به نام خالق توانا و به وجود آورنده ی تمام زیبایی ها
همسرم ضیاءپور، عصاره ی هستی تاریخ، که زیستن را روزگار به او آموخته بود، در سالی از فصل بهار و در روزی از ماه اردیبهشت در زادگاهی که ساحل و دریا را با هم دارد، به دنیا آمده بود.
او از موج دریا و جزر و مدش رمز نیستی و هستی را دریافت و در جستجوی جاودانگی قدم برداشت. زندگانی او به چند دوره تقسیم شده بود: دورانی که در خانواده زندگی می کرد، دورانی که با مدرسه و خانواده همانند دیگران بود، دورانی که به استقلال اندیشه ی خود توانمندانه همت گماشت و دورانی که خلق می نمود و اندیشه ها را از کهنگی به سوی پویایی و هدف سوق می داد. در این دوره بود که جوانی و نشاط را در گرو علم و اندیشه قرار داد و از دریای بیکران معرفت بهره جست، آرامش را بر وجدان خود تسلیم داشت و پیرایش را بر نفس خویش، و زیستن را به معنا دادن عشق و عقل را به تسلیم عشق واداشتن، در دفتر زندگی اش قرار داد.
مردی که با تمامیت کاستی های زمان خود، با مشعل آگاهی و دانایی و پویایی، در روشنایی هنر به نوبه خود سهمی به سزا داشته است. تاریخ هرگز او را از یاد نمی برد و بی گمان نامش بر تارک تاریخ ثبت شده است که چگونه با عشق به مردم جامعه اش بیامیخت و بر توانایی و دانایی مردمش، بی پیرایه پیشرو و قافله سالار گشت.
آشنایی من با این مرد بزرگ یا بهتر بگویم بزرگ مرد فرهنگ تاریخ و هنر سرزمین اهورایی «ایران» در سال هزار و سیصد و سی و نه شروع شد، و در سال هزار و سیصد و چهل و دو برای با هم زیستن متعهد و همساز شدیم.
طی دوران سی و هفت سال زندگی با ضیاءپور، و طبع پر نیاز من که طلب می کرد «اندیشه های ناباورانه ی زمان او را که چگونه به باور نشانده است» مرا بر آن داشت تا به کاویدن اندیشه اش – که در تلاطم روح او جان گرفته بود – بپردازم و از زوایای نهاد او که تا این حد با نارسائیهای زمان خود دست و پنجه نرم کرده بود و تشنگان خود را بر طریق دانایی نشانده بود تا در تبلور اندیشه ی زمان به درک لذت زیستن نایل آیند آگاه شوم.
من پذیرفتم که از کلام او پند گیرم و از اندرزهای او به وسعت معنای کتابهایش – که در هنر، با همه ابعاد اجتماعی، روانشناسی و تاریخی، گنجینه ای از دانایی های اوست – برای زدودن جهل خویش، پذیرا باشم و در این راه سعی داشتم که توانم، قدرتم با اندیشه ام به الفت نشیند.
او را به خاطر خدمت خالصانه و مخلصانه به جامعه اش که به مدت شش دهه مستمر برای روشن شدن اذهان تلاش کرد مقدس می دارم و این جمله او را که می گفت:
«هر لحظه زندگی هدفمند را عشق باید تا به هدف نشستن»
یادش گرامی و راهش پر رهرو باد
شهین صابر تهرانی (همسر جلیل ضیاءپور)