هرگز نمیرد آنکه دلش زنده شد به عشق

مقاله مهدی حسینی به مناسبت یادبود ششمین سال درگذشت استاد جلیل ضیاءپور، با عنوان «هرگز نمیرد آنکه دلش زنده شد به عشق»، دو هفته نامه تندیس

اكنون كه برای نگارش این متن، به مناسبت یادبود ششمین سال درگذشت [1384] پیر نقاشی معاصر ایران، استاد جلیل ضیاء‌پور، تحول نقاشی نوین را در ذهن مرور می‌كنم، به یاد می‌آورم كه زمانی

مهدی حسینی

نزدیك به پنجاه سال از نخستین آشنایی‌ام با آثار نقاشی استاد جلیل ضیاءپور می‌گذرد.

این اولین آشنایی، در اردیبهشت ماه ۱۳۳۷ شمسی (۱۹۵۸ م) به مناسبت برگزاری نخستین بی‌ینال نقاشی تهران، در كاخ ابیض بود. برای نوجوانی كه در فضای محروم از دنیای تصویر (دنیایی كه بعدها متوجه شدم چقدر در فرهنگ گذشته ما جایگاه رفیع و استثنایی داشته است) در دبیرستان‌های آن‌ روز تهران به تحصیل مشغول بود و نه علاقه‌مند و نه قادر به ادامه‌ی تحصیل در رشته‌های علمی و فنی بود و سرگشته در خیابان‌های تهران پرسه می‌زد، تجربه‌ی یك نمایشگاه نقاشی نوین، امری بیرون از عالم تصور می‌نمود. در این نمایشگاه كه به همت اداره كل نیروهای زیبای كشور و به دبیری ماركو گریگوریان برپا شده بود، نخست با اسامی بسیاری از هنرمندانی آشنا شدم كه بعداً برایم دوستان و همكاران بی‌نظیر شدند و چه بسیار از آنان آموختم. نه فقط آموختن طرح و رنگ، بلكه مهم‌تر از آن، اعتماد به نفس، فروتنی و آزادی. در كاتالوگ این نمایشگاه (كه تا به امروز آن‌ را حفظ كرده‌ام و با خود دارم) مقدمه‌ی به قلم دكتر احسان یار شاطر چاپ شده بود و یك پیشگفتار توسط ماركو گریگوریان دبیر بی‌ینال.

در بخشی از مقدمه‌ی دكتر احسان یارشاطر آمده است:

«آنچه هنر دوستان را نوید می‌دهد این است كه بسیاری از نقاشان جوان راه مقصود را با اعتماد و قوت دل می‌سپرند و تردید و شرمندگی دست آنها را سست نمی‌كند. در پناه این اعتماد دریافته‌اند كه معشوق خانگی زیباست و شیوه‌ی نو كه از مغرب رسیده است هر چند پسندیده باشد جز جامه‌ای بر پیكر خیال و احساس واقعی نقاش نیست. دریافته‌اند كه در زیر آسمان آبی و آفتاب درخشان ایران و در هنر و فرهنگ كهن سال این سرزمین هزاران نقش بدیع هست كه می‌تواند خاطر نقاش را به خود مشغول سازد و قلم او را شوق زندگی بخشد…»

ماركو گریگوریان نیز در بخشی از پیشگفتار خود می‌نویسد:

«مدرنیسم در كشور ما متأسفانه در راه صحیح رشد ننموده و در نتیجه این مخلوق نوظهور نتوانسته است در چشم مردم زیبا جلوه كند و نبودن نقادان و راهنمایانی كه بتوانند هنر تصویری را به معنای درست به مردم بشناسانند، به توسعه‌ی پراكندگی كنونی میدان داده است.»

در همین نمایشگاه بود كه برای نخستین بار با نام و اثر مشهور جلیل ضیاء‌پور «زینب خاتون» آشنا شدم. طبیعی است كه در آن شرایط سنی و قامت و اندازه قادر نبودم، به درستی، به درك واقعی این نمایشگاه و پرده تأثیرگذار استاد ضیاءپور پی ‌ببرم. شاید بیشتر از آنچه بتوانم اصالت اثر را درك كنم، تنها توانستم از طریق شعر عامیانه‌ای كه موضوع نقاشی قرار گرفته بود، با این مضمون:

زینب خاتون

زینب خاتون

جم جمک برگ خزون

مادرم زینب خاتون

گیس داره قد كمون

از كمون بلند ترك

از شبق مشكی ترك

حمام سی روزه می‌خواد

شونه‌ی فیروزه می‌خواد

پرده‌ی «زینب خاتون» در مجموعه‌ی موزه‌ی هنرهای تجسمی معاصر تهران قرار دارد. در این اثر استاد ضیاءپور با استفاده از یكی از بندهای شعر: «شونه فیروزه می‌خواد»، زینب‌ خاتون را در حالی كه شانه‌ی فیروزه‌ای رنگ به دست دارد و مشغول شانه‌زدن موهای خود است، تصویر كرده است. دستان حنا بسته «زینب خاتون» كه با رنگ نارنجی، با ملایمت اندكی در اطراف كاشی‌های زرد رنگ زمینه و سطح یكی دیگر از كاشی‌ها نشسته و سپس به بهانه‌ی حنای كف پای «زینب خاتون» و با همان نیروی نخستین روی كف پاهایش می‌نشیند. تلفیق واژه‌ها با رنگ‌بندی پرده به گونه‌ای طراحی و تنظیم شده است كه چشم در جای جای تصویر حركتی هماهنگ دارد و هرگونه ایستایی و سكون را از ذهن و خاطر بیننده، دور می‌سازد. تركیب پرده، مانند اغلب آثار استاد ضیاءپور، تنظیمی موزاییكی دارد و این تجزیه به لحاظ القای پویایی در سرتاسر اثر است.

این تنظیم كاملاً آگاهانه و به خواست هنرمند است و در كلیه‌ی آثار استاد ضیاءپور مكرر می‌شود. زمانی كه استاد ضیاءپور مسئله «زمان» را در تصویر بیان می‌كند، به صراحت اظهار می‌دارد كه: «هر نوع تجزیه در عالم هنر، حركتی در جهت پیشبرد پویایی است.»

زن کرد قوچان

زن کرد قوچان

نخستین بی‌ینال تهران نیز مانند هر نمایشگاه دیگری خاتمه یافت و در سال ۱۳۳۹ دومین بی‌ینال تهران در اردیبهشت ماه گشایش یافت. در دومین بی‌ینال تهران نیز استاد ضیاءپور با پرده‌ی «زن كُرد قوچانی » حضور داشت.

این بار نیز پیكره‌ی زن كرد قوچانی در حالی كه كودك‌اش را به پشت داشت، در تنظیم مشبك و هندسی پرده، تركیبی تازه یافت. ساختار هندسی پرده «زن كرد قوچانی» این بار نیز در قالب فضای فعال و تابع، تحلیل فرم اندام بُزی كه همگام با زن كرد قوچانی در حركت بود، استفاده از نقوش بومی برای پیوند دادن اجزای تصویری و نیز رنگ‌های گرم در جوار سطوح سرد، جملگی تعریف نوینی از فضای دو بعدی داشته كه برای بیننده آن روز تهران (و حتی اكنون) تازگی داشت و او را در فضایی بیرون از فضای متعارف تصویر، هدایت می‌كرد.

دكتر اكبر تجویدی كه در شكل‌گیری نخستین بی‌ینال‌های تهران نقش سازنده‌ای داشت، در شماره‌ی‌شش نشریه اخبار هنر و هنرمندان دی‌ ماه ۱۳۳۸، نوشت: «آنان كه با هنرهای جدید آشنایی دارند، سعی خواهند كرد كه با دیدی بالاتر در آنچه معمولاً برای نظاره‌ی یك اثر عادی و ساده و آسان لازم است، نگاه كنند و اعماق روح و دنیای خاص هنرمند را دریابند. اگرچه تاكنون مردم كشور ما كمتر به دیدن آثار جدید و امروزی عادت دارند، ولی خوشبختانه چون واقعیت هنر ایرانی یعنی آنچه تاكنون در زندگی روزانه‌ی خود با آنان سروكار داشته‌ایم و چه بسا اصراری هم نداشته‌ایم كه نام هنر به روی آن بگذاریم، جوهر و خمیره‌ی هنر نو داشته است با اندك كوششی خواهیم توانست به ماهیت هنر جدید پی ببریم. به قول استاد ضیاءپور هنرمند ارجمندی كه بسیاری از جوانان با ذوق امروز ما در انتخاب طریقه‌ی هنری خود، مدیون راهنمایی‌های پر بهای وی می‌باشند، یك قالی ایرانی نقش تركمن، از نظر اصول توزیع و تركیب رنگ‌ها، چه فرقی با یك پرده‌ی نقاشی آبستره دارد؟ جای بسی خوشوقتی است كه این هنرمند جوان و با ذوق و فعال، آثار جدید و قابل ملاحظه‌ای برای نمایش آینده عرضه داشته است».

این پیش‌بینی دكتر اكبر تجویدی صحیح از كار درآمد و یك سال بعد و در شماره‌ی هشت فروردین و اردیبهشت ۱۳۳۹، همزمان با برگزاری دومین بی‌ینال تهران، این نشریه چنین عنوان زد: جلیل ضیاءپور،برنده‌ی جایزه‌ی مدال زرین. همین نشریه در ادامه نوشت: «ضیاءپور تاكنون مطالب فراوان درباره‌ی مكاتب مختلف نقاشی نگاشته است كه از نظر كارشناسان هنر جدید به مردم، حایز اهمیت بسیار است.» و در ادامه می‌نویسد: «آثار این هنرمند به علت دارا بودن مضامین اصیل ایرانی و شیوه‌ی خاص نقاشی میان هنردوستان معروفیت دارد.»

در حقیقت پرده‌ی «زینب خاتون» بیانیه‌ی عینی رسالات و نظریات استاد ضیاءپور از سال ۱۳۲۷ و به ویژه در نشریه‌ی خروس جنگی به شمار می‌آید و پرده‌ی «زن كرد قوچانی» حاصل عملی تحقیقات و مطالعات مردم‌شناسانه‌ی وی در پیوند با اقوام مختلف این كشور بود. ناگفته‌ آشكار است كه انتشار مقالات استاد ضیاءپور در نشریه خروس جنگی، در آن زمان، چندان ساده نبود و این نشریه بارها توقیف و هر بار با نام دیگری انتشار می‌یافت. نخستین بار، پس از توقیف، با نام كویر و بار آخر با عنوان پنجه خروس، منتشر شد.

فعالیت تحقیقاتی و انتشاراتی استاد ضیاءپور به انتشار نشریات محدود نمی‌شد. از جمله آثار مكتوب ایشان در زمینه‌ی هنر و پوشاك مردم ایران می‌توان به موارد زیر اشاره كرد:

– پوشاك باستانی ایران از كهن‌ترین زمان تا پایان ساسانیان /۱۳۴۳

– پوشاك هخامنشی و مادها در تخت جمشید /۱۳۵۰

– پوشاك زنان ایرانی از كهن‌ترین زمان تا آغاز سلسله‌ی پهلوی /۱۳۴۷

– پوشاك زینتی در ایران از كهن‌ترین زمان تا دوره مادها /۱۳۵۳

– پوشاك ایل‌ها و چادرنشینان و روستائیان ایران /۱۳۴۶

در زمینه جامعه‌شناسی:

– زن از آغاز تا به امروز /۱۳۴۴

در زمینه هنر:

– هنر نقاشی و پیكر تراشی در ایران زمین /۱۳۴۳

– تاریخ هنر عمومی شرق و خاورمیانه (به اختصار)

از دیگر مقالات بسیار حایز اهمیت و جنجال‌برانگیز مرحوم ضیاءپور مقاله‌ای است تحت عنوان: «نقاشان قدیم ایران در میان كتاب‌ها چه می‌كردند و بازماندگانشان چه می‌كنند؟» است كه در سال ۱۳۲۸ در انجمن هنری «خروس جنگی» ایراد شد. ضیاءپور ضمن برشمردن ویژگی‌های نگارگری ایران در بخشی از آن می‌نویسد:

«اگر هنرمندان ما علاقه‌مند طبیعت بودند فقط از این نظر بود كه طبیعت، وسایل و نمونه‌هایی در اختیارشان می‌گذاشت تا بتوانند مقاصد خود را بیان كنند، و به همین علت، هرگز تابع و مقید طبیعت نبوده آن را تقلید نمی‌كردند». ضیاءپور سپس به ویژگی‌های نگارگری ایران پرداخته و در پایان در مورد افرادی كه داعیه حفظ و پاسداری از میراث نگارگری ایران را دارند، با طنز خاصی كه ویژه‌ی وی بود، چنین می‌نویسد:

«عجیب‌تر اینكه مدعی هستند كه با كپی كردن از روی آثار قدیمی یا اندك دور و نزدیك شدن به آنها و پروراندن چندین شاگرد مانند خود (كه این خود مصیبتی است) به داد نقاشی مینیاتور رسیده‌اند و این هنر به اصطلاح ملی را نجات داده‌اند وگرنه تاكنون هفت كفن پوسانده بودند (غافل از اینكه نه تنها باعث نجات آن نشده‌اند بلكه به این وسیله خود سبب مرگ و حتی پوساندن هفت كفن شده‌اند).

این آقایان غافلند كه به كار بی‌فایده‌ای دست زده‌اند و مدتی است كه بی‌جهت اوقات عزیز خود را با قلم‌موی جناب گُربه صرف كرده‌اند و با آن از بالا یا پایین، طرح نازك را شروع كرده به تدریج به طرح كلفت ختم می‌كنند. صورت پیری را می‌سازند كه دستار از سرش افتاده به صورت دلبرش كه نیم تاج و دستار و غیره و غیره سر كرده و زلفان آشفته دارد و شراب تعارف می‌كند، چشم دوخته است».

اگرچه ماهیت این قبیل آثار اكنون برای همگان روشن شده است، ولی لازم است توجه شود كه این متن متجاوز از پنجاه سال پیش نگارش شده و برای تدوین آن، در آن مقطع از زمان، دانش، جرأت و اعتماد به نفس بسیار لازم بوده است.

موضوع لازم به اشاره دیگر موضوع تدریس مرحوم ضیاءپور در سال‌های پس از انقلاب است. هر چند مدت زمان این دوره آموزشی كوتاه بود و فرصت‌طلبی و خشك‌ اندیشی برخی مانع از استمرار آن شد ولی همین مدت كوتاه تدریس ایشان در مجتمع دانشگاهی هنر (دانشگاه هنر فعلی) نسلی از هنرمندان جوان را تربیت كرد كه بسیاری از آنها امروز از فعالان جنبش هنر معاصر ایران هستند و جایگاه خاص خود را در تداوم نهضت مدرن كشور یافته‌اند.

یكی از خوش اقبالی‌های نگارنده‌ی این سطور همجواری با مرحوم ضیاءپو در داوری نخستین بی‌ینال نقاشی معاصر تهران، در سال ۱۳۶۹، در موزه‌ی هنرهای معاصر تهران بود. از جوایز آن سال بی‌ینال سفر دو هفته‌ای برندگان بی‌ینال، به همراه داوران، به كشور چین بود. پس از فراهم آمدن مقدمات سفر و عزیمت به چین، زمانی كه در لابی هتل قرار شد هر دو نفر در یك اتاق مستقر شوند، در نهایت خوشوقتی، استاد ضیاءپور، هم اتاقی خود را حقیر انتخاب نمودند. این حُسن تصادف و انتخاب سعادتی برایم فراهم آورد كه موجب شد ده روزی را به صورت مستقیم با پدر معنوی خود هم اتاق باشم و از هر لحظه آن لذت برده و از هر اندیشه و گفته‌اش نكته‌ها بیاموزم.

در زمانی نه چندان دور كه دانشكده هنر اصفهان بخشی از دانشگاه هنر تهران به شمار می‌آمد (و اینك مستقل گشته و با عنوان دانشگاه هنر اصفهان به فعالیت ادامه می‌دهد) توسط مدیر گروه، از من خواسته شد تا از استاد دعوت نمایم و چند روزی را، به اتفاق، در دانشكده‌ی هنر اصفهان و در میان دانشجویان و كارگاه نقاشی سپری نماییم. از آنجا كه استاد تا این زمان دو بار دچار سكته قلبی شده بود و امكان داشت این سفر برای ایشان مناسب نباشد، این درخواست را چند روز در خاطرم مرور كردم. چون احتمال می‌دادم، این سفر و حضور در میان دانشجویان مشتاق اصفهان موجب خستگی و كسالت ایشان گردد. بالاخره به خود جرأت دادم و موضوع را با مرحوم ضیاءپور در میان گذاشتم. در نهایت تعجب، استاد از دعوت استقبال كردند. ولی نگرانی من از زمان ساعت پرواز بود كه ساعت شش صبح (یا همین حدودها) تعیین شده بود و قرار بود یك ساعت قبل از پرواز در فرودگاه باشیم. پیوسته خود را سرزنش می‌كردم كه این سفر و این زمان موجب كسالت استاد خواهد بود. به هر تقدیر روز سفر فرا رسید و با وجودی كه خود را انسان سحرخیزی می‌دانستم، در كمال تعجب، به محض ورود به سالن فرودگاه، استاد ضیاءپور را شاداب و سرحال، منتظر خود و سفر به اصفهان یافتم. دو روز پرتحركی در اصفهان سپری شد و این همه نیرو و صرف وقت از سوی شخصیتی این چنین پیشرو در این شرایط سنی، برایم شگفت‌انگیز بود.

هرگز نمیرد آن‌كه دلش زنده شد به عشق

ثبت است در جریده عالم دوام ما

مطالب پیشنهادی

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *