سخنرانى جلیل ضياءپور، با عنوان «روشنگرى طرح جامع»، موزه هنرهای معاصر، بىينال دوم، دی ماه سال 1372
كارى كه ما انجام مىدهيم بر مبناى هدفى است كه با انديشهی هر يك از ما متناسب است. هر قدر انديشهی ما داراى وسعت و بينش باشد، به همان اندازه كار بهتر خواهيم داشت. انديشهی بهتر در جهانبينى است. از اينرو كارى كه ما انجام مىدهيم بايد داراى خصيصهی انديشهی بهتر باشد.
اين، بسته به هنرمند است كه چقدر مىداند و احساس مىكند و در چه راهى سير مىكند.
كار ما، دو مشخصه را پىگيرى مىكند: يكى عناصر ظاهرى كار و ديگرى بازگویى هدف. اولى بيرونى است و دومى، درونى.
براى رسيدن به درون، با عناصر بيرونى كه وسيلهی اول است سروكار داريم كه در كار ما عبارتند از طرح جامع، شامل: طرح و رنگ و تركيب و «القاء» كه وسايل برقرارى ارتباطند و ذهنيت و هدف را بازگو مىكنند.
سخن من دربارهی بررسى وضع طرح جامع در نقاشى و هويت در هنر است.
اخيراً در انديشهها و رسانهها، موضوع بر كنار زدن هنر غرب و روى آوردن به هنر سنتى و ملى مطرح است.
اگر حالا دوباره به اين فكر افتادهايم بسى جاى خوشحالى است.
از چهل و پنج سال پيش (از سال 1327 به بعد) هميشه فرياد من در رسانهها و سالنهاى هنرى، بلند بود كه تقليد نكنيم و آگاهانه عمل كنيم تا خودمان باشيم. اگر هدف، جهانى مطرح شدن است، مىگفتم، حالا هم مىگويم: «با حفظ هويت هم مىتوان جهانى شد».
آيا سعدى هنرمند ايرانى نبود كه سخن انسانى او بر بالاى سر در سازمان ملل «بنىآدم اعضاى يكديگرند» جهان شمول شده است؟ آيا ما از اين دست شخصيتهاى ملى جهان شمول كه مقلد نبودهاند، كم داريم؟ ولى به هر حال، ما حضور سنگين هنر بيگانه را در ميان خود داريم و اين حضور، به سبب ناآشنایى و غفلت ما از سوابق هنر خود ما است.
در اين جهان تمام جوامع براى ايجاد هنرهاى تجسمى خود، هر يك اصولى وابسته به خود دارند.
اگر هنرمند شرق دور به جهان نو توجه دارد، به زمانه و هويت خود نيز توجه دارد و ما با رجوع به دستآوردها و محيطش، هويتش را در كار نو مىشناسيم.
برنامهاى در دانشگاههاى هنرى ما پياده شده است به نام «طرح جامع» كه هدف از اين برنامه، بررسى جامع آموختههایى است كه هنرجويان ما، طى كارشان انجام دادهاند. يعنى مرورى پايانى و جميعالجهات به آنچه آموختهاند داشته باشند تا به كم و كيف آن برسند. كه آيا در حين اجراى برنامه، از طرح و رنگ و تركيب خودى الهام گرفتهاند و اگر ديگران، آثار زمانهی ما را بينند خواهند گفت كه اين آثار، ايرانى است؟ آنطور نباشد كه پيش آمد و مايهی خجلت گردد.
در پيش از انقلاب، هنرمندان به اصطلاح مدرنيست ما كه توجه به اصالتها نداشتند، خواستند در نمايشگاه بينالمللى نيويورك خود را مطرح كنند. يكى از دوستان ما از نتيجهی كارشان در مجلهی سوره به ياد آن اقدام، انتقادى تند براى عبرت نوشت: «وقتى مسئول بررسى آثار هنرى نزديك شد، پرسيد آثار ايرانيان كدام است؟ هنرمندان ما اشاره به آثار خود كردند. مسئول بررسی آثار گفت: اين كه آثار ما غربىها است! آثار شما كدام است؟»
بايد بدانيم: «كه تقليد در هنر، موجب افت شخصيت فردى و هويت ملى است». ما هنوز تأثير هنرى دوران چنگيز و مغول و تيمور را تا اين تاريخ كه با شما سخن مىگويم با خود داريم، و اين تقليد، بيش از هشت صد سال را در برمىگيرد. همين ابرسازى ناچيز چينى را مىگويم كه به «تشى» معروف است. ابر پيچيدهاى كه حكايت از طوفان و باد دارد، هنوز آن را رها نمىكنيم! چرا؟ چه چيز در اين ابر هست كه هنرمندان پرتوان ما را اسير خود كرده است. جز اين كه بگویيم: ضعف خود ما است كه اسير تقليد هستيم.
يك بار، كمالالدين بهزاد و همراهان (حدود چهارصد سال پيش) شرّ اين تقليد را از سر هنرمندان ما كم كردند. ولى دوباره بازگشت. اين، نبوده و نيست مگر اعتياد ما به تقليد براى مطرح شدن.
اگر بخواهيم آگاهانه عمل كنيم، لازمهاش آشنایى با دو هنر خودى و بيگانه است كه امر توجه به تضادها در آن، سبب بيدارى در خود بودن و خلاقيت داشتن خواهد شد.
در طرح جامع، يكى از جهات آشنایى با طرح لازم در انحناها و تركيبات ديگر، طرحى است (با داشتن حساب القائات) كه بايد از جميع پايهی كار طرح جامع برآيد، و اين القاگرى در همهی اين طرح، هدف باشد. زيرا، بدون مايهی «القاء» هر اثرى بىمحتوا خواهد بود.
حالت طرحها (يا اكسپرسيون به اصطلاح دستاندركاران ما) هرگز نبايد خالى از ذهنيت باشد. زيرا هنرمند با ذهنيت سروكار دارد و با آن زندگى مىكند و آفريدگار دوم است.
فراموش نكنيم كه رنگ و طرح و قلممو و بوم، ابزار كار هنرمند است و خود هنرمند هم، ابزار است. چشم او ابزار ديدن، گوش او ابزار شنيدن و دستهاى او ابزار به كارگيرى و به كار بردن است. كل وجود آدمى ابزار است كه فرمان مىگيرد تا با وجود خود و ابزارهاى جنبىاش محتواها را عرضه كند. كو آن محتواهایى كه بايد عرضه كنيم؟ آيا هنرمندى سعى دارد كه با محتواهاى با ارزشتر آشنا شود؟
هنرمند، موجودى است كه تاريخ مردمش را مىسازد كه اگر هنرش در سطح بالا، با اصالت و مربوط به زمانهی خود او باشد، شخصيت و هويت براى مردمش بار مىآورد.
محيط زندگى هر جامعه، رنگآميزى خاص دارد. آثار ما از لحاظ رنگ بايد معرف محيط زندگى ما باشد. ما بايد رنگآميزى خاص خود را بشناسيم.
در برابر اين سرزمين بيابانى وسيع، كه حداقل پنج سال من آنها را سرتاسر طى كردهام، به اين دريافت مىرسيم كه چگونه و از كدام منبع رنگآميزیهاى دورهی اسلامى، در كنار رنگهاى عالى و عميق بيابانى ما، جلوهگر ديدهاى درخشان است.
شما به رنگآميزیهاى مساجد تاريخى نگاه كنيد. چه پيوندها و هماهنگىها و معنويتها كه در آنها موج مىزند.
فراموش نمىكنم پرسشهایى را كه از من در سمينار مجتمع دانشگاهى هنر اسلامى در سال 1365 شده بود:
«كه چه مسایلى مىتواند فهم هنرى، شكوفایى فطرت هنرى و تربيت هنرى را وسعت بخشد؟»
پاسخ من در بخش سؤال اخير (تربيت هنرى) اين بود:
«جان و گويایى بخشيدن به طرح جامع و به صورت سهل و ممتنع اداى مقصود كردن. در واقع، از چگونه گفت و ساخت پيروى كردن كه عامل مؤثر در تربيت هنرى است».
در بررسى آخرين طرح جامع، به آنچه آموختهايم مطرح است، اين كه چه چيز آموختهايم؟ آيا اين طرح و رنگ و تركيبات، با زندگى و محيط ما در رابطه هست؟ يا كه از اين ويژگى مهم بيگانه است و از چين و ايتاليا و آلمان و مكزيك و پاپ آرت امريكا و از همه جا نشان دارد جز سرزمين خودمان.
طرح در اصل به معنى برنامهريزى است. طرحريزى در آثار تجسمى نهايتاً بايد به شكلسازى با محتوا برسد و بر اين هدف و نظر تأكيد داشته باشد.
ما هنوز به رنگآميزى سرزمين خودمان توجه لازم را نداريم. مخصوصاً تأكيد دارم كه با هنر رنگآميزى دورهی اسلامى اكثراً بيگانهايم و به آن ادارك نداريم.
در آثار دورهی اسلامى، عينيتها به ذهنيت يكپارچهی القایى بدل گرديد و طرح و رنگ و تركيب و القاء، كيفيتى خاص گرفت.
مساجد ما، در ميان رنگهاى گرمسيرى محيط كه پوشش رنگى آن عموماً زرد و خاكسترى و اُخراى روشن است، بر اثر توجه هنرمندان و دينمردان تازه نفس (با الهامگيرى از آسمان فيروزهگون و لاجورد كه ملهم اوج و عروج است) اسباب وسعت انديشه گرديد.
مهمترين چيزى كه هنرمندان ما، از تجربهی چندين سدهی خود در دورهی اسلامى در جامعيت طرح هنر به آن رسيدند، عرضهی وحدت و همخوانى لازم در حد اعلاى هنرمندى بود. زيرا عرضهی هر رنگ با شكوه بر روى فرش و گلدسته و مسجد كه شكوهش را از رنگهاى ريزهپا فراهم داشت، و بر جان مىنشست و حكايت از همسانى و همخوانى داشت. اين يكپارچگى همخوان به مانند همنوازى عظيمى، ضربه به طپش حيات مىزد.
در طرح جامع كه نگاه به سوى همهی عوامل يك تركيب هنرى دارد، تركيب رنگ گرمسيرى و بيابانى ما، در ميان خود، رنگ آميزى ديگرى داشت كه با پيوند رنگهاى سرد ملايم و قاطع و هماهنگ، جمعاً چون نگينى در زمينهی رنگ گرم محيط، القاء قداست مىكرد و اين مساجد ما بودند.
دنياى ما، رنگين است. ولى هر جایى رنگ خود را دارد. رنگ، قادر به بيان حساسترين وضعيت روحى است و طرح كمك كار قوى آن است، و تركيببندى (در هر شيوه كه باشد) دوشادوش آنها براى رسایى بهتر مقصود، همراه است.
به اقتضاى محيطى، هر هنرمند كه فرزند زمان خود و محيط خود باشد، اگر اين ويژگیهاى بديهى را بشناسد، هرگز تداخل مكتب نمىكند و جذب تقليد نمىشود و طرح و رنگآميزى و تركيب خود را در نظر مىگيرد تا به آن والایى بخشد و به نوآورى در قالبهاى مربوط به زمانهی خود توجه مىكند و از فرانسه و مكزيك و در سوررآليسم و اكسپرسيونيسم، از آلمان و بلژيك و ايتاليا و ديگر كشورها تقليد نمىكند. بلكه به آن چه از آن خود اوست، توجه دارد و آنها را بارور مىسازد. آن چنان كه جهانى باشد.
پس شناخت طرح جامع در مكاتب خودى و بيگانه، باعث آشنایى هويتهاى جهانى مىشود و هنرمند واجد شرايط به وجود مىآيد كه با شناخت و كاربرد اصالتها و الهامگيرى از درون مايههاى خودى، به دوران نو مىافتد و به اين طريق، شخصيت و هويت خود و جامعهاش را در مىيابد و آن را نو به نو و جهان شمول حفظ مىكند.
شناخت طرح جامع و نظر علمى و فنى به آن داشتن، در واقع مرورى است آگاهانه به اصول و موقعيت كارى و ارزيابى هويتها و راهيابى به سطح هنرى خود در جهان هنر.
بايد بدانيم: «خامآورى بر روى پردهی نقاشى، نشان از بىخبرى از جهان هنر دارد. آثار هنرى به مانند آينه، منعكس كنندهی عرضههاى زمانهی هر جامعه در هر سطح است. در كار هنر هميشه بايد چون كيمياگر پويا بود و هويت را بايد از اين راه جست».