديم .
نقاشى هندسى در ايران ما بيگانه نبود و اگر در اروپا حدود چهل سالى بود كه رواج يافته بود، در ايران، بيش از شش هزار سال بود كه سابقه، پايه و مايه داشت. ما هر روز، بر روى فرشهاى متنوع خود با شكلهاى هندسىشان پا مىگذاريم و راه مىرويم و هرگز از خود نمىپرسيم كه اين نقش را كدام يك از استادان آفريدهاند و اين طرحهاى هندسى پيچ در پيچ سطح گنبدها و بر ديوارهاى مسجدها را كدام استاد خلاق ما پايهگذارى كرده است. ما هرگز شايد دربارهی آنها فكر نكردهايم. فقط دهان باز كرده متحيرانه به آنها نگريستهايم! و هرگز هيچ استادى هم آنها را به ما تفهيم نكرده است و چيزى از اهميت آنها در نيافتهايم. ولى هميشه كوركورانه و بدون آگاهى آنها را ستودهايم.
در اينجا من چگونگى جريان پيدايش كوبيسم را به تفصيل براى شما تشريح نمىكنم. ولى مستقيماً از هدف پيروان اين مكتب به طور مجمل و مفيد صحبت مىكنم كه كوبيست چه مىگويد و چه مىخواهد؟ چرا غير طبيعى نقاشى مىكند و به چه علت خطوط و سطوح شكننده يا رنگهاى اغراقآميز به كار مىبرد؟
هنر هر دورهاى تابع زندگانى آن دوره است و نوع زندگانى هر محيطى تأثير بهسزايى در طرز تفكر مردم دارد و به موازات تقاضا پيش مىرود. اگر به وضع زندگانى مردم دورانى كه كوبيسم داشت شكل مىگرفت نگاه كنيم، مىبينيم كه مقارن بوده است با پاگرفتن برداشتهایى كه پيش آمد جنگ و فشار اقتصادى و رسوخ زندگانى ماشينى شد. در فاصلهی ميان اين دو جنگ، خوب خبر داريد كه چگونه مردم در امور زندگانى ناراحت و مضطرب و خشن شدند و هم مىدانيد كه اين قرن به طور كلى قرن زندگانى ماشينى بوده است.
از آنجا كه هر اثرى بايد معرف روحيهی مردم زمان خود باشد، امروز هم كه مردم در جريان زندگانى ماشينى هستند، ايجاب نمىكند كه ديگران با ابزار زمانههاى گذشته سروكار داشته باشند. وقتى كه روش تازهاى به وجود مىآيد با وصف پايدارى مقدارى از مشخصات روش گذشته، روش جديد با رسوخ حداكثر به پيش مى رود و به تناسب وضع زندگانى روشهاى گذشته، تفاوتهایى پيدا مىكند. يعنى گل و بلبل هميشه وسيلهی سرودن اشعار و موجد زيبایى ادبى نمىشود بلكه سوت ماشين و ترن، جاى آواز هزار دستان را مىگيرد و دستگاههاى ستبر ماشين كه چرخ زندگانى امروز آدمى را مىگردانند جاى سوسن و سنبل را پر مىكند.
طبيعى است كه نبايد انتظار داشت گل براى هنرمندى كه در اين عصر هر لحظه خود را رو در روى ماشينها و اختراعات تازه مىبيند، همان لطف يك مهرهی ظريف دستگاه عظيم يك ماشين را داشته باشد. بلكه گلبرگها زير قلم قرص و خطوط خشن نقاش امروز تبديل به يكپارچه جسم مادى سنگينى مىشود و زندگانى سراسر ماشينى را نشان مىدهد. مسلم است كه هياهوى عصر ماشين، رمانس خشن خواهد داشت. در ميان اين خشونتها، لطفهاى مطبوعى از جنس همان خشونتها خوابيده است. اينها براى آنان كه در روزگار امروز زندگى نمىكنند و در جريان انديشه اين عصر قرار نگرفتهاند قابل درك نيست.
كوبيسم، نمايندهی روحيات مردم امروز است. خطوط خشن و سطوح شكننده، نمايندهی كار مردم اين عصر است و سند امين زندگانى روزگار ما است و آنگونه كه زندگى مىكنيم ما را مىنماياند. نقاش، در اين شيوه نمىخواهد شبيه يك درخت، يك انسان يا يك حيوان را بسازد. او مىخواهد نخست يك اصل كلى را يعنى «زمانه، زيبایى و سيلقه زمانهی خود را» نشان بدهد.
نقاش هم يك نويسنده است. منتهى نويسندهاى كه از راه تصوير و نقش، بيان عواطف مىكند. آنچه را حس مىكند به صورت رنگ و طرح و شكل و تركيببندى بر روى پرده منعكس مىكند.
طبيعى است كه هركس طرز فكر و نگرش مخصوص به خود دارد. يك قطعه سنگ ساده كه در كنارى افتاده باشد شايد در نظر مردم عادى و عامى، چنان با حالت و جالب نباشد كه در نظر يك نقاش كوبيست كه مىخواهد ديدهها و انديشههاى خود را در قالبهاى مناسبى متعلق به عصر ماشين بريزد. اين قالبهاى طبيعى بيشتر اوقات نارسا هستند و نمىتوانند مقاصد نقاش را برسانند. به ناچار مىكوشد تا از قالبهاى عادى، قالبهاى مناسب فراهم سازد. شما، چون با اين قالبهاى نو آشنايى نداريد البته به آن اعتراض داريد ولى هرگز نبايد در برابر يك چيز تازه با ديدهی اعتراض ايستاد. بايد با نظر ادراك و كنجكاوى در مقابلش ايستاد.
كوبيست، قالبهاى سنتى و هم طبيعى را خراب مىكند و شكل ظاهرى اين قالبهاى مأنوس را كه مدتها با آن خو گرفتهايد، همين درختها، آدمها، همين ظواهرى را كه مرتب به آن برخورد مىكنيد، مىشكند تا قالبى ايجاد كند كه منظور دقيق خود را با آن پياده كند.
در اينجا طرح و رنگ است كه تغيير شكل مىدهد. حال اگر با اين نظر كه گفتم به آثار كوبيستها نگاه كنيد، مىبينيد كه خطوط، بىجهت هر رنگ را فرا نگرفتهاند و رنگها، بىعلت اغراقآميز نشدهاند. رنگهاى كم مايه و مات، معرف خمودى و بىحرارتى و بىحالتى است. در اينگونه رنگها، هياهوى اين نوع زندگانى كه ما در آنيم نمودار نيست.
كوبيست، رنگها را صدادار و زنده بر روى پرده مىآورد تا هياهوى زندگى ماشينى را در آن منعكس سازد. با اينگونه اعمال، نقاش كوبيست، واقعيات زندگانى و روحيات ما را خيلى درستتر و شبيهتر بيان مىكند، و اين شباهت، كلى است نه جزئی، عمقى است نه سطحى.
هنرمندانى كه در ميانهی اين سيل تحول دست و پا مىزنند، يا سنگ تكفير به سوى ما پرتاب مىكنند، تلاش بيهوده و منفى مىكنند. زيرا آنان چه بخواهند و چه نخواهند هنر نو پيش مىرود.
هميشه به صداى رسا مىگويم: «هر چند كه شما به غلط قضاوت كنيد مىدانم كه آيندگان به درستى قضاوت خواهندكرد.»
نقاشانى كه با مكاتب گذشته سروكار دارند نقاشان امروز نيستند. آنان فقط زندگانيها و رمانسهاى دوران گذشته را نشخوار مىكنند.