این بخش حاوی برخی از نظرات «جلیل ضیاءپور» در زمینهی هنر میباشد که در غالب جملاتی کوتاه و موجز مطرح شده است. در واقع، هر یک از این نظرات، میتواند ما را با اندیشههای ایشان آشنا سازد.
– استعداد هنری به معنی آمادگی در کار آموزندگی است. اما به غنا رساندن آن، عمل میخواهد. همچنین است ذوق و شوق که لازمند ولی برای هنرمند شدن، کافی نیستند.
– اندیشههای اجتماعی است که شیوهی هر موضوعی را برای هنرمند به وجود میآورد.
– ایجاد اثر هنری، نباید برای تظاهر به هنرنمایی باشد، بلکه باید برای بیان هنری باشد.
– این، نگاه دقیق و اندیشهی هنرمند است که منبع الهامات را در مییابد.
– آثار کلیشهای همیشه مرا به یاد تکاپوی کیمیاگران میاندازد: «که تفاوت ره از کجاست تا به کجا؟»
– آثار هنرمندانه، محتوای برتر متعارف را که نشان از کوشش جامعه در راه اعتلا دارند، عرضه میکنند.
– آثار هنری، به مانند آیینه، منعکس کنندهی نوع زندگانی مردم و عرضههای زمانه در هر سطح است.
– آفرینش هنرمند که آفرینشی ثانوی است، تألیفی از نتیجهی استنباطها، به کمک مظاهر عینی و ذهنی است.
– برای آشنایی با رنگِ نقاش، باید با این دنیای او افت و خیز آگاهانه داشت.
– برای شناخت هویت هر قوم و ملتی، همیشه از راه دستآوردهای فرهنگی – هنری است که به آن پی میبرند. زیرا این دستآوردها، همه چیز مدنی را در خود دارند.
– برداشتهای اجتماعی است که شیوهی عرضهی هر موضوع را در هنرمند پدیدار میآورد.
– به ابداعات هنری، دامنه بدهیم و ارج نهیم تا ذهن، پویا و خلاق شود. هر ابداعی ضایعاتی دارد. همچون همهی برداشتها که بدون ضایعات به توفیق نمیرسند.
– به جا تشویق کنیم. درست انتقاد کنیم. بر موازین فرهنگ، با جهانبینی درست، در قیاس با جهان زندگی و با اصول پیشرفته.
– به عاریت گرفتن قالبهای هنری زمانهها (بیش از حداقل الهام) ندیده گرفتن حضور زمانهی حاضر و خود مشغولی با زمانههای از دست رفته است. به این طریق زمان حاضر نیز از دست میرود.
– به قالبهای هنری هر زمانه، بیاعتنا نباشیم. زیرا معرف محتواها هستند.
– به نقاشی هندسی، بیتوجه نباشیم. اکثر نقاشان ما، از ویژگی شکل کائنات که جهان هندسی است، بیگانهاند.
– به همراه هر تحول اقتصادی، سیاسی، آموزشی و … همیشه یک نحوه فکر پیشرفتهتر وجود دارد که نگاه بالای زمانهی هر محیط و جامعه میباشد.
– بیتوجهی به نوگرایی و نوآوری هنری (خلاقیتهای هنری)، در واقع کوشایی در فلجسازی تدریجی آنها از راه بیاعتنایی است.
– پاسخ به اعتراض متظاهرین به هنرشناسی، خاموشی است. زیرا فرق است میان پرسیدن برای دانستن و فهمیدن، و اعتراض کردن بدون مایه داشتن.
– پاسداران سنت در برابر هنر نو و خلاقیتها «وا اسفا» میکشند و پیشروان هنر از دست آنان «وا مصیبتا»!
– تشویق مناسب برای هنرمندان نیازمند به تشویق، بیشتر کارساز است تا در هنرمندان متکی به خود.
– تظاهر به هنرشناسی، شیوهی بیمایگان است.
– تقلید در هنر، موجب اُفت شخصیت فردی و هویت ملی است.
– تکرار هنر سنتی، نشخوار اندیشهها و دیدههای گذشتگان است.
– توجیه رسای هر مضمون در حد سهل و ممتنع، که در قالب مناسب ریخته شده باشد، هنر است.
– جانبداری از آثار تهی از رواها، جرأت ناروا دادن به بیمایگان است.
– خامآوری بر روی پردهی نقاشی، نشان از بیخبری دارد.
– در طبیعت، هیچگاه رنگها درهم و بغرنج نیستند. اما رابطههایی رنگی وجود دارند که آنها را با هم پیوند میدهند. در هنر، این پیوندها را باید شناخت.
– در کار هنر، همیشه باید چون کیمیاگر، پویا بود.
– در هنر نقاشی، رنگ را دیدن با رنگ را شناختن فرق دارد.
– در هنر، همیشه به دنبال قالب گفتارهای خود باشیم. زیرا هر گفتنی، قالب خاص خود را میطلبد.
– دستیابی به طرح عینیات، بسی آسانتر از طرح ذهنیات است. زیرا تا رسیدن به این طرح، به شناختهای بسیاری باید دست یافت.
– دنیا پر است از ثابت قدمانی که هرگز منتظر تشویق این و آن نبودهاند، و به خاطر هیچ مشکلی هم، پا پس نکشیدهاند.
– ذوق و شوق، لازمند اما برای هنرمند شدن کافی نیستند.
– ذوق و هنر خدادادی، همچون سرمایهای است که طرز استفاده از این سرمایه را باید آموخت و نیاز به پرورش دارد.
– رسالت هنر، عرضهی تحرکات جامعه از بد و خوب است، اما بهترهای جامعه مقدماند. زیرا کوشایی جامعه در بهتر زیستن است.
– رنگ، برای هنرمند نقاش، زبانی است که هر قدر ساده گویی در آن باشد، برقراری رابطه با آن آسانتر است.
– رنگ، دنیای همه کس به ویژه دنیای نقاش است. او، از آنها همانند نت موسیقی یا کلمات- اما ساده و منسجم – بهره میگیرد.
– رنگ را که به مانند کلمات است، روی پردهی نقاشی جابجا کردن، بیآنکه از لحاظ معنا و مفهوم و القاءگری، منسجم و منضبط شده باشد، پراکندهگویی است.
– روشننگرانند که باید عوام را پا به پای هنرمندان زمانه پیش ببرند و هنرمندان را به کار خود واگذارند تا به عناوین مختلف از پیشرفت و خلاقیت باز نمانند. این اقدام همراهی در راه تحول و مسئولیت هنرمند است.
– ریشهی همه گونه اندیشهها به طور کمون با زندگی بشر، عجین است و شدت نیاز، انگیزهی واکنش آنها میشود.
– زندگانی در هر زمانهای، راه خاص خود را دارد و هنر هم باید راه خاص زمانهاش را دنبال کند، و هنرمندان هر زمانهای باید از اندیشهی زمانهی پیشرفتهی خود تبعیت کنند.
– زندگانی همیشه با یک سلسله عمل و عکسالعمل همراه است. هنر هم تابع این عملها است.
– زندگی در جریان است و ایستایی ندارد. هنر هم به تبعیت از زندگی و به همراه آن در تکاپو و در جریان است.
– زندگی، یک سلسله عمل و عکسالعمل به همراه دارد. هنر هم بعضاً تابع این عملیات است.
– زیبایی در هنر، خوشآیندی نسبی است. زشتی هم ناخوشآیندی نسبی است. تشخیص زیبایی و زشتی، میان عوام و خواص، مبنایی بر سلیقهی عادی شده دارد و ملاکهای ارائه شده جز تعبیر و تفسیر استنباطی توجیهی ندارد. نفس زیبایی و زشتی به مانند نفس نیکی و بدی درک متغیر و زنجیرهای است. مگر نام آنها که میتواند برای همیشه جاوید باشد.
– شعار «هنر برای هنر»، مفهوم فشردهای است به معنی «هنرنمایی در بیان هنری».
– طبیعتسازی، عین به عینسازی نیست. زیرا هنر از ذهنیت (که طبیعت دیگری بر گرفته از عینیت است و حاکم بر سراسر زندگی ما است) ملهم است.
– عینیتسازی، هنر نیست. مگر که بار ذهنی موضوع، بر آن افزوده شود. زیرا بار ذهنی، سخن هنرمند است.
– فرق است میان پرسیدن برای دانستن و فهمیدن و اعتراض کردن، بدون مایه داشتن.
– کسانی که شکل عادی هر چیز را روی پردهی نقاشی، علیالرسم، نقاشی به حساب میآورند، هویت نقاشی را نمیشناسند.
– کوشش در عینیتسازی، هرگز هنر نیست. مگر که بار ذهنیت بر آن افزوده شود. زیرا بار ذهنی، سخن هنرمند است.
– ناآشنایی به عناصر مبهم کننده در هنر، ابهام به وجود میآورد. باید با ناآشناها، آشنا شد.
– نقاشانی که با مکاتب گذشته سر و کار دارند، نقاشان عصر خود نیستند.
– نقاشی، خود دارای موسیقی و شعر مخصوص به خود است و نیازی به شعر و موسیقی که نقاشی را همراهی کند، ندارد. زیرا وجود آنها نقاشی را ضعیف میکند.
– نگاه دقیق، همان است که منبع الهامات را درمییابد.
– نوآوری و نوگرایی، تابع فشار شدید نیاز است و هر نوگرایی، خود یک نوع واقعگرایی است.
– واکنشهای شدید عاطفی، به واکنشهای هنری شتاب میدهند.
– هدف در هنر، بیان هنرمندانه از راه استفاده از عوامل قالبهای مناسب است. این بیان، هرچه سادهتر باشد، هنرمندانهتر است.
– هر اثر به ظاهر خوب و مقبول که بدون خلاقیت سطح بالا اجرا شود، تمرینی بیش نیست.
– هر برداشت اجتماعی، فرهنگی در حد خود برای جامعه میسازد و هنر، معرف این برداشتها است. تا چه چیز قابل عرضه یا امکان عرضه بیابد. وگرنه به سمبولیسم پناه میبرد.
– هر زندگانیای با تجربهی تازه سر و کار دارد. هنر هم تابع این واقعیت و تازگی است.
– هر کسی در هنر خواستههای خود را میجوید و نمیخواهد بداند که هنرمند چه میگوید. همان است که «مولوی» گفت: هر کسی از ظن خود شد یار من / از درون من نجست اسرار من
– هرگز به ایستایی نیاندیشد. زیرا در دنیای پر تکاپو، ایستایی مقدور نیست. از اینرو همیشه باید پویا بود.
– هر موضوع یا مضمون نقاشی از راه طبیعت دوم (ذهنیت) بر تابلو عینیت مییابد، اما نه به صورت عینیتهای عادی.
– هر نوع برداشتی، به نوعی مطرح شدن است. اما مطرح شدن در هنر، با خودنمایی فرق دارد.
– هر نوع تجربه در عالم هنر، حرکتی است در جهت پیشبرد پویایی هنر.
– هنر، بخش معتبری از فرهنگ زندگانی است و رسالت هنر، نمایاندن کوششهای خوب جامعه است. زیرا کوشایی جامعه همیشه در راه بهتر زیستن است.
– هنر سطح بالا برای همهی مردم است، ولی هنر عوام پسند را فقط عوام میپسندند.
– هنرمندان پیشرو، تا یک چند از مطرودان جامعه هستند ولی پس از مرگ، همان جامعه آنان را باز تا یک چند از بزرگترین هنرمندان معرفی میکنند! و این، صفت مرده پرستان است.
– هنرمند مقلد، با اصل هنرمندی ناآشنا است.
– هنرمند واجد شرایط، در ایجاد آثار هنری، خود را از آشنایی با روند زندگانی جامعهاش، بینیاز نمیداند.
– هنرمند و هنرجو همیشه باید پُرسنده باشند. زیرا پُرسندگی پویندگی است و در هنر، پویندگی زندگی است.
– هنرمند، همیشه با آثار خود در پیش است و ناقدان، مفسران و هنرشناسان مبادی و اصول هنری به دنبالند.
– هنرنمایی، نیاز به دانش و ذهنیت پرورش یافته دارد.
– هنرها، ارتباط ریشهای و تنگاتنگ با هم دارند. فقط ابزار کارشان با هم فرق میکند.
– هنر هر زمانهای، قالب نو میخواهد.
– هیچ هنرمندی نمیتواند بیبار سنّت باشد. زیرا خود با آن عجین است و با آن پیوند ریشهای دارد.
– هیچ یک از آثار شکلی و مضمونی که در آنها بیانی رسا موجود نباشد، از راه گنگی و ابهام نمیتواند هنر باشد.