آروین ایلبیگی، یکی از اعضاء پر تلاش و فرهنگ دوست «گروه کاسپینو» در شهر انزلی است که به فعالیت فرهنگی و هنری می پردازد. آقای ایلبیگی، در وبلاگ این گروه به نام «موج نو»، مقاله ای با عنوان «پرواز در نوشناخته ها – زندگی نامه استاد جلیل ضیاءپور؛ پدر نقاشی مدرن ایران» نوشته است که در ادامه می خوانیم.
سالهای متوسطه، باید هر روز از خلیج انزلی می گذشت تا به دبیرستان فردوسی برسد. «فردوسی» و «مهدخت» مدارس اصلی شهر بودند که نسل تأثیرگذاری در کلاسهایشان درس می خواند و با تئاتر و موسیقی فراغت می گذراند. سالن آمفی تئاتر«فردوسی» برنامه های هنری مدوّنی داشت و هنر، سرگرمی ِغالب بود. وقتی احمد عاشورپور اولین بار در جمع همکلاسی ها خواند و با استقبال بچه ها، آغازگر راهی بزرگ به سوی موسیقی نوین گیلان شد، جلیل ضیاءپور نیز همانجا بود.
در ساعات بیکاری قایقی بر می داشت و به دل مرداب انزلی می زد. در نیزارهای آنجا می ایستاد و خطوط رنگی ِ نی و صداهای بی امان پرندگان و حشرات و جانوران مرداب را گوش می کرد.
گاهی هم بادبان کشان قایقش را به دریا می راند. بعد، در ساحلی آرام می نشست به نوشتن یادداشتهای خودش راجع به همه چیز. می نوشت و می نوشت و می نوشت تا اینکه خورشید در آب می افتاد. ضیاءپور هم مثل همه ی هنرمندان آن نسل انزلی علاقه مند ورزش بود. اوقات زیادی به شنا و ژیمناسیک می پرداخت که حاصلش چند قهرمانی کوچک و بزرگ در ژیمناستیک شد.
بعد از دیپلم برای تحصیل بیشتر هنر به تهران رفت. سفر از شهری که مهد تئاتر نوین ایران و پیشگام در سینما و مراودات هنری زمانه بود، ضیاءپور را در موقعیّتی جدا از بقیه قرار می داد. شنیده بود که در مدرسه ی موسیقی تهران، استادان بلژیکی مدیریت و تدریس می کنند. رشته ای هم به نام «آهنگسازی» وجود داشت که مورد نظر ِضیاءپور جوان بود. برای ورود از او امتحانی گرفتند که بسیار خوب در آن ظاهر شد و بین همه هلهله افتاد که یکی از شهرستان آمده و به همه ی سؤالها جواب داده است. مدرسه یک اتاق به او داد و خرجی اش را نیز تقبّل کرد.
بعد از مدّتی دولت، عذر استادان بلژیکی را خواست. کلنل وزیری، مدیریت مدرسه را برعهده گرفت و سیاست ها تغییر کرد. ضیاءپور هم انصراف داد چون رشته ی مورد علاقه اش –آهنگسازی- حذف شده بود. پس از آن به مدرسه صنایع مستظرفه قدیمی پیوست تا به جای موسیقی، هنرهای تزئینی سنّتی بیاموزد. در آنجا تذهیب، نقش قالی، مینیاتور، نگارگری و کاشیکاری را فراگرفت تا زمانی که دانشکده هنرهای زیبای دانشگاه تهران تأسیس شد. در سال 1320 به آنجا رفت و تزئینات داخلی، دکوراسیون، نقاشی و مجسمه سازی آموخت. سال 1325 با کسب رتبه ی اول لیسانس فارغ التحصیل شد تا با دریافت مدال درجه یکم فرهنگی، بورس دولت فرانسه را برای ادامه تحصیل دریافت نماید. قبل از رفتن به فرانسه، بسیار کوشید تا هنر سرزمین خود را خوب تر بشناسد. از اینرو به تمام کتابخانه هایی که کتب خطی داشتند مراجعه کرد و در نقاشی های هنرمندان قدیم ایران دقیق شد. در میان آنها اثری دید که او را بسیار دگرگون کرد. آن نقاشی، «هفت اورنگ» ِ بهزاد بود.
برای سفر به فرانسه دوباره باید از انزلی می گذشت. به زادگاه بازگشت و با یکی از همان کشتی هایی که در کودکی تصاویر غول آسایش را به ذهن می سپرد، اسکله ی کهنسال
از درون نهفت خلوت ده،
از نشیب رهی که چون رگ خشک،
در تن مردگان دواند خون،
میتند بر جدار سرد سحر
میتراود به هر سوی هامون.
با نوایش از او، ره آمده پُر،
مژده میآورد به گوش آزاد
مینماید رهش به آبادان
کاروان را در این خراب آباد.
نرم میآید
گرم میخواند
بال میکوبد
پر میافشاند.
گوش بر زنگ کاروان صداش
دل بر آوای نغز او بسته است.
قوقولی قو! بر این ره تاریک
کیست کو مانده؟ کیست کو خسته است؟
گرم شد از دم نواگر او
سردیآور شب زمستانی
کرد افشای رازهای مگو
روشن آرای صبح نورانی.
با تن خاک بوسه میشکند
صبح نازنده صبح دیر سفر
تا وی این نغمه از جگر بگشود
وز ره سوز جان کشید به در.
قوقولی قو! ز خطهی پیدا
میگریزد سوی نهان شب کور
چون پلیدی دروج کز در صبح
به نواهای روز گردد دور.
میشتابد به راه مرد سوار
گرچهاش در سیاهی اسب رمید
عطسهی صبح در دماغش بست
نقشهی دلگشای روز سپید.
این زمانش به چشم
همچنانش که روز
ره بر او روشن
شادی آورده است
اسب میراند.
قوقولی قو! گشاده شد دل و هوش
صبح آمد. خروس میخواند.
همچو زندانی شب چون گور
مرغ از تنگی قفس جسته است
در بیابان و راه دور و دراز
کیست کو مانده، کیست کو خسته است؟
در مطبوعه ی خروس جنگی، ضیاءپور نظریه ی هنری خویش را تحت عنوان «لغو نظریه های مکاتب گذشته و معاصر» به چاپ رساند و پرچمداری نهضتی را بر دوش گرفت که در دشوارترین شرایط فرهنگی و اجتماعی، می رفت تا نیم قرن تاریخ هنر ایران را متأثر از خویش کند. در پشت جلد مجله نیز چنین آمد: «زیر نظر انجمن هنری خروس جنگی، هدف ما بالابردن سطح معرفت عمومی است.» استاد ضیاءپور بعدها می نویسد: «می خواستم هویّت ملّی مان را با الهام گیری از مواریث خود به دنیای نو وارد کنیم بی آنکه مقلّد باشیم و یا اینکه بگذاریم مقلّد باشند. و این حرکت از روی هدف و بنیادین بود، نه یک جنگ سلیقه ای.»
پس از پنج شماره، مخالفان دسیسه چیدند و دادگاه با اشتباه گرفتن واژه ی «کوبیسم» با «کمونیسم»، خروس جنگی را توقیف نمود. هرچند پس از مدتی به خاطر این اشتباه از آنها عذرخواهی شد امّا ضیاءپور مجله ی دیگری به نام «کویر» منتشر کرد. در مجله کویر، او اولین تابلوی کوبیسم آبستره ی خود را با نام «حمام عمومی» به چاپ رساند. در همان سال 1328 مقاله ای با عنوان «نقاشی» نوشت که اولین تئوری هنر مدرن ایران در آن بیان شده است. یک سال بعد، کویر نیز از سوی حاکمیت وقت با مشکل روبرو گشت و استاد ضیاءپور «پنجه خروس» را منتشر نمود. در «پنجه خروس» نقاشان جوانتری مثل سهراب سپهری و بهمن محصص به جمع همکاران او پیوستند.
دو سال بعد، از سوی اداره کل هنرهای زیبای کشور دعوت به کار شد و در سال 1332 اقدام به تأسیس هنرستان های هنرهای تجسمی دختران و پسران تهران و فراهم آوری
تا سالها بعد استاد جلیل ضیاءپور علاوه بر فعالیتهای شخصی اش در نقاشی و تحقیق و نویسندگی، مدیریت مراکزی چون «موزه مردم شناسی»، «اداره نمایشگاه ها» و «کانون هنرمندان» را برعهده گرفت. همچنین به دلیل «استفاده از اشکال هندسی در روایت دوباره هنرهای تزئینی و دستمایه های هنر ایرانی به روش کوبیسم» ردای «پدر نقاشی مدرن ایران» را بر دوش افکند. دکتر ضیاءپور دو دهه ی آخر زندگی خویش را همچنان با انرژی خارق العاده و اشتیاق فراوان به ادامه آموزش در دانشکده های آردراماتیک و هنرهای تزئینی، مجمع دانشگاهی هنر، دانشکده تربیت مدرس و دانشکده الزهرا (س) گذراند. برنامه ریزی دقیق و دقت او در آموزش در کنار قدرت و تأثیرگذاری کلام ، ازو استادی بی رقیب و دوست داشتنی ساخته بود که ماحصل تلاشهایش تربیت شاگردان برجسته ای چون پرویز تناولی، حسین زنده رودی، مسعود عربشاهی، محمدعلی شیوایی و بسیاری دیگر شد.
استاد جلیل ضیاءپور در سی ام آذرماه 78 در یلدایی سرد، دیده از جهان فرو بست تا از آن پس، در ذهن و دل دوستداران و هنرمندان متأثرش به حیات این جهانی ِخویش ادامه دهد.